روزانه

 ۱

 

اینجا هوا  بدجورسرد شده ... طوری که ما بخاریهارا کار گذاشتیم و البته منم سرماخوردم و شوشویی هم سرما خورده من آبریزش بینی و عطسه های طولانی دارم شوشویی بدن درد و گلو درد من سرمایی ام و با کلی پتو ژاکت میخوابم شوشو با لباس راحت تابستونی ......کلن هر دو با این تفاسیر شدیدا سرما خوردیم و من که نمیتونم دارویی بخورم و شوشویی هم اهل دارو خوردن نیست و این طوری میشه که نه اون خوب میشه و نه من ...... 

۲

 

آخر هفته عروسی یکی از بهترین دوستامه..... سحری را میگم ...اصلا باورم نمیشد ی روزی سحر را با لباس سپید عروس ببینم دلیلش را نمیدونم ولی خوب باورم هم نمیشد حالا آخر هفته با این گل پسملی میریم عروسی فکر کنم مثل فارغ اتحصیل شدنش کلی گریه کنم و ذوقشو بکنم با اینکه ازدواجش کلی مارا از هم دور کرد اما همین که سر و سامان میگیره برای من کافیه و باید خدارو شکر کنم ...اما اما اینهارا نوشتم تا چی بگم اینکه من  واسه عروسی دوستم کلی برنامه داشتم اینکه اون لباس خوشگلم را بپوشم که انگار توی تنم می رقصه اما حالا با این شرایط و این نی نی نمیدونم اصلا اندازه ام هست یا نه ؟اینکه شکمم توش معلوم میشه یا نه؟البته مانتویی که باهاش ست دارم هم خیلی خوشگله و خود مانتو هه هم زیبایی لباسم را دو چندان میکنه اما خوب تا آخر جشن که نمیشه با مانتو نشست ینی نمیذارن وگرنه من که راضی هم هستم با لباس مجلسی ومانتوی شبم که شکمم را بپوشونه حالا موندم که چه کنم  

 

 

۳ 

 

برای چهارشنبه هم نوبت دکتر گرفتم با مشورت دوستم دکترش را انتخاب کردم آخه دکتر سابقم تو زرد از آب در اومد و باید حتما عوضش میکردم و حالا برای چهارشنبه به راحتی نوبت گرفتم صبح هم با بیمارستان تماس  گرفتم و هزینه زایمان نوع قراردادش با بیمه تکمیلی ام را پرسیدم که خدارا شکر همه چیز خوب بود و حالا تا چهارشنبه که ببینم چی میشه و انشالله همون طور که دوستم میگفت دکتر خوبی باشه و من بتونم راحت باهاش ارتباط برقرار کنم .... 

 

۴ 

 

ی مشکلی که دارم و خیلی آزارم میده بی کاریم هستش با اینکه استراحت مطلقم مثلا  و باید حسابی استراحت کنم اما خیلی خیلی حوصله ام سر میره ....سعی میکنم کم کم کارهای خونه را انجام بدم قرآنم را میخونم کارهای عبادی که باید انجام بدم را انجام میدم تی وی میبینم اما بازم وقت زیاد می آرم اونقدر که از بیکاری سعی میکنم خودم را به خواب بزنم ......البته کلی کتاب دارم که بخونم اما خوب گاهی آدم حس کتاب خوندن نداره و دلش کار دیگه ای میخواد کلا کتاب به جای آروم کردنم من را به رویا میبره به جای شخصیت اصلی داستان  و تازه مشکل ازونجا شروع میشه که چرا و چی میشد    من این کارو را میکردم و یا غیره .......واسه همین فعلا یکم واسه کتاب پیش قدم نمیشم و دلیلش هم همین موضوعه ....ی خبر دیگه اینکه دانشگاه معماری هم قبول شدم که بازم طبق معمول بر خلاف دفعات پیش که خودم نمیخواستم برم این سری با وجود تموم علاقه ام امکان رفتن ندارم و خونه نشین شدم اساسی ...البته جای من رزو میمونه ولی نمیدونم سال آینده بازم میتونم برم یا نه؟واقعا اگه کسی راه حلی داره که بتونه بهم کمک کنه دریغ نکنه

نظرات 7 + ارسال نظر
ریتا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

برای سرماخوردگیت بهتره بری دکتر یه داروهایی مثل آموکسی سیلین اشکال نداره بخوری و سرم هم ممکنه بده که زودتر عفونت از بدنت خارج بشه... به هر حال برو دکتر

خوب دکتر که رفتم و گفت سرماخوردگیت حساسیت شده و دیگه نمیتونی با دارو درمانش کنی فقط باید بخور بدی و آب نمک قرقره کنی

ریتا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ

در مجموع خنده داره که بخاری گذاشتید... ما بعضی وقتا کولر روشن میکنیم. اما خب شه شما خیلی سردتر از اینجاست و زمستوناش که فکر کنم فاجعه باشه برای من که سرماییم قطبه. فکر کنم زمستون بیام اونجا از سرما یخ بزنم...
عروسی دوستت هم مبارک راستی برای عروسی رفتی آرایشگاه بهش بگو کم تافت بزنه و وقتی خواست تافت بزنه چشاتو ببند و بینتم بگیر! برای نی نی های پسر تافت خوب نیست!

اره بخاری گذاشتیم و فک کن شبها با وجود بخاری هوای بازم سرده ولی من عاشق سرما هستم عاشق برف و پتو پیچ شدن و بخاری بغل گرفتن با وجود تموم سرمایی بودنم

مژگان امینی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

1 شلغم و کدوحلوایی و از این چیزها بخورید. گوشت تازه ی ماهیچه هم همیشه من را از سرماخوردگی نجات می دهد.
2 به نظر من اول با مانتو بشین بعد اگر لازم شد مانتو را در بیاور کلی هم ناز کن که نه من همین جوری راحتم و اینا
3 ان شاا..
4 یه کمی حوصله داشته باش و به نی نی بیشتر فکر کن این هم یک نوع فداکاری مادرانه است.

رفتم عروسی اونقدر خودم دلم میخواست می رقصیدم که سریع مانتو ام را عوض کردم اما خوب ی دست لباس راحتی قبلش خریدم و همه چی به خیر گذشت و شکم ماهم زیاد معلوم نشد

کتایون سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

وبگردی! بهترین کار برای سرنرفتن حوصله.

اتفاقا اصلا برای من وبگردی خوب نیست امواجش واسه نی نی ضرر داره و خودش هم چشمام را درد میاره

sima سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

خدا رو شکر که نی نی سالم سالم
خیلی خوشحال شدم دوست جونی

ممنون عزیزم منم خوشحالم که کارت به خوبی حل شد

مژگان امینی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
کجایی نی نی چه طور است ؟

سلام ...
نی نی خوبه شروع کرده لگد زدن معلومه از همین الان کاراته بازه

نگین سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

به نظر من که اصلا کسی به اینکه مثلا خانوم حامله شکمش جلو باشه و اینا توجه نمیکنه!بارها دیدم . پس راحت باش

به قول دوستم تازه این شکم مایه افتخاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد