ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این چند روز ذوق عجیبی داشتم خوب خونه نو سایل نو حتی من نو ....
خلاصه کلی به خودم وعده داده بودم که امسال هر جوری هست عید و تعطیلاتش و حتی بعد از اون هم توی خونه خودمون باشیم و به اصطلاح ازین خونه دل بکنیم و اسباب کشی کنیم
اما
فکر نکنم بتونیم بریم خونه خودمون
مهدی میگه که یک سری وسایلو ببریم شب عیدخونمون باشیم خونه فعلیمونو م نگه داریم و از صاحبخونه مدت بگیریم تااول تابستون
کلی ذوق کردیم و اما همش پرید .......
امسال طی ارزیابی بنده بسیار سال عجیب و غریبی بود
زندگی برای ما توی امسال هر روز چیز تازه ای را رو میکرد
خوب یا بدش را کاری ندارم
اما خوب امسال به یمن ۳۰ سالگی
فکر کنم ی کوچولو عاقل تر هم شدم و البته با یادش کمی غمگینتر
تنها ارزویی که برای سال جدید دارم سلامتی و در کنارهم بودنه
خوشحال بودن و شادی که باهیچ چیز دیگری قابل معاوضه نیست
و یک اروزی کوچولوی دیگه که البته برای خودم نیست
ولی اگه بر اورده بشه دل من خیلی خیلی شاد میشه
شما هم دعا کنید تا انشالله دوستم طعم مادر بودن را بچشه
بالاخره نصاب پرده اومد و پرده های خونه را نصب کرد ..
البته میگم بالاخره نه اینکه خدای نکرده اونها کوتاهی کردن نه بر عکس که خیلی هم دقیق و منظم بودن اما خوب خونه ما اماده نبود هنوزم نیست هنوزم خیلی خرده کاری داره اما توی تموم چیزایی که نداره با اطمینان میشه گفت که یک پرده خوشگل داره!
خدائیش خیلی هم زیبا شدن مخصوصا پرده های در تراس که به صورت پشت دری نصب شدن
هنوز اسباب کشی نکردیم دیگه از مرحله ذوق و غش گذشته اونقدر این پروسه اسباب کشی ما طول کشید که خونه فعلیمون بیشتر شبیه انباری در اومد مخصوصا از زمانی که قالی ها هم برای شستشو رفوه رفتن عملا شبیه یک انبار بزرگ نگهداری وسابل شد و من مهدی هم شدیم انبار دارش رادمهرم شد مامور سرکشی انبار!!!!!!!!!!!
این مامور ما هم عجیب دقیقه تا هرچیزیو وارسی کامل نکنه از خیرش نمیگذره و ما دوتا انبار دارو کلافه کرده
خدارو شکر میکنم پسر باهوشی دارم که تا همین الانش اسم چند تا ماشین و رنگهاشون اسم انگلیسی اعضا بدن و خیلی کلمات دیگه را میتونه بگه به راحتی ارتباط برقرار میکنه خدارو شکر خوب غذا میخوره و بازی میکنه به راحتی اب خوردن نقاشی میکشه با تبلت کار میکنه ووووو
نمیتونم ادامه مطلبمو بنویسم فعلا تا همین جا ....
این همکار داشتن هم بد چیزیه ها
بعدا نوشت:خواستم بنویسم با تموم خوبی ها و شیرین کاریهاش من گاهی به شدت عصبی میشم و از کوره در میرم سرش داد میزنم و دق دلمو که میدونم ازون نیست فقط اون تحریکش کرده سرش خالی میکنم دلم نمیخواد اینطور باشم اما متاسفانه هستم بدجوری هم ذهنمو درگیر میکنه بعدش به کلی پشیمون میشم اما خوب پشیمونی مخصوصا توی این جور موارد اصلا سودی نداره
به قول جناب مشاور (که جدیدن میرم پیشش ) اگه سه سال پیش بهم میگفتن من پسری خواهم داشت که سرش داد میزنم و اذیتش میکنم من با کلی ادعا میگفتم منننننننننننننننننننننن!
اصلا! این کار مال مادرهای بی فکره
اما حالا شدم
یکی از همون مادرهای بی فکرو هیچی ندون
تعارف که با هم نداریم
من بی فکری میکنم و پسرمو درگیر مسائل خودم میکنم
بی فکری میکنم که دق دلمو سرش خالی میکنم
بی فکری میکنم که سرش داد میزنم
و یا حتی بحث با مهدی را هم از روی بی فکری جلوش انجام میدم
و اون طوری گریه میکنه که به هق هق می افته
ومن حتی در اون مواقع بیشتر به خودم فکر میکنم
مشاور ازم خواسته بتونم خودمو کنترل کنم و عصبی نباشم
اولش میتونستم اما حالا میبینم
این شدت عصبی شدنم داره روز به روز بیشتر میشه
فردا دوباره باهاش جلسه دارم
و باید اینارو براش توضیح بدم
دیروز که داشتم با وسواس برای رادمهرک کادوی تولدوش می بستم
یاد روزی افتادم که توی مدرسه جشن تکلیف داشتیم
و من بسته بابایی را که با اون همه وسواس کادو پیچ کرده بودو باز میکردم
و توی چادر گل گلیه خوشگلی که مامان برام دوخته بود
از اونهمه عروسک های کوچولو شگفت زده شده بودم
دلم برات تنگ شده
جات هم خیلی خیلی خالیه
پنج شنبه گذشته اقا رادمهر ما دوساله شد ....
پسرک کوچولوی من الان دو ساله داره توی این دنیا ی بزرگ نفس میکشه و با اومدنش رنگ دیگه ای به زندگی ماداده
بدون هیچ برنامه ریزی برای تولدش اقا رادمهر صاحب دوتا تولد و دوتا کیک شدیکی از طرف خانواده خودم و یکی هم از طرف عموهاش (مهدی الان مشهده و ما نتونستیم براش جشن بگیریم)که همشو با انگشتاش خورد و دیگه هیچی از کیک نموند
حالا مهدی قول داده وقتی برگشت ترتیب یک تولد توپ را براش بده
تولدت مبارک گل پسرم
پ ن :چند وقتی نبودم .....همکار جدیدی داریم که نمیتونم درست متن بزارم و بنویسم
چند روزی هم نبودیم و جاتون خالی کیش تشریف داشتیم و که بسیار هم خوش گذشت
بالاخره بعد از مدتها تونستیم یک سفر خوب بریم