پسملکی

دیشب خواب پسملک را میدیدم .....ی بلوز سفید داشت با شلوار سورمه ای .....پوست سفید با لپ ها گل گلی ....شاید همون تصور من از پسملک بود....یکم شبیه شوشویی یکمم شبیه من ...با اون دستهای کوچولوش و لب و لوچه ای که از خوردن قره قوروت قرمز شده بود .....چقد توی خوابم دوسش داشتم .....انگار از به دنیا اومدنش تا۶ سالگی اش که سن توی خواب من بود نیم ساعته بزرگ شد به دنیا اومدنش شیر خوردنش و بازی کردنش ...همه به نیم ساعت خواب من سپری شد .....بعد یهو توی اون خواب شیرین ی خانمی وارد شد که مسئول ژنتیک بود ...ی قد بلند سیاه چرده و زشت ....توی خواب میگفت پسرت مشکل داره ..مریضه و من هی گریه میکردم که این پسملی سالم من کجاش مریضه اصلا چرا مریضه ؟چشه؟و اون میگفت حالا که توی دوران بارداریت سقطش نکردی الان باید اینکارو بکنی و خودم ترتیبشو میدم .........  توی همون گیر و دار بود که از خواب پریدم  

 عذاب وجدان  ُاسترس ِنگرانی تموم اون چیزایی بود که این آزمایشات گوناگون واسم داشتن چیزی که واسه من باردار مثل سم میمونه خوابایی که میدیدم و رویاهایی که با نگرانی از جواب آزمایشاتم دود میکردم .....و حالا که خدا رو شکر جواب آزمایشاتم منفی بود و بچه صحیح و سالمه باز هم ترکش هاش در بطن من وجود داره طوریکه حتی در مطب دکتر جدید که اتفاقا خانم آروم ومهربونی هم بود از استرس فشارم بالا رفت وخود دکتر هم متوجه اش شد .......و آروم و قرار نداشتم ......و دست پام می لرزیدن  که ی وقتی با معاینه من  دوباره چیزی نگه دوباره عملی نخواد دوباره آزمایشی ننویسه ....ولی خدارو شکر هیچی نبود و همه چیز خوب خوب پیش رفت .....حتی صدای قلبش که به نظر من غیر عادی بود را گفت خوبه و حتی گفت به خاطر پشت رو بودن بچه است که صداش بیشتر شبیه هوووووووووووو کشیدنه و حتی عملی که انجام دادم را گفت زیاد نگرانش نباشم و میتونم مثل افراد معمولی کارهام را انجام بدم و زیاد سخت نگیرمش ...مامانم که کلی ازش خوشش اومده بود  مخصوصا اینکه ازون دکتر قبلی خیلی بدش می اومد و هر بار  میرفتم اونجا این موضوعو گوشتزد میکرد اما خدارو شکر  این بار این دکتره را خیلی پسندید خودم هم از محیط مطبش خیلی خوشم اومد هم آروم بود و هم اینکه میتونستم با خودم همراه ببرم و هر چی دلم میخواد با دکترم صحبت کنم بر خلاف مطب دکتر قبلی که اولا شلوغ بود و دوما بدون همراه و فقط یک دقیقه وقت صحبتم با دکترم بود و تازه اینکه مثلا اگر ۴ بعد از ظهر نوبت داشتم ساعت ۸ نوبتم می شد و تازه بیشتر از یک دقیقه هم با دکتر صحبت نمیکردی که اونم همش توی این زمان فقط استرس بهم وارد میکرد که اگه این کارو نکنی  اگه عمل نکنی یا نری آزمایش بچه این طوری میشه یا اون طوری  ....که فکر میکنم برای دکتری که متعهد شده به فردی زندگی ببخشه این رفتار اصلا پسندیده نیست بماند که توی این مدت تموم نظرم نسبت به دکتر ها عوض شد و متوجه شدم که اکثرا با دیدن مریض توی صورتش رد پای پول را جستجو میکنن ونه چیز دیگه ای ......  

 

توضیح نوشت: 

به دوتا علت نمیتونم زیاد پست بنویسم  

اولیش منع شدنم توسط ماما بود برای جلوگیری از  امواج کامپیوتر و اینکه بهم گفت برای نی نی ضرر داره و سعی کنم کمتر این کار ار انجام بدم   

و دومیش به علت وجود کار آموز تازه واردمه  

 

پی نوشت: 

حتما نظرات را تائید میکنم و به دیدن وبلاگتون میام سر فرصت

نظرات 5 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام اوخخخیییی حسه خوبیه که دارید مادر میشن فک کنم ...
آره بعضی از پزشکا به هیچ چی جز پول فک نمیکنن! حتی اینکه با این حرفاشونو کارشون چه بلایی ممکنه سر روحیه یه نفر بیارن
خوشحالم که مشکلی نبوده ...
مراخب نی نی باشید

سلام عزیزم ...
ممنون واقعا حس خوبیه اگه این دکترها با اون توصیه های الکی خرابش نکنن ولی خوب اینم بخشی از همون مادر شدنه دیگه

مژگان امینی سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 ب.ظ

لطفاً به چیزهای خوب فکر کن مامان ترنجی.
من که موقع بارداری از کامپیوتر می ترسیدم .

چشم
اما من همه کارهای اداره ام با کامپیوتره

ریتا چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ

آخی... چقدر ناز... اونوقت چرا میگفتن مشکل داره؟ پسر به این نازی! آخی... من چرا خواب نمیبینم؟ الهی بگردم من دیروز چقدر نی نیمو اذیت کردم. دیروز بسکه گریه کردم همش از صبح تا شب هی شکمم درد میگرفت و یهو یه جاییش تیر می کشید نمی دونم ناراحت شده بود هی داشت لگد میزد که بسه دیگه اعصابمو خورد کردی؟ نمی دونم داشت چه کار میکرد!

نمیدونم ...هی میگفتن این بچه مشکل داره و هی من عذاب میکشیدم اما کلا نی نیم خیلی خیلی خوردنی بود
باید این اشکها و استرست را کم کنی انشالله به خوبی جواب ازمایش را میگیری .و خیالت هم راحت میشه

مژگان امینی چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

می شه مبارزه را بذاری برای بعد از زایمان ؟
یا می خواهی بابای پسرت وسط اتاق خودش نی نی را به دنیا بیاورد ؟

اینم بد فکری نیستااااااااا

رها پویا سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

به به مامان آینده
خوبی ترنج جانم؟
به سلامتی
شک نکن که یه پسمل طلا و خواستنیه این موجود ... منتظر ورودشیم...

مرسی عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد