دیروز که داشتم با وسواس برای رادمهرک کادوی تولدوش می بستم

یاد روزی افتادم که توی مدرسه جشن تکلیف  داشتیم

و من بسته بابایی را که با اون همه وسواس کادو پیچ کرده بودو باز میکردم

و توی چادر گل گلیه خوشگلی که مامان برام دوخته بود

از اونهمه عروسک های کوچولو شگفت زده شده بودم


دلم برات تنگ شده

جات هم خیلی خیلی خالیه







نظرات 1 + ارسال نظر
ریتا چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ http://rita90.persianblog.ir

خدا رحمتش کنه و روانش شاد... بله بعضی وقتها خیلی دلتنگ می شویم. خیلی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد