ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دو هفته از گرفتن رژیمم میگذره .....اونقدر سفت و سخت چسبیدم به این رژیم که نگرانم اگر خدا نکرده وزنم این دفعه هم زیاد بشه چه کنم ....الان از 68 کیلو سابق رسیدم به 76 ینی 8 کیلو اضافه وزن برای 6 ماه بارداریکه این اصلا به گفته دکترم خوب نبوده .یادمه سری اول که برای چکاب رفته بودم حد مجاز اضافه وزن را برام 7 کیلو در نظر گرفته بودن و الان خدای من به شش ماه نرسیده 8 کیلو اضافه کردم و جالب اینکه نمیدونم این 8 کیلو کجا رفته چون زیاد توی ظاهرم نمود پیدا نکرده (خدارو شکر)
اون هفته برای سونو سه بعدی خودمو آماده کرده بودم حسابی ذوق داشتم همه برنامه هام را هم هماهنگ کرده بودم که برم نی نی را ببینم اما یهو دچار خونریزی شدم و مجبور به سونو اورژانسی ....تازه این همه اذیت شدم اما نتونستم از جنسیتش مطمئن بشم که پسملی هست یا نه...
اوندفعه پزشکم گفت که پسره اما خوب من توی ماههای اول بارداری بودم و فقط ده روز از سه ماه من رد شده بود و میگم شاید درست نتونسته متوجه بشه نمیدونم به هر حال توی این سونو دیگه متوجه نشدم ..دیروزم که با منشی دکترم صحبت کردم گفت دکتر اصراری برای سونو سه بعدی نداره و حتی بهتره که انجام ندی و منم تصمیم خودمو گرفتم و با وجود تموم علاقه ای که دارم تا نی نی را ببینم اما صبر میکنم این سه ماه هم تموم بشه و خود خوشگلشو ببینم ...
بچه ها ببخشید ......چوب خط ننوشتن های من حسابی پر شده اما اینو به حساب تنبلی نذارین ....شاید اگر حساسیت های شوشو یی نبود که من از توی خونه بتونم بنویسم یا حتی وجود کار آموزم توی اداره یا مهم تر از همه این نی نی با مزه کوچولو ی من که با خونریزی ناگهانی اش به مامانش دوباره استراحت مطلق داده شاید اگر همه این عوامل نبود منم میتونستم هر روز هر لحظه این صفحات سفید وبم را خط خطی کنم اما چه کنم که نمیتونم بیشتر از این بنویسم .... حا ل و روزم خوبه بیشتر از همیشه هیجان دارم و حتی بیشتر از قبل تحرک با اینکه دکتر ها با تجویز هاشون دست پام را بستن اما خیلی حالم خوبه ....هر روز با نی نی کوچولو موسیقی گوش میدیم ....کتاب کودکان شاد را میخونم .....باهاش ی کوچولو حرف میزنم و ی چیز خیلی خیلی مهم اینه که یک هفته ای هم هست که رژیم بارداری دارم و با اینکه یکم تدارک دیدنش سخته اما من راضیم چون هم احساس شادی بیشتری دارم و هم اینکه فشارم هم کنترل شده و از 13 رسیده به 11 ...... هوا هم خیلی عالیه اونقدر بارون اومده که صبح حالت سیل گرفته بود و منم مجبور شدم توی این استراحت ده روزه یک ساعتی بیام اداره و کارهام را سرو سامان بدم .........
این هفته خیلی سرمون شلوغ بود ....کار آموز جدیدی آوردیم برای آموزش با کار آموز قبلی بحث لفظی داشتیم سر اینکه چرا یکی دیگه اوردین و برای اون ۶ ماه مرخصی زایمانت به من خبر ندادین ....عقد دختر خاله را داشتیم ...معضلی داشتیم به نام شوهر خاله که الان یک هفته با خاله محترم کلامی حرفی نزده ..... دل دردهای من و عوض کردن دارو و معده درد شدید و بی خوابی های شبانه و نبض های کوچولوی پسملی و اینهارو اضافه کن به خرابی سیستم ومودم و دیس کانکت بودن اینترنت و کارهای عقب مونده کنسل کردن کلاس آموزشی خودم و ماموریت نرفته شوشویی فروختن ماشین و حساب و کتاب بدهی های ریز و درشت که تمومی ندارن ووووووو حالا یکی بیاد بگه توی این شرایط کسی میتونه بیاد بشینه اینجا پست بنویسه ؟خدائیشش میتونه؟
نظرات را بعد تائید میکنم حتما سر فرصت
شوهر خاله طی هفته که گذشت با خاله صحبت نکرده و معلوم نیست قراره چه بامبول بازی در بیاره؟خدا فقط به خیر کنه ....شوشویی هم گفته میخواد ی درس اساسی به خودش و خونوادش بده (ولی من کلا از درگیر شدن با این خونواده بی آبرو میترسم )