5 گاه نوشت

1


الان دقیقا یک هفته هست که شوشویی را ندیدم .....درسته به این نبودنهاش و ندیدنهاش عادت دارم اما هر چی به زمان زایمانم نزدیکتر میشم کمبودش را بیشتر حس میکنم ......امتحاناش شروع شده و منم که این هفته تعطیلی را حسابی مرخصی بودم و مشغول  اصفهان گردی و مهمونی و خوش گذورنی .....حسابی خوب بود اما فقط شوشویی را کم داشت که اونم تا فردا بر میگرده اما به خاطر نمایشگاهی که داره مجبوره اصفهان بمونه ومن باید برم خونه  تا دوهفته       با قیمانده را  کارهام را راست و ریست کنم ............و این ینی دو سه روز دیگه شوشویی را دیرتر میبینم (واقعا سخته قبول دارین)بعدش دیشب وقتی طبق عادت این چند شب از گرسنگی بیدار شدم تا چیزی بخورم یادم افتاد به ماموریت یک ماهه شوشویی دقیقا زمانی که نی نی به دنیا میاد دلم گرفت ترس برم داشت غصه هم خوردم ...درسته کار این چیزهارو نمی شناسه مخصوصا اگه ماموریت خارج هم باشه اما دوریشو من چطوری تحمل کنم با ی بچه کوچولو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخرشم به نتیجه ای نرسیده فقط دعا کردم همه چیز به خیر بگذره و   اگه میشه ی کوچولو ماموریته عقب انداخته بشه


2


کلا این هفته خیلی خوب بود ....به راحتی خرید هام را انجام دادم روتختی را گرفتم و امروزم برای قالیچه میرم تازه ی چند تا بدهی کوچولو هم داشتم که به مدد این نرخ جدید طلا و دلار به بدهی های نسبتا بزرگی مبدل شدن وتونستم اونها رو هم پرداخت کنم  یکی از نذوراتم را هم ادا کردم ........کلا دلم میخواد قبل از زایمانم کار و یا بدهی مونده ای نداشته باشم  زایمانم برام مثل ی تولد دوباره میمونه درسته از بطن من ی کوچولو بوجود میاداما فکر میکنم همراه با اون هم خودم دوباره قراره شکل بگیرم فرم بگیرم و به دنیا بیام .....

پسرکم  وجودتو  نقطه عطف زندگی مامانیه



3

خدارو شکر استرسی ندارم ......وارد ماه نهم شدم و همه چیز خوبه خوبه ......حتی اون زمانی که دوستم با نگرانی تموم احوالات دوستشو تعریف میکرد که بچه مبتلا به سندروم داون داره و با وجود ازمایشات بازم نتونستم درست تشخیص بدن و بچه بیمار به دنیا اومده ..........حتی توی اون شرایط هم دچار استرس نبودم من هر کاری میتونستم انجام دادم و اگه خود خود خدا برای من و پسرکی برنامه دیگه ای داشته باشه از دست هیچ کسی کاری ساخته نیست پس خودم و پسرم رابه خود خود خدا سپردم و ازین بابت نگرانی ندارم .......



 4

عجیب هوای نقاشی به سرم زده .......




5


برای نی نی یک دونه بلز خیلی خوشگل خریدم خودم هم دارم باهاش تمرین میکنم و تونستم ی قطعه بزنم ....تصمیم دارم براش آلات موسیقی بخرم مثل دایره زنگی و یا ازین تنبک کوچولو ها ......چیزای خیلی با مزه ای هستم مخصوصا اینکه به رشد و خلاقیتشم خیلی کمک میکنه و مهمتر اینه که استقبال شوشویی از این ها بیشتر از خریدن عروسکه



نظرات 6 + ارسال نظر
فلفلی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.ma3taeem.blogfa.com

سلام عزیزم خوشالم که این آخرا بدون استرسی امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی..البته کاش همسرت یه جوری برنامه ریزی میکرد که پیشت بود به هر حال خدا رو داری ...
راستی تو کالسکه چه جنسی خریدی واسه بچت یکی میگه برزنت خوبه یکی دیگه میگه کتون ...تو چیکار کردی از کجاخریدی؟ راستی ماه هشت و رفتی سر کار یا نه؟؟؟
روروکم که میگن خوب نیست واسه بچه شما خریدی یا نه؟؟

عسل چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ب.ظ http://www.foodlover.blogfa.com/

براش فقط به عنوان اسباب بازی این چیزا رو نخر حتما سعی کن از ۴ سالگی بزارییش تا موسیقی یاد بگیره که به شدت به هوش و درکش توی زندگی کمک می کنه.

در اصل علت خرید من از بلز یا تنبک آشنایی اش با موسیقی و اخت شدن با آلات و اصوات موسیقیه .....توی کتابی نوشته بود بچه ها از الات موسیقی بیشتر از عروسک یا اسباب بازی لذت می برن

MoLOd دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://www.bomnet.blogfa.com

من نمیدونم شوشو پیش ادم نباشه چه حسی داره
ولی اجیمو دیدم که اون موقع است که مخ منو میخوره
ایشالله کوچولوی نازت به سلامتی میااادو از اون تنبکا که واسش خریدی میزنه..کیف کن

رها دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

ای جااانم ای جاااانم ای جاااانم

میگم ترنجی جان آفرین به تو دختر خوش باور و قوی
همه چی درست میشه و بارداری هم یه رویه کاملا طبیعیه و باید به یه دوران خوب و به یاد موندنی تبدیل بشه نه استرس و فکر و فکرهای بی جهت ...
چه خوب گفتی عزیزم . من هم تو و پسملک و همسر را به خدا میسارم. الهی که به سلامتی به دنیا بیاد ...

مژگان امینی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام ترنج جان
ان شا ا.. نی نی صحیح و سالم به دنیا می آید بابای پسر من هم آن موقع همه اش ماموریت بود ولی برای زایمان توانست بیاید .امیدوارم همسر تو هم آن موقع باشد.

ریتا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ http://rita90.persianblog.ir/

آره دیگه بیخیال استرس. فقط باید برای بغل کردن نی نی روزشماری کنی! ای جان. فکرشو بکن! نی نی تو بغل کنی . فکر کنم من که میزنم زیر گریه! چرا عکساشو نمیذاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد