دیروز رفتم دکتر برای زانوهام ...هنوز زانوهام درد میکنن و خوب نشدن موقع نشستن و بلند شدن صدا میدن و چند تا دکتر هم که رفتم گفتن ارتروز گرفتی یا اینکه نرمی غضروفه وووووو از ترس بود یا غصه حسابی خودمو باخته بودم و پیش هیچ دکتری نمیرفتم اما واقعا نمیشد بی خیالش شد برای همین دیروز ی نوبت گرفتم و به هر سختی که بود بالاخره تونستم برم داخل مطب اونقدر شلوغ بود که نگو در نهایت اقای دکتر چندتا از مریضهاشم به بهونه خوش نبودن حالش ندید و حتی فرصت نشد عکس زانوهامو نشونش بدم از ساعت سه توی نوبت بودم و بعد از یک ساعت و نیم انتظار تازه منشی میگه برم و سه ساعت دیگه بیام واقعا کار طاقت فرسایی بود ی عالمه مریض ی عالمه پیرمرد و پیرزن و من که شاید جوون ترین مریض این دکتر بودم ....توی همین فاصله ی کلاس یوگا هم ثبت نام کردم اگه گریه های مداوم رادمهرک پشت گوشی نبود حتما جلسه اول را هم شرکت میکردم اما مجبور شدم برم خونه و بعد دوباره بیام دفعه دوم با شوشویی اومدیم هنوز قهریم اما حرف چرا میزنیم ساعت ۷.۳۰ شب که اومدم بیمارستان تازه چهار نفر دیگه جلوی من بودن بالاخره وقتی بعد از زمان طولانی و مشقت فراوون وقتی دکتر معاینه ام کرد گفت : کشکک زانوی من به صورت مادرزادی حرکت زیادی داره و ی کوچولو نرمه و اگه بهش نرسم خدای نکرده ارتروز میشه ینی هنوز جای امیدواری هست که بتونم پیشگیری کنم خدایا شکرت اونقدر خوشحال شدم که نگو رادمهرک هم اولش حسابی سروصدا میکرد اما بعد وقتی دکتر داشت معاینه ام میکرد حسابی خنده اش گرفته بود و غش غشک میزد خیلی خوشحالم که میتونم دوباره سلامتی مو بدست بیارم خیلی خوشحالم که میتونم به این فکر کنم که بدوم یا اینکه بسکتبال بازی کنم از خوشحالی میخواستم بال در بیارم حتی یادم رفت با شوشویی قهرم و ازشدلخورم شاید همین خبر خوش دکتر باعث شد پیشنهاد شام بیرونو بدم اونم قبول کردو با هم رفتیم رستوران دوتایی با رادمهرک شیطون که وقتی میبینه ما با هم حرف میزنیم بال و پر در میاره و شروع میکنه به حرف زدن و خوشی کردن

کاش تموم لحظات ما اینقدر شاد و پر از انرژی باشه ....ما هر دو انسانهای شادی هستیم هر دو همدیگرو دوست داریم اما چرا این اتفاقها برامون می افته ؟چرا زندگیمون اینهمه یکنواخت و تلخه ؟ااین  شادی کجاست که من هنوز نتونستم توی زندگی با شوشویی بدستش بیارم یا اون توی زندگی با من .....روزها میگذرن عمرمون میگذره و ما قدر لحظاتمونو نمیدونیم لحظاتمونو با تلخی و غصه سپری میکنیم بدون اینکه از بودن کنار هم لذت ببریم از حرف زدنهای با هم از خندیدنهای با هم

نظرات 5 + ارسال نظر
مژگان امینی سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ای مامان بابای ...!
حالا رادمهر باید صبر کنه ببینه کی شما دست از لجبازی برمی دارید خوشحال بشه؟
از این مشکلات بین همه هست کم یا زیاد بالاخره درست می شود چون همدیگر را دوست دارید.اگر وبلاگ زیتون بود می گفت کمبود کلسیم و کم خونی باعث اختلاف بین زن و شوهرها می شود.

ایشالله درست میشه چی بگم والا

مامان فلفلی پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:46 ب.ظ http://WWW.MA3TAEEM.BLOGFA.COM

سلام خانومی سال نو مبارک رادمهر جان چطوره ..تولدش مبارک ...رادمهرجان غذا خوب میخوره میشه بگی چیا واسش درست میکنی من واقعا موندم همه غذاهام تکراریه شما از غذای سفره داری میدی؟من هنوزم جدا درست میکنم ..سرلاک چی بهش دادی؟؟

سلام عزیزم ممنون محمد صدرا خوبه؟تولدش مبارک باشه
من واسه رادمهر بیشتر غذاهای نونی درست میکنم مثلا گوشت و سیب زمینی یا مرغ با سیب زمینی گوجه هویج ووووورادمهر خیلی کم اهل برنجه برا ی همین ابگوشت مرغ یا گوشت حلیم شیربرنج حریره بادام سوپ اش از همین چیزا دیگه اما خوب منم میمونم برای غذاش که چی درست کنم

ریتا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ق.ظ

خدا رو شکر ان شاء ا... دیگه هیچوقت مشکلی براتون پیش نیاد. بیرون رفتن با هم خیلی خوبه. سعی کن برنامه بگذارید هفته ای ۱ بار لااقل برید بیرون. من اصلا تو خونه موندن رو دوست ندارم. بیرون رفتن خاطرات خب زیاد و صمیمیت بیشتری براتون میاره. تو همش تو خونه میمونی. یادته من اصفهان همش می گفتم بریم بیرون؟ بیرون از خونه بهتر میشه صحبت کرد و بیشتر خوش میگذره. در ضمن خاطره خوبش هم بیشتر تو ذهن باقی میمونه. محیط خونه کسل کننده است و این کسالت باعث جر و بحث هم میشه.

آلما دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ق.ظ

خدا روشکر که چیز خاصی نبوده

من دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ http://ghezavathayam.blogfa.com

خدا رو شکر!
امیدوارم همیشه شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد