10روز

صدایم گرفته ...اونقدر شدید که مرمرک میگه  پسملک توی شکمت فکر میکنه مامانشو ی هیولا دزدیده و اونه که داره به جای مامانش حرف میزنه  

حالا این هیولای ذهن مرمرک و داستان دزدیده شدن مامان پسملکی  از کجا اومد بماند

بدترین قسمت گرفتگی صدا میل  به حرف زدنه  مخصوصا اینکه تلفن داشته باشی و بنده خدا فردی که اون ور خطه فکر کنه اشتباه گرفته  و یا مهمون داشته باشی و تازه بخوای بهش غذا هم تعارف کنی نمیدونم چرا گرفت اما شاید از همون ترس زایمانه بود که شاید بی ربط باشه و یا قرص جدیدی که دکترم تجویز کرده و یا حتی از پر خوری من و پسملک  و یا خنده هایی بلند و شادی با دختر خاله ها در جشن عقد نوه ی خاله که خیلی هم خوش گذشت   و  و یا شاید   از اسپند های یی که برای عروس دود میکردن و یواشکی یکمشو برای پسملک منم هدیه می آوردن تا ی وختی کوچولوی من چشم زخمی  نخوره ...و یا شاید از پرستاری دو هفتگی از شوهری دلبند که بالاخره خدارو شکر به جز اون سرفه های خشکش دیگه اثری ازون سرماخوردگی سخت در وجودش نیست..........حالا از هر چی که بود اما یک دفعه ای به سرعت نور صدای من گرفت و الان اگه میتونستم فایل صوتی صدایم را اینجا بزارم نمیتونستین تفاوتی بین صدای من و کبری فیلم خواب و بیدار پیدا کنین

اما از پسرک بگم که از دیروز اروم تر شده و قرصهای دکتر برای جلوگیری  از زایمان زودرسش کارساز بوده تا قبل از خوردن قرص ها پسرک گوشه به گوشه شکمم سفت میشد اونقدر به دیواره شکمم خودش را می چسبوند که به راحتی انحنای بدنش را میتونستی با دستت لمس کنی اما الان من راحتر شدم اگه پسملکی بتونه یک هفته دیگه را صبر کنه خیلی خوب میشه حداقل میدونم دکتر خودم از مرخصی برگشته و بالای سرم هست


امشب  مهمون داریم خاله و دختر خاله

نمیدونم اینی که بنویسم گلگیه یا فقط ی درد دل ساده اما الان که دارم پستمو مینویسم همه اونها رفتن پارک ومن را تنها گذاشتن خونه و حرفشون این بود که چون سرماخوردی خونه بمونی بهتره اما من دارم فکر میکنم شاید بهتر بود یک نفر پیشم میموند ....به نظرتون بد میگم ؟آخه کی ی خانم نه ماهه اساسی پا به ماه را خونه این وقت شب تنها میزاره و میره پارک هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پی مامان نوشت:

مامان جانمان بالاخره خواب پسملکی مارا دید و توی خواب پسملکی عجیب شبیه کودکی خودمان بوده و همین باعث شد تا مادری گرامی نفس راحتی بکشه و بگه که ترنجی خان چون کوچولوی شما شبیه کودکی خودت هست پس من حتما میدوستمش به نظرم اصلا استدلال درستی نیست که مادری ما داره اما خوب مادریه دیگه نظرا ت منحصر به فرد خودشو داره و هیچ قانونی نمیتونه تغییری درین نظراتش  وارد کنه

نظرات 2 + ارسال نظر
رها شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

الهی که به سلامتی به دنیا بیاد من که دل تو دلم نیست ترنج جان...
مهم نیست بذار برن یه پسر رشید محکم بهت چسبیده و نمیذاره اب تو دل مامانیش تکون بخوره... از اون حرفا بود ها...

مامان من هم گاهی از این حرفا میزنه و ما التماس که پیش همسرانمون از این گونه بحث ها که باید ببینم شاید دوستش داشتم نکنه

سلام عزیزم
آی گفتی منم هی باید تموم حواسمو جمع کنم ی وختی کسی نباشه آخه کسی بشنوه چی فکری میکنه (آیکون یک شوهر ذلیل )

مژگان امینی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

حالا توی زمستان پارک نمی رفتند نمی شد؟!
مادربزرگ ها عاشق نوه هایشان هستند اصلاً نگران نباش.

منم نمیدونم چطوری هوس پارک زد به سرشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد