زندگی زیباتر می شود اگر :


1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم .

2- برای کارهایمان برنامه ریزی کنیم و طبق برنامه انجام دهیم .

3- مجموعه ای از یک چیز (تمبر ، برگ ، سنگ ،‌کتاب و ...) برای خودمان جمع آوری کنیم.

4- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.

5- زیر باران راه برویم .

6- گاهی در سکوت به صدای آب گوش کنیم.





+واکسن رادمهر ... بی تابی هاش وغر غر های ریزش .....فروختن ماشین و انتقال سند همه همه دست به دست هم دادن تا من و مهدی بالاخره   آشتی بشیم.



++ امروز صبح  مهدی در یک حرکت ژانگولری عشقولی برای من لقمه نون پنیر گرفت .......جدا از مزه اش ی حس خوبی به این نون پنیره داشتم برای همین دلم نمی اومد بخورمش اما چه کنم که اخرش این دل کار دستمون داد و از ضعف ی لقمه چپش کرد





















ما با هم قهریم ......حرف هم نمیزنیم !





جالبی زندگی اینه که

همیشه جریان داره 

فرقی نمیکنه تو خوشحال باشی یا غمگین

فرقی نداره که مثلا سه روزه با شوهرت قهری یا آشتی

این زندگی هنوز که هنوزه جریان داره

و شاید برای من و مهدی

تنها معنی زندگی توی لبخندها و شیرین کاری های پسرکمون  خلاصه بشه

تو غر غر کردنهاش یا آب بازی هاش

توی دور زدنهاش با ماشین یا قربون صدقه های یواشکی و بی صدای ما دوتا براش !

خلاصه خواستم بگم ما هنوزم با هم قهریم

حتی اگه من برای اولین بار البالو پلو پخته باشم

و در تنهایی و سکوت مثل دوتا بیگانه باهم بخوریمش

یا مهدی ماشینی که به اسم منه را فروخته باشه 

و ازم تقاضای یک ساعت مرخصی برای انتقال سند را بکنه

و  یا اینکه موقع زدن  واکسن  ۱۸ ماهگی رادمهرک باشه

و یااینکه دوتایی چیلیک چیلیک راه بیفتیم و برای خونه کفپوش انتخاب کنیم !



همیشه همینطوره

زندگی جریان داره

حتی اگر ما دوتا

باهاش جریان نداشته باشیم!





+ آلبالو پلو خیلی خوشمزه بود انصافا!

مهدی همشو خورد حتی یک تشکر هم نکرد



+میخوام برای کفپوش خونه از تایل استفاده بکنیم ی چیزی توی مایه های پارکت اما مدل پلاستیک فشرده pvc اگر اشتباه نوشتم ببخشید این چیزی بود که خود فروشنده گفت و منم خیلی دوسشون داشتم .




+ دنبال یک مشاور خوب میگردم برای راهنمایی و کمک در خصوص خانواده پرستی و جنون مهدی به اهل بیتش ......






 


دلم اصلا اصلا سفر نمیخواد!


خوب که فکر میکنم میبینم تموم این زندگی ۴ ساله و چند روزه ما همه اش بر پایه یک چیز چرخیده

فقط یک چیز و یک اصل

خوشنودی خانواده اون !

این واقعیته

که حتی برای جریحه دار شدن غرور بچه خواهرش توسط دستان خشونت بار من!

از نیمه راه سفر

برگشت میزنیم

و

و

و

جنگی تمام ناشدنی بین من و اون

شروع میشه






پ ن :آیا تعلل در دادن وسیله خانه  .بعد از دو سالی  که  به دستم رسیده .جریحه دار کردن غرور یک بچه است؟

و آیا مجازاتش برگشت از راه سفره؟












حقیقت داره


       

                                  دلتنگی..............










مسافرت



دلم ی سفر میخواد ی سفر خوب ی سفر به قول ریتا سه نفره کوچولو 

پست ریتا را که خوندم دوست داشتم منم شمال بودم

 مهدی هم هی میگه بریم سفر اما دلم رضایت نمیده

میترسم چشمم ترسیده از بس رفتیم سفر و ی اتفاقی افتاد همش غرغر ناراحتی پیش اومد همین سفر اخری که رفتیم خوزستان با خانواده اش خوش که نگذشت هیچی از روی بد قولی مهدی تو اداره توبیخم شدم و حسابی اعصابم ریخت بهم

اخه قول داد 5 روزه برگردیم قول داد نخواد برنامه سفرمونو با بقیه هماهنگ کنه و اگه دیدیم جایی برنامه ها میزون نمیشه ما جدا برگردیم اما چی شد تازه روز پنجم که قراره بود برگردیم رفتیم آبادان البته بگم اونجا واقعا خوش گذشت و خوب شد که رفتیم اما خوب اخرش من موندم و توبیخ از جانب رئیس جدید

حالا مهدی میگه بریم تهران با دوستام بریم شمال .....

منم سفر اینطوری دوست ندارم.......دلم میخواد اگه قراره جایی باشیم بعد از اونهمه مشکلات باهم تنها باشیم و خونه کسی هم نریم یک سفر کوچولو مثلا ماه عسلی بریم (ما هنوز ماه عسلم نرفتیم اخه)

بعدشم دوست دارم اول تکلیف خونمونو معلوم کنیم که به صاحبخونه گفتیم سرماه خالی میکنیم یا تکلیف ماشینو که قراره بفروشیم بعد دل درست بریم مسافرت .... اما مهد ی میگه حالا بریم نمیدونم تهران بریم نمیدونم شمال بریم اونجا بریم اینجا بریماز طرفی هم میدونم وقتی میگه یک سفر مثلا 5 روزه من باید برای ده روز مرخصی بگیرم که اینم با رفتن همکارم اصلا جور نمیشه کارهای اداره میمونه و رئیسمم هم نمیتونه از پسش بر بیاد و باز دیرو زود میشه و باز از طرف رئیس جدیدترم توبیخ میشم و کارها بدتر میشه

 

 نمیدونم

 من زیادی سخت میگیرم یا شرایط برای ما همیشه سخت میگذره ؟



 خواب نوشت:

چند شبه دارم خواب ماهی میبینم

شب اول که غواصی میکردم و خرچنگ میگرفتم وماهی های خوشگلو دید میزدم

دیشب هم توی خواب با سهیلا رفته بودیم جایی و آکواریمی بود و سهیلا میخواست ماهی بخره بعد دستشو کرد تو آکواریوم ی ماهی خوشگلی برداشت که رنگش هی عوض میشد

من به فال نیک گرفتم و دلم میخواد باور کنم اون ماهی کوچولو رنگی توی خوابم یک پسر کوچولو سالم باشه که خدا قراره به سهیلا بده انشالله .

برای سهیلا دوستم دعا کنید