۱-
"ما " شدن "من و مهدی " پنج ساله شد* .......
پنج شنبه شب توی بارون رادمهر را گذاشتیم خونه عمه اش و با مهدی رفتیم بیرون
یک عدد بافت خوشگل نشون کرده بودم اما ازونجایی که مهدی هم مثل من سلیقه خاصی داره و میدونستم اگه بگیرم ممکنه نپوشه واسه همین خودش را بردم تا لباس انتخاب کنه تازشم اولتیماتوم بهش دادم که فقط اندازه پولی که من دارم میتونی خرید کنی نه بیشتر مهدی هم حرف گوش کن بعد از یک ساعت توی پرو بودن و لباسهای مختلف را پوشیدن و چک کردن یکیشونو توی وقت اضافه انتخاب کرد (اخه لباس دیگه ای خریدیم بعد وقتی خواستیم بیایم بیرون یهو چشمش یکی دیگه را گرفت و دوباره رفت پرو بعد اونو پس دادیم و این یکی را خریدیم ) و تازشم خودش پولشو حساب کرد (ازونجایی که حقوق این ماه من برای بدهی های خونه رفته بود و بنده هیچی نداشتم و با همین تو جیبی های مهدی میخواستم براش خرید کنم که خودش پیش دستی کرد و خریدش )اما تصمیم گرفتم همون بافت خوشگلی که براش نشون کردم را بخرم و مثلا سوپرازش کنم
بعدشم رفتیم کافه جیران که تازگی نزدیک خونمون باز شده و جای خیلی خوبی بود و گلاسه اش هم حرف نداشت (بماند که توی اون هوای سرد بارونی بستنی خوردن ما اخردیوونگی بود )
۲-
یک مشت غر داشتم بزنم همشو صبحی به مهدی زدم و اومدم اداره
خلاصه براش شنبه ای ساختم اساسی
تازه مهدی اخرشم برگشته میگه :
نمیخوای قهر کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان واسه صبحانه
برام کله پاچه درست کرده بود
و این همه راه از اصفهان توی هوای برفی اومده بود اینجا
دو ساعتی توی راه بودن
که فقط با ما صبحانه بخورن
خوشمزه بود
جای همه خالی
ساعت ۱۰ اومدن و ۳ هم برگشتن
ممنون مامان گلم
...............................
رفتم کانون زبان
برای تعیین سطح
از خجالت آب شدم
تموم کلمات از ذهنم پریده بود
با شرمساری تمام
افتادم ترم ۳
در واقع تموم زمانی که مامان برای دیدن من اومده بود خونمون را توی کانون گذروندم
.........................
شب هم مهمون داشتم
خانواده همسری
مادر خواهر برادرا با خانوادشون عمه و عموی همسری با بچه هاشون
۱۶ نفری شدن
غذا خوشمزه شد اما متاسفانه کم اومد
مهمونی بدون برنامه
همین میشه دیگه
منم یک مدل خورشت درست کردم
تازشم سفره را بدون هیچ گونه مدیریتی برای ۲۴ نفر انداخته بودن که این مدلی اصلا غذا به چشم نمیاومد
و یک قسمت سفره همه چی داشت و قسمت دیگه هیچی نبود
خودمم هیچی نخوردم از بس ناراحت شده بودم
و اونقدر خسته
که وقتی رادمهررا برای خواب بردم
کنارش چرت میزدم و
بدون خداحافظی من مهمونامون رفتن
پ ن :صبح که مامان با دیگ کله پاچه اومد ونهار قرار بود بریم خونه عموی مهدی که البته به خاطر مامان کنسل شد پیش خودم گفتم ایول عجب جمعه ای بشه امروز همه بهم سرویس میدن و منم قرار نیست غذا بپزم اما شب که که خانواده مهدی با تموم مهمونای عموشون اومدن خونمون متوجه شدم که نباید به دلم جلو جلو وعده ووعید الکی بدم
من تا خود دو ساعت پیش فکر میکردم وقتی توی اداره کوچولو مچولوی ما دیدن یک عدد اقای معلم که اتفاقا قاتل نیز هستن و اتفاقن دارن دوره محکومیتشونو میگذرونن شاید عجیب ترین اتفاق سال باشه اما باید بگم که اشتباه فکر میکردم و وقتی ماجراهای بعدی را شنیدم دیگه داشتم شاخ در میاوردم تازه رئیس پ که خودش یک پا کاراگاهه و اصلا و ابدا ادم ساده ای هم نیست را بگو داشت سکته میزد با شنیدن اینکه این اقای معلم ا از خانمش جدا شده و الان داره کارهای اداری خانمش را انجام میده تا مستمری بی زبون پدر مرحومشو بگیره و خود این ماجرا هم نشون میده که این اقای معلم با خانمش همدسته برای دور زدن اداره و تازشم خانمشون یک عدد خواهر داره که اصلا و ابدا هویت واقعی نداره حالا فکر کنین ما داریم بهش ۲۸ سال حقوق ومزایا میدیم از حق اولاد انواع اقسام هدایای تحصیلی گرفته تا برقراری مستمری ایشان بعد از فوت پدرش وووووووو و تازه یک عدد پای مبارکشون هم به خاطر چند سال یارانه ای که گرفته گیره و
حالا فکر کنین بنده همین چندروز پیش نامه استعلامشو زده بودم و اتفاقا تامین اجتماعی و ثبت احوال هم وجود این فرد را تائید کردن
حالا رئیس پ به معتمد های اداره زنگ زده و بعد این همه سال که کارهای اون خانواده را انجام میدادن و معتمد ما بودن متوجه شدیم بعلللللللللللللللله اونها هم توی زرد از اب در اومدن و کلااوضاع قاراشمیشی شد ه بود که رئیس پ با تموم خیر خواهی و گذشت نتونست به تهران گزارششو نده و میدونین که اینهمه سال مزایا گرفتن برای فردی که وجود نداره چقدر میشه و کلا نفس کار از ابتدا غلط بوده و جرم محسوب میشه
وقتی مادر این
خانواده را میدیدم فکر میکردم ینی مظلوم تر ازین خانم هم وجود داره بی
زبونتر و ساده تر...............فکر کنین این تصورات من نبوده گفتم رئیس پ
با تموم زرنگی اش احساس میکرد رکبی که خورده تا به حال سابقه نداشته و به
قول خودش این خانم چطوری همه مارو گول زد و از اعتمادمون سو استفاده
کردوقتی از خانمه سوال کردیم چرا اینکارو کرد میگفت چون شرکت دیه شوهرمو
نداده منم همچین کاری کردم
حالا چرا این اقای معلم بعد از اینهمه سال دهن باز کرده هم نشون میده که انگیزه شخصی داشته حتی به ما پیشنهاد داد تهدیدشون کنین تا کارشو راه بندازن بهش پول بدن وگرنه کاررا قضایی میکنه
یا اینکه معتمد ها میگفتن اشکالی نداره گوسفند میکشیم خاک میکنیم میگیم دختره مرده گواهی فوت میاریم تا قضیه بیخ پیدا نکنه ی جوری هم ا ین مسئله را میگفتن که انگار بار اول نبوده بار اخر هم نخواهد بود
پ ن :اقای معلم داستان ما در جریان انتخابات نمایندگان مجلس زده یکی را کشته تازه معلوم نیست با چه تفنگی( ساچمه ای یا باروتی ) کجای یک بدبختی هم زده که طرفو عقیم کرده بودن ودیه اونم هم میده
۱
هنوز اسباب کشی نکردیم ....فکرش را هم حتی !
تقریبا کار ام دی اف خونه داره تموم میشه پکیج هم امروز فردا سفارششو میدیم پرده ها هم اماده نصب شدن
گاز ساختمان هم دوروزه وصل شده
و هوا هم بینهایت سرده
۲
رادمهر حسابی مریض شده
۴ شب سخت را پشت سر گذاشت از تب شدید تا خس خس و خلط سینه
امروز بهتر بود و رفت مهد کودک
صحبتش خیلی بهتر شده تقریبا تموم کلماتی را که دوست داره میتونه بگه منم هیچ اصراری برای زود حرف زدنش ندارم
وقتی دستشویی داره با وجود پوشک اول میگه جیش بعد کارشو میکنه
اما خوابش خیلی بد شده رادمهر در هر شرایط چه ظهر خوابیده باشه چه نه راس ساعت ۸ میخوابید بدون هیچ تلاشی ازسمت من میرفت ی گوشه و دراز میکشید و خوابش میبرد اما این روزها تا ۱۲ شب بیداره و شیطنت میکنه
یک ماهی هم هست که دوست دارم ببرمش کلاس ژیمناستیک اما هنوز وقت نکردم ......نمیدونم از پسش بر میاد یا نه توی مهد با بچه ها که حسابی جوره اونجا هم شاید بچه هارا ببینه و به حرف مربی گوش بده و بتونه پشتک وارو بزنه
۳
تمصمیم برای فوق لیسانس رشته مدیریت اموزشی شد
تحقیق کردم برای حسابداری باید گواهی حسابداری داشته باشم و ۳۰ واحد درسی پاس کرده باشم که نه گواهی دارم و نه درس پاس کردم برای همین مدیرت را انتخاب میکنم که فکر کنم راحتترم هست.....انشالله بتونم این یکی را برم
۴
از صبح دارم به معنی ازدواج و زوج بودنش فکر میکنم
چرا من و مهدی هیچ زوجیتی با هم نداریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با تموم تلاشمون برای داشتن ارامش توی خونه لااقل برای رادمهر و با تموم کوششمون برای داشتن درایت و حوصله اما هنوز که هنوزه اندر خم یک کوچه بن بست ماندیم