یک هفته است که مهمون دارم

دقیقا از همون شبی که   از اصفهان اومدم

شب اول پسر عموی مهدی با همسرش و خواهر مهدی خونمون بودن یک ساعتی بعد همه با هم رفتیم خونه عموی مهدی

شب دوم برادر مهدی که خونمونم خوابید

روز دوم خانواده مهدی

روز سوم چهارم  وووو تا خود امروز خواهر مهدی ودختر خواهرش

حالا من دلم میخواست یکم تنها باشم تا

با خیال راحت سریالمو ببینم و هی فرت و فرت گریه کنم

بشینم سوشونو بخونم و نخوام هی پشت هم بلند شم چایی ببرم

یا حتی رژیمی که با سختی شروع به گرفتنش کردم را حداقل بتونم ادامه بدم نه به بهونه مهمون ازش غافل بشم

خلاصه که فعلا که برنامه زندگیم تغییر کرده 



مهدی رفت ماموریت...

 دوروزه خودم با ماشین میام اداره

پس با این حساب دیروز در تاریخ زندگانی ماشینی من روز مهمی محسوب میشه 

روند از پوشک گرفتن رادمهر به سختی داره طی میشه امروز صبح قبل از اینکه بیام اداره خودش الارم زد

منم هول هول از حموم به دستشویی در رفت وامد بودم اما خدارو شکر موفقیت امیز بود


بیشتر خنده ام گرفته بچه را با پای لخت هی ازین ور میکشوندمش اون ور گناه داره رادمهرک اما خوب چه میشه کرد باید تحمل کنیم دیگه 



پ ن :دیشب تا ساعت دو بیدار بودم با مهمونام صحبت میکردم از دغدغه این روزام میگفتم همون بحث ادمه تحصیل .....اینکه برم دنبال دلم  و ارزوهام

یا اینک  بر اوردن نیاز های اداره و مدرک فوق لیسانس

حسابی دلم گرفت چرا نتونستم تا حالا این دغدغمو بر طرف کنم و هنوزم درگیرشم






نظرات 1 + ارسال نظر
ریتا شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:20 ق.ظ http://rita90.persianblog.ir

آخی.. خوش به حال شروع کردی! من هنوز شروع نکردم. نمی دونم کی اسباب کشی میکنیم؟ دوست دارم زودتر شروع کنم ولی همش درگیر مسائل خونه ام تا اسباب کشی نکنیم خیالم راحت نمیشه!

منم همین مشکلو دارم خیلی سخته خیلی باید صبور باشیم رادمهرمیره دستشویی با شلنگ اب بازی میکنه دیگه نمیاد بیرون
یا خوابم میاد می پره میگه جیششششششششششششش
یا اینکه اصلا نمیگه کار خودشو میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد