بالاخره نصاب پرده اومد و پرده های خونه را نصب کرد ..

البته میگم بالاخره نه اینکه خدای نکرده اونها کوتاهی کردن نه بر عکس که خیلی هم دقیق و منظم بودن اما خوب خونه ما اماده نبود هنوزم نیست هنوزم خیلی خرده کاری داره اما توی تموم چیزایی که نداره با اطمینان میشه گفت که یک  پرده خوشگل داره!

خدائیش خیلی هم زیبا شدن مخصوصا پرده های در تراس که به صورت پشت دری نصب شدن

هنوز اسباب کشی نکردیم دیگه از مرحله ذوق و غش گذشته اونقدر این پروسه اسباب کشی ما طول کشید که خونه فعلیمون بیشتر شبیه انباری در اومد مخصوصا از زمانی که قالی ها هم برای شستشو  رفوه رفتن عملا شبیه یک انبار بزرگ نگهداری وسابل شد و من مهدی هم شدیم انبار دارش  رادمهرم شد مامور سرکشی انبار!!!!!!!!!!!

این مامور ما هم عجیب دقیقه تا هرچیزیو وارسی کامل نکنه از خیرش نمیگذره و ما دوتا انبار دارو کلافه کرده

خدارو شکر میکنم پسر باهوشی دارم که تا همین الانش اسم چند تا ماشین و رنگهاشون اسم انگلیسی اعضا بدن و خیلی کلمات دیگه را میتونه بگه به راحتی ارتباط برقرار میکنه خدارو شکر خوب غذا میخوره و بازی میکنه به راحتی اب خوردن نقاشی میکشه با تبلت کار میکنه ووووو

نمیتونم ادامه مطلبمو بنویسم فعلا تا همین جا ....

این همکار داشتن هم بد چیزیه ها 

 

 

بعدا نوشت:خواستم بنویسم با تموم خوبی ها و شیرین کاریهاش من گاهی به شدت  عصبی میشم و از کوره در میرم سرش داد میزنم و دق دلمو که میدونم ازون نیست فقط اون تحریکش کرده سرش خالی میکنم دلم نمیخواد اینطور باشم اما متاسفانه هستم بدجوری هم ذهنمو درگیر میکنه بعدش به کلی پشیمون میشم اما خوب پشیمونی مخصوصا توی این جور موارد اصلا سودی نداره  

به قول جناب مشاور (که جدیدن میرم پیشش ) اگه سه سال پیش بهم میگفتن من پسری خواهم داشت که سرش داد میزنم و اذیتش میکنم من با کلی ادعا میگفتم منننننننننننننننننننننن! 

اصلا! این کار مال مادرهای بی فکره

اما حالا شدم 

یکی از همون مادرهای بی فکرو هیچی ندون  

تعارف که با هم نداریم  

من بی فکری میکنم و پسرمو درگیر مسائل خودم میکنم  

بی فکری میکنم که دق دلمو سرش خالی میکنم 

بی فکری میکنم که سرش داد میزنم 

و یا حتی بحث با مهدی را هم از روی بی فکری جلوش انجام میدم  

و اون طوری گریه میکنه که به هق هق می افته  

ومن حتی در اون مواقع بیشتر به خودم فکر میکنم  

مشاور ازم خواسته بتونم خودمو کنترل کنم و عصبی نباشم   

اولش میتونستم اما حالا میبینم  

این شدت عصبی شدنم داره روز به روز بیشتر میشه

 فردا دوباره باهاش جلسه دارم  

و باید اینارو براش توضیح بدم   

 



نظرات 5 + ارسال نظر
mahtab شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ

ایشالا به سلامتی

ریتا یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:33 ب.ظ http://rita90.persianblog.ir

ای جان.. فدای این مامور انبار... به حسین زیاد گوشی اینا نمیدم و کار کردن باهاش رو بلد نیست. فقط در این حد که عکسها رو ببینه و عکس بندازه. انگلیسی هم هیچی یادش ندادم. تو مهد به رادمهر چه چیزهایی یاد میدن؟

زنده باشی ....
تقریبا هیچی توی مهد یادش نمیدن فقط خوب نگهداریش میکنن هر چیزی یاد بگیره وقتی خودم حوصله داشته باشم یادش میدم البته بزم به نظرممهد خیلی بهتر ز توی خونه بودنه
رادمه اس ام اس میده بازی میکنه کلماتی مثل دماغ دندان مو دست پا سلام اوکی سگ شیر سیب را میتونه به انگلیسی بگه
اونارو هم خودم باهاش کار کردم

خاطره سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:50 ب.ظ http://asbabkeshi.persianblog.ir/

خدا پسر شیطون بلاتو حفظ کنه ..ایشالله اسباب کشی ات هم به خیر و خوشی انجام می شه عزیزم

ریتا چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:38 ق.ظ http://rita90.persianblog.ir

منم چند روزی بود که نه همسر خوبی بودم نه مادر خوبی... که به خاطر کمبود خواب بود. یه خورده برنامه خواب حسین رو عوض کردم و شروع کردم به خوردن قرصهای فی فول برای برطرف شدن کم خونی... خدا رو شکر خیلی بهترم. کم خونی طاقت آدمو کم میکنه! تو هم بگرد دنبال علتش ببین چرا اینجوری شدی؟

مژگان امینی چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ما هم پرده ی اینجا را خیلی زود نصب کردیم قبل از خیلی کارها !
امیدوارم راحت و آسوده توی خانه ی خودت با رادمهر بازی کنی.
یک مقدار از عصبی بودنت هم مربوط به کشدار شدن اسباب کشی است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد