1-چن وقته این پروزه کتاب خوندن من با دور تند به راهه دلیلش هم بی ربط با تلویزیون نداشتن ما نیست * اینجا که اومدیم تلویزوین نداریم آنتنمون قعطه و هیچ شبکه ای را نمیبینیم یا اگه هم داریم تموم برفکین مثل اینکه انتنو گذاشته باشه توی کارتنی از دونه های یونولیت که رامهرک بهشون میگه برف ....خلاصه از بی تلویزویونی  که یادمه یکی از استادامون تاکید داشت که  تلویزوین و برنامه هاش دشمن مغزو فکر آدمیزاده به کتاب خوندن پناه اوردم حالا هر روز کتابی دارم که بخونم و هر شب تا نیمه های شب بیدارم و کتاب به دست گوشه ای کز کردم واسه خودم ....و همچین با خودم خوش خوشکم

یاد روزهایی می افتم که بیشتر از همیشه  مثل الانم بودم پولهای داشته و پس اندازم را کتاب میخریدم  هفته پیش وقتی توی نوبت طولانی دکتر رژیم بودم به جای انتظار به کتابفروشی همون نزدیکی ها سر زدم بین کتابها قل میخوردم و واسه خودم خوشی میکردم  با چشمهام همشونو قورت میدادم  اما تنها بدی داستان قسمت قیمتها بود  خوب همه چیز گرون شده اما کتاب دیگه چرا اینقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کتابی را که مثلا چاپ قدیمش 18 تومن بود باید با چاپ جدید 39 تومن میخریدی خوب واقعا نمیشد خرید کرد از طرفی نمیشد هم دل از کتابه کند اینجاست که بزرگترین دودولی ادم میاد سراغت

بخرم یااااااااااااااااااااااااااااا

از خیرش خوشگل بگذرم




...............................


2- دلم میخواد بیشتر به وبلاگم سر بزنم بیشتر به روزش کنم و بیشتر پیگیرش باشم

به دوستهام سر بزنم

و یا  وبلاگمو جدید کنم و خونه جدید بسازم

این حس نو کردن جایی که قبلا بودم هر چن وقت یک بار میاد سراغم که منم دوسش دارم و البته توی فکرشم اساسی


...........................


3- قراره تموم وسایل خونه را تعویض کینم  چیزهایی که داریم نه اینکه کهنه شده باشن نه اما خوب برای این خونه کوچولوی ما زیادی بزرگن مثل مبلهای استیل 9 نفره یا ویترین عروسی که نسبتا بزرگه یا حتا تخت های معمولی که قراره با تخت کم جا و تاشو عوض بشن

من این تغییراتودوست دارم و خوشحالترم که مهدی را تونستم بیارم تو گودو وهمسوش کنم با خودم 

حالا یک روز که از نقشه هامون حرف نزنیم مهدی میگه وای امروز مبل خونم افتاده ......



.................


4 ماشین خریداری شد به طور خیلی خوبی ماشینی خوب گیرم اومد که قبلا از آن دایی عزیزمون بود و فروخته بودش ووقتی اون خریدار جدید منصرف شده وبودو برش گردونده بود منم از دایی گرفتمش با قیمتی خوب

مامان میگه قسمتت همین بوده  واسه همین چرخید اومد دستت

راست میگه زن داییم همش میگفت بگیرش منم بدم نمی اومد اما خوب شرایطش نبود اما خدارو شکر الان دیگه صاحبش شدم


.....................


5 امروز خوشحالم

دوستم که قبل از عید دعای مادر بودنش را داشتم دیروز خبر مادر بودنش را داد

خوشحالم خوشحال خوشحال




* تلویزیون داریم اما صداو سیمای محترممون انتنی برای این قسمت شهر قرار ندادن باورتون میشه ماهارو فراموش کرده باشن

تموم غصه من  از دست دادن جام جهانیه



نظرات 3 + ارسال نظر
الما یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:47 ب.ظ http://almaa.blogsky.com

پست خوبی بود
پر بود از انرژی مثبت

ممنون

ریتا دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:34 ق.ظ http://rita90.persianblog.ir

خوش به حالت که میتونی کتاب بخونی. من از اداره میرسم خونه 5/5 هست بعدش تند تند شام و ناهار فردا رو میذارم و بعدش یه بازی حسابی مثل الاغ سواری و بادکنک بازی و.. با حسین دارم به مدت حدود یک ساعت. بعدشم شام و... تا جمع کنیم بخوابیم کم کم ساعت 12 شبه! دیگه به کتاب خوندن نمیرسم.

منم بعد از ظهرهام به غذا پختن میگذره اما برای شام اصولا چیزی نمیپزم مگه اینکه مهمون داشته باشیم بیشتر حاضری میخوریم
ب رادمهر هم بازی میکنم براش فیلم میزارم توی فاصله فیلم دیدن رادمهر کتاب میخونم یا شبها که خوابه کتاب میخونم

ریتا دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:35 ق.ظ http://rita90.persianblog.ir

چرا از رادمهر عکسی نمیذاره؟ دلم براش تنگ شده نمی دونم الآن چه شکلی شده؟ راستی برای تلویزیون ریسیور بگیرید. برای ما هم خوب نمی گرفت و همیشه برفک بود ریسیور گرفتیم الآن همه رو خوب میگیره

ریسیور داریم اما نمیدونم چرا مهدی سراغش نمیره ازش که میپرسم میگه نمیشه اینجا انتن گذاشت :تعجب منم که از کارش سر در نمیارم
از رادمهر هم خودم توی فکرش هستم باید شرایط اداره جور بشه تا بتونم عکسهاشو بزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد