اگر روزی شوشویی خونه بود تعجب کنید......

از اول ماه رمضان تا الان ینی تا خود دیشب این جناب شوشویی ما به طرز حیرت آمیزی غیب شده ...باور ندارین پس گوش بدین ببینین من از دست این شوهر و این بابای بچه چی میکشم ..... 

سه شنبه اول ماه رمضان

آقای شوشویی ماموریت بودن .....آخر شب اومدن خونه ی چیزی برای سحری خوردن و خوابیدن 

 

چهارشنبه دوم ماه رمضان : 

آقای شوشویی از صبح اللطلوع دنبال کار مراسم چهلم پدرشون بودن و این رویه ادامه داشت تا فراداش  پنج شنبه  

 

پنج شنبه سوم ماه رمضان  :    

 

آقای شوشو ی تک پا اومدن خونه خوابیدن بعد مارو بردن مراسم تا شب ..... من  و مرمرک با مامان اینا  برگشتم خونه و جناب شوشو در منزل پدریشون ماندن  

 

جمعه چهارم ماه رمضان :  

شوشو همچنان خانه پدری هستن  ظهر باز  تک پا اومدن خوابیدن به مدت دوساعت توی این مدت نه من و نه مرمرک حتی صدامون هم در نمی آمد چون شوشویی بسیار بسیار بد خواب هستن  و اونم توی پذیرایی زیر باد کولر خوابیده بود و کلا من و مریم و تی وی محترم صم البکم شده بودیم

بعد از بیدار شدن از خواب دوباره برای افطار و دیدن مادر بزرگوار و البته البته پسر عمو ها دوستها و برادر های گرام باز هم مارا تنها گذاشتن و تا ساعت 2.5 شب بر نگشتند   

 

شنبه پنجم ماه رمضان :   

 

از صبح سر کار تشریف داشتن و بعد دوباره قصه دیروز ظهر اومدن خوابیدن اونم بی سرو صدا و بعد دوباره رفتن خونه مادرشون و افطار اونجا بودن تا ساعت 12 شب  

 

اینجا دیدم دیگه نمیشه یک هفته از ماه رمضان گذشته و این شوهری هیچ افطاری که هیچ اصلا خونه نبوده  

واسه همین در یک عملیات انتحاری همون شب با جذبه ای وصف نا شدنی ،بهش اعلام کردم که دیگه حق نداری فردا بری خونه مادرت و افطار اونجا باشی بابا این بچه هم بابایی میخواد این زن هم سایه سری تو هیچ وقت خونه نیستی منم که سه هفته است از خونه بیرون نرفتم  دلم پوسید تو هم که عین خیالت نیست  

شوشویی ما هم  با حجب و  حیای مثال زدنی اش رو حرف من اصلا حرفی نزد و کلی بنده را مشعوف کرد  

 

اماچشمتون روز بد نبینه که   فهمیدم این بی حرفی اش  از روی حجب حیاش نبوده که بلکه آقا نقشه دیگه ای داشته ونشون به اون نشون که آقای شوشو دیروز از خانه خارج شد و تا همین لحظه به خونه برنگشته و شب به جای خونه مادرش در جوار دوستان محترمشون گذراندن و حسابی هم خوش گذروندن و اصلا اصلا هم هیچ خمی به اون ابروی کمندشون وارد نکردن  

 

 

حالا دیشب تا حالا این مرمرکی برای من دست گرفته که چی :ترنجی این جذبت منو کشته هر هر هر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ریتا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ

ای بابا شوهر تو ام که ماموریت نمیره اینجوری خونه نیست! ولی سعی کن دکتر که میری هماهنگ کنی با خودش بری. چون اینجوری فکر کنم تو حس مسوولیت پذیریش تاثیر بذاره

شوهر من یا ماموریته یا سر کار یا خونه مامانش اینا هی خواهرررررررررررررررررررررریکی بیاد دردل منو بشنوه
ی جورایی فکر کنم عادت کردم وقتی یروز از صبح خونه است انگار ی اتفاق عجیب افتاده و غیر عادیه

کتایون دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ

یعنی چی؟

ههیییییییییییییییییی خواهر حالا مکونده تا بفهمین این ترنجک چی میکشه

شیرین دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://shirinrassouli.blogfa.com/

بگردم الهی.... چرا میره؟؟؟؟ خوب توهم برو....

چه کنم دیگه .....اصلا توی خونه بند نمیشه البته مسئولیت و مشغولیاتش هم زیاده ناگفته نماند طری که منخودم خیلی دلم براش میسوزه اما من خیلی این مدلی تنهام

ریتا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ

عیب نداره 100 سال اولش سخته. راستی من دندونم فکر کنم عفونت کرده برام دعا کن مشکلی نباشه.

وای ازین دندون درد من که هی دندونام درد میگیرن بدون اینکه خراب باشن کلا میدونم که عصبیه انشالله از توهم زودی خوب بشه

مژگان امینی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

هی !
به نظر من باز هم به طور مسالمت آمیز خواسته هایت را تکرار کن.

هییییییییییی مادر ....
چشم بهش میگم

رها پویا پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

خوب تو و مرمرک هم در غیاب شوشو خوش بگذرونید
کی به کیه...
خوبی خودت ترنجی جونم؟
نی نی مون خوبه؟
مامی شو اذیت کرد بگو خودم اومد نیشگونش بگیرم...

من که خوبم نی نی مونم خوبه فعلا بچم آرومه ولی شیطونی کرد بهت میگم اما دردش میگیره خوببببببببببببببببببببببب

هدا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://http:/www.22222222s.com

سلام به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم

ژ دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ق.ظ

اصلا مهم نیست. اگر واقعا لیاقت نداره که کنارت باشه هر گوری می خواد باشه. هه هه
به شما نیستم .
من همیشه هر وقت بهروز نیست این رو می گم و خودم رو بدجور سرگرم می کنم.
از مربا پزی و خیاطی تا کلاس و مهمونیای دوره ای
ما خیلی به شوهرامون وابسته ایم.
اما با این رویه اون درست شده.
اگر می خوای شوهرت خونه مامانش نره به cabrina88@gmail.com میل بزن خوب؟ برو خوش باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد