خوشحالم که سال داره نو میشه حس خوبی دارم حس تازه شدن بزرگ شدن عاقل شدن ......سال ۹۱ سال خوبی بود وجود رادمهر به زندگیمون رنگ و بوی تازه ای داده تغییرات کوچیک اما مثبتی داشتیم حتی این اخری ،بحرانی هم که داشتیم اگه بخوام با دید مثبت بهش نگاه کنم اتفاق بدی نبود ینی توی دل ماجرا خیلی بغرنج بود اما الان احساس میکنم نتایج خوبی داشت .......اره باید مثبت بهش نگاه کنم تا بتونیم تغییرات مثبتی هم توی زندگیم بدیم ....این بحرانه با تموم سختی هاش ی دونه خوبی داشت و اون اینه که منو از خواب عمیقی که توش بودم بیدار کرد شاید نتونم اینجا کامل توضیح بدم شاید نتونم مسئله را بشکافم اما میگم این اتفاقه چشم منو به خیلی چیزا باز کرد خلاصه ازون اتفاقه ی درس خوبی گرفتم و اون ابن بود که توی تموم لحظه های زندگیم تو تموم شرایطی که دارم باید مراقب خودم فکرهام و احساساتم باشم باید برای خودم اهمیت قائل بشم و به صرف علاقه ام به شوشویی خودم را نادیده نگیرم باید برای خودمون و زندگیمون و مهمتر از همه پسرمون تلاش کنم تا بتونم بهترین لحظات را بهش هدیه بدم
نو شدن سال جدید را به فال نیک میگیرم مثل خواب ماهی بزرگ توی پست قبلی که دوتا نتیجه خوب هم برامون داشت یکی قبول شدن مجوز شوشویی برای تاسیس کارخانه بذر (هر چند به پول کلانی نیاز داره )و دیگری تحویل ماشینمون توی این روزای اخر سال .....پس خوابم تعبیر شد امابه قول شوشویی به همین دوتا هم نباید قانع بود و باید منتظر اتفاقات بهتر بعدی باشیم تعبیر دیگه ماهی تحول و تولد جدیده که با دید مثبت این اتفاقات هم می افته سال جدید سال ۹۲سال تغییرات مثبت برای من و شوشویی و زندگیمونه انشالله .
خوب حالا طبق هر سال بریم سراغ آرزو نامه یا شاید در خواست نامه من ...امسال خیلی چیزا نیاز داریم هم برای خودمون و هم زندگیمون :
1:خواسته امسال و هر سال من....نمینویسمش شاید خجالت بکشه و نصیبمون بشه
2:استخدامم
3:دانشگاه مجازی اصفهان رشته مدیریت اجرایی یا مدیرت دولتی اصفهان یا مدیریت دولتی خوراسگان منتظرم باشین من حتما امسال دانشجو میشم
4:ماشین خودم اونم اپل کورسای خوشگل سورمه ای رنگ
5:ظرفشویی 24 نفره
6:LED اینچ ۴۲
7:تناسب اندام و غذای سالم
8:ارامش و یوگا
9:مهارت توی کیک پزی و استفاده از فر
10:سرویس طلای سفید مدل خودکاری که داشتم دلم میخواد دوباره بگیرمش
11 تابلو فرش
12:فرش دستباف
13:ی خواسته خوب دیگه اینه که دوستدارم با شوشو و رادمهر بریم مسافرت ....ایران گردی بارو بندیلو ببندیمو از ی نقطه ای شروع کنیم مثلا شروع حرکتمون به سمت سنندج باشه بعد بریم بالا وبالا اذربایجان و بعد به سمت شمال و بعد مشهد و در اخر برسیم به یزدو اصفهان
انشالله اسفند 92 بیامو اکثر خواسته هایی که بهشون رسیدم را تیک بزنم
دو شب پیش خواب ی ماهی بزرگ را میدیدم ....ی ماهی شوریده بزرگ که توی خوابم قیمتش یک میلیون تومان بود و من همش به این فکر میکردم ارزششو داره برای شب عید بخرمش یا نه ماهیه اما خیلی خیلی خوشگل بود.....بزرگ قوی زیبا ......
الان که تعبیرشودیدم نوشته بود ماهی نشانه تحول و تولد جدید و البته گنجه .......
برای شروع سال جدید تعبیر خوبی بود به فال نیک میگیرمش
رادمهر شبها ناارومه .....نزدیکای نه شب میخوابه و بعد یهو ساعت یک بیدار میشه و شروع میکنه به گریه کردن یا تا صبح توی خواب گریه زاری میکنه مثل ادمی که درد داشته باشه و خوابش هم بیاد ولی نتونه بگه ...روزها هم از من جدا نمیشه رادمهرکی که قبلا برای رفتن به مهد کلی ذوق زده میشد حالا با دیدن خاله سمیه اش شروع به گریه کردن میکنه گاهی هم که یادش میره و اواز گریه را در میاره و دلش میخواد برگرده پیش خودم .......
نمیدونم این بی قراری از زمان در اومدن دندونهای نیشش شروع شد یا واکسن یک سالگی و یا حتی از شروع دعواها و بحث های ما ......... خیلی براش ناراحتم خیلی زیاد دوست ندارم گریه هاش به بحث های ما مربوط باشه دوست ندارم پسرکی خوشگل من احساس نا امنی داشته باشه دوست ندارم مثل وحشت زده ها بهم بچسبه و گریه کنه دوست ندارم حتی زمانی بیاد که دلش نخواد بره بغل باباییش هیچ کدومشونو دوست ندارم و امیدوارم که بتونم خوشبین باشم و این بی قراری اش را به دندوناش یا دوره سنی اش ربط بدم امیدوارم فقط همین !
خونه تکونی با بچه اونم بچه ای شیطون و بازیگوش و البته حرف گوش نکنی مثل رادمهرک کاری بس مشقت بار و البته خاطره انگیزه وقتی مثلا میخوای دستمالی بر داری برای تمیز کاری میبینی وروجکت زودتر دستماله را هپلو کرده و نشسته و داره به قول معروف کف زمینو میسابه یا زودتر از همه رفته توی کابینتها جاخوش کرده و یا وقتی هیچ صدایی ازش نمیاد یهو باید پشت گاز یا یخچال پیداش کنی که اروم داره با خورده شیشه های پنهون شده از دیدمون بازی میکنه
خلاصه اینکه این پسرک وروجک من اصلا معنی خطرو متوجه نمیشه دستش با بخاری سه بار سوخته تاول های وحشتناک هم زده اما بازم معنی پر مفهوم جیز را نمیفهمه نه اینکه من حواسم بهش نبوده نه کلا بچه کنجکاویه و همش به جاهایی که نباید بره وارد میشه مثلا پشت بخاری زیر آینه شمعدونها پشت گازو یخچال
گاهی از روی این خلقیاتش من و باباش هی براش آینده نگری میکنیم که مثلا بزرگ بشه این کاره میشه یا اون کاره از برق کار و لوله کش گرفته تا این اخری که قراره مهندسی هوا فضا با گرایش ساعتهای پاندول دار بگیره چون پسرک فقط تو فضا سیر میکنه و باید توی بغلمون باشه و گاهی به لامپی ساعتی قابی چیزی هم ناخونکی بزنه و اونهارو از وجودش بی نصیب نذاره این اخریا با پا ندول ساعت اوقاتشو میگذرونه به این صورت که میره زیر ساعت می ایسته و با انگشت اشاره اش که هم حکم ردیابو داره و هم حکم زبونشو اشاره میکنه به ساعت و شروع میکنه صدای دددددددددد از خودش در اوردن که ینی منو ببرین بالا بعد ماهم اقا اقا ها را میبریم بالا و ایشون با دستهاش پاندول ساعتو میگیره و حالا خره را بیار و باقالی بار کن دیگه کی میتونه رادمهرو متوقف کنه الله اعلم
القصه با این تفاسیر بالا اینو اضافه کن به دندون در اوردنهای رادمهرک عنق شدن و نق نق های جدیدش بنده در یک عملیات انتحاری دست به جان فشانی در راه خونه تکوندن کردم و هنوز که بیست روز از اسفندماه میگذره و ده روز به شروع سال جدید به مثال اون دراز گوشی که در گل میمونه در کف این اشپزخونه محتر م موندم و نمیدونم قراره تا به کی این مقوله تکوندن خونه ادامه داشته باشه انشالله که خداوند منان در این راستا به بنده مرحمتی فرموده و یک عدد معجزه برای بنده صادر فرمایند باشد که هم من هم رادمهرک در این راستا هدایت بشیم (که چشمم هم اب نمیخوره )
بلند بگو آمینننننننننننننننن!
پ ن 1:از کامپیوتر اداره محترم نشد که عکسهای این فرخنده روز را آپلود کنم عکسهاش انشالله میمونه برای پست بعدی
پ ن 2:قالی شویی نا محترم بعد از دو هفته که زده قالی های مارو کن فیکون کرده آخه ما به خاطر خراب کردن ریشه ها و پاره کردن قالی ها تحویلشون نگرفتیم حالا به شوشویی با کمال پررویی فرموده که دیگه براتون نمی اوریمشون برین بعد از عید از انبار بگیرین !(خدا نشناس ها ی نامرد)
پ ن 3:میخوام ی پست برای سال جدید بزارم به روال گذشته و آروز نویسی ازین حرفها ....
پ ن 4:خیلی خیلی دلم میخواد توی وبلاگ پررنگتر باشم
پ ن 5:ی بحران خیلی بد و جدی را با شوشویی محترم گذروندیم که خیلی دوره بدی بود شاید بدترین دور زندگی زناشوییمون توی این چهار سال...دوست داشتم بیشتر بنویسم از حس و حالم از تنهایی که داشتم اما خوب دیگه فعلا که خدارو شکر گذشت و تموم شد