فینگیلی!

با سختی تموم و یا بهتر بگم با نذر ونیاز بالاخره تونستم وارد اتاق دکتر بشم ......اونقدر شلوغ بود که به نذر افتاده بودم که خدایا من این همه راه اومدم تازه ساعت 5.30 هم نوبت داشتم اما الان ساعت 7.49 دقیقه است و خانم دکتر هم ساعت 8 میخواد بره  لااقل بتونم برم داخل..... که یهو اسممو صدا کردن ....اصلا استرس نداشتم به جز همون لحظه که برای نرفتن دکتره دعا میخوندم ....ی خانمی کنارم بود از استرس مثانه اش پر شده بود و چون برای سونو باید مثانه خالی میبود منم به هول و ولا افتادم که نکنه بعد این همه ساعت واسه همین مسئله کوچولو نتونم ببینمش ........اونقدر ترسیده بودم که چی کار کنم که یهو دکتر اومد .........ازم پرسید برای چی اومدی و مشغول کار شد و یهو مانیتور را برگردوند  و موجودی را که  بی شباهت به لوبیا هم نبود را نشونم داد و گفت ....بیا اینم فینگیلی شما .......اونقدر ازش خوشم اومد که دلم میخواست بپرم بغلش کنم ........ی لوبیا خیلی خیلی بامزه  که بی خیال توی استخر خودش داشت شنا میکرد اونقدر کوچولو که فقط دوست داشتی نگاش کنی و بهش بخندی ....دست و پا هم داشت اما بیشتر شبیه جوانه بودن تا دست.............. و ی سر بزرگ ......  نرم اروم واسه خودش شنا میکرد و خانم دکتر توی ی زاویه مخالف چیزی که نشونم داد ازش عکس گرفت و عکسشو داد دستم برای آلبومش....برای صدای قلبش هم گفت توی چهارماهگی برات ظبط میکنیم و الان امکان شنیدنش را نداری...................دلم خواست منم مثل ریتا حالا که مدت زیادی منتظر بودم لااقل صداش را هم بشنوم اما نشد .......ولی فکر کنم توی هفته آینده حتی جنسیتش را هم متوجه بشم ....خیلی زوده مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تاریخ زایمانم را هم معلوم کرد که این فینگیل مامان توی اسفند به دنیا میاد شانزدهم اسفند و زمستونی میشه ......... دلم میخواد اون روز یا اون شب برف بباره به مرمرک که میگم میگه نمیاد اما شاید بارون بیاد اما حتی اگه اینجا هم برف نیاد  بالاخره ی جایی هست که مردمش از سرما و برف دارن قندیل می بندن و من تا عمر دارن به فینگیلی میگم روز تولدت برف می اومد !

نظرات 2 + ارسال نظر
کتایون جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ

بخورم این لوبیای جوونه زده رو!!!
چرا کم پیدایی دوستم؟

الهی خودم دلم میخواست بپرم بخورمش ......اونقدری بامزه بود که خدا میدونه

ریتا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ http://rita90.persianblog.ir/

لوبیا فینگیلی! ای جان! روز برفی! آخی... چه رمانتیک. اما من به نی نیم میگم یه روز قشنگ بهاری ! آخی... اینم خیلی قشنگه! تازه مثل مامانش و داییش فروردینی میشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد