ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
۱-
یادمه وقتی بچه بودم
توی اردویی که رفته بودیم زیارتگها های اطراف
توی یک مسابقه
از من خواستن با صبر یک ضرب المثل بگم
منم هر چی به خودم فشار اوردم چیزی به ذهنم نرسید
هیچی هیچی هیچی
تا خود خانوم مجری این ضرب المثل معروف :زغوره حلوا سازی را گفت .
خوب ...واقعیت اینه که من از همون بچگی با مقوله صبوری کردن بیگانه بودم
به قول دکترم اون موقع که خدا داشته صبر قسمت میکرده اصلا اصلا (با تاکید زیاد روی اصلا )بهم صبر نداده
خوب این معضل بزرگیه
کم صبری من در مقابل مشکلات کم صبری ام در مقابل مهدی
کم صبری ام در مقابل شرایط کاری
همه و همه باعث شده از من یک ادم غرغروی نق نقو بسازه
گاهی وقتها یادم میره که این زندگی من یکی از خواسته های من بوده
جایی که کار میکنم آرزوی من بود
شوهری که دارم خواسته ام بوده و پسرم که دارم چیزی فراتر از ارزو بوده
به قول دکتر م
اگه من بتونم با کم صبری ام مقابله کنم اون موقع است که خانوم شدم بزرگ شدم و عاقل
وقتی مهدی چیزی میگه بدون فکر وبه سرعت نور جوابشو میدم (درسته شاید حق با من باشه و در گاهی موارد صد در صد درست میگم اما با نوع گفتمانم و کم صبری ام ورق به نفع مهدی میچرخه)
یا حتی نقشه میکشم تا بتونم تلافی کنم
در صورتیکه این روش اصلا و اصلا جواب نمیده این روش یک واکنش بدتر در مقابل یک رفتار بده که نه تنها باعث میشه من اون جوابی را که میخوام را نگیرم بلکه تازه فکر کنم که چقدر بدبختم و غصه بخورم
الغرض اینهارو نوشتم تا به قول دکترم مثل بمب یهو منفجر نشم و بتونم با ارامش و سیاست حرفمو پیش ببرم
۲-
من همیشه ی فکر منفی در مورد کارم داشتم فکر میکردم جایگاهی که هستم اصلا حقم نیست شرایط زندگیم هم همینطور همیشه خودمو و دیگرانو مقصر میدونستم و همیشه دلم میخواست به قول معروف ازین شرایط لعنتی نجات پیدا کنم همیشه خودمو به خاطر درسی که خوندم اذیت میکردم
دوره چهارساله لیسانسم را پتکی کرده بودم بر سر خودم وتموم خواسته هام
اما تا زمانی که این طوری فکر میکنم برام این طور م اتفاق می افته
ادم ناراحتی میشم که از همه چی ناراضیه
درسته این تغییر فکر و نگرش زیاد هم راحت نیست
اما باید شروع کنم به دیدن نکات مثبت زندگیم
داشتن مهدی و پسرم
داشتن یک کار خوب که با توجه به غیر مرتبط بودن با رشته ام نیازهای مالی و زندگیم را تامین میکنه
داشتن خونه (هر چند از نوع مهری اش )
داشتن ماشین (هر چند پی کی )
داشتن خانواد
استقلال مالی
قبول شدن توی رشته مدیریت که حداقل برای کارم میتونه مفید باشه
همه اینها
با تموم کاستی هاش اما دلیلهای خوبی برای شکر گزاری منه
خیلی از دوستهام هنوز نتونستن ازدواج کنن
خیلی هاشون بی کارن
پس من شرایطم بازم بهتر از اونهاست
اینهارو نوشتم تا بتونم فکرهامو متمرکز کنم
از زندگیم لذت ببرم و شاد باشم
۳-
دکترم را خیلی قبول دارم
یک ادم شاد پر انرژی اکتیو و خوش برخورد
به حق خیلی دوسش دارم
حرفهاشو میشنوم و با اینکه شاگرد تنبلی ام براش اما وقتی میرم پیشش بمب انرژی میشم
دیروز کلی اشک واسه خودم برده بودم تا پیشش بریزم
اما ناباورانه دیدم تموم اون مدت دارم میخندم
تموم اون مدت ی لبخند گنده روی لبام بود
اونم با شوخی ادای منو در می اورد
که چطوری مثلا دارم مهدی را ادب میکنم
دکتر میگه تنها راهش اینه که صبور باشی
و روی خودت کار کنی
از من اصرار که دکتر نمیتونم
ازون اصرار که باید باید بتونی
وگرنه هیچی حل نمیشه و اوضاع بدتر هم میشه
به به خانم چه عجب... خیلی هم خوب نوشتی! روش دکترت رش خیلی خوبیه! من یه همکار دارم که فلجه حتی دستاشم خوب کار نمیکنه. ولی خیلی شاده. خیلی خوبه که آدم بنده شکر گزاری باشه. من هم سعی میکنم ولی میدونم خیلی جاها ناموفق بودم و هستم
دکترم خیلی پر انرژی و شاده گاهی فکر میکنم اون که اینهمه مریض مشکل دار داره چطوری اینقد شاده خوب واقعا خیلی سخته کر کن ما هی بشینیم پای درد و دل مردم داغون میشیم.
من که میخوام همین دکترمو الگو قرار بدم البته امیدوارم