رئیسی داریم ما!



نه به خیلی از روسا که حال کار کردن ندارن نه به رئیس ما که :



۱-به جای ارباب رجوعه توی صف بانک می ایسته (سیستم بانکی ما هنوز صفیه)


۲به جای ارباب رجوعه قسم دروغ میخوره


۳به جای ارباب رجوعه خط شهردارو دهیارو  که غلط املائی داره را جعل میکنه(به روش دوسری کپی گرفتن و با لاک سفید افتادن به جون کاغذ بخت برگشته)

۴ به جای ارباب رجوعه توی دادگاه هم میره


۵به جای ارباب رجوعه انواع و اقسام موارد  خواستگاری ،مشاوره ،همسر یابی، خرید ملک و ماشین ،بیمه وووووووووهزارا ن مورد  دیگه را انجام میده


۶-حتی گاهی به جای ارباب رجوعه غصه هم میخوره 


7-گاهی هم شده به جای این ارباب رجوعه دست به یقه هم بشه


و در اخر هم میگه :

میخوام کار ملت راه بیفته خودت میدونی خانم ترنجی من وقت واسه  این کارها ندارم که .....








رئیس جدید....



هنوز رئیس جدید را ندیدم ....چیزهایی درموردش شنیدم اما خوب چون ایشون رئیس حوزه ما هستن و اصولا رئیس اداره من نیستن هنوز موفق به رویتشون نشدم .........قد کوتا تپل و گرد کچل با کفشهای کتانی و شلوارر پارچه ای  اخم های گره خورده و بسیار غضبناک .....اینها مشخصاتی بودن که در اولین رونمایی ایشان از این اداره توسط همکار محترممان صورت گرفت دقیقا همان روزی که بنده به خاطر مسافرت بودن توبیخ شدم  ایشون فرمونده بودن به این خانم (منظورش منم )بگید اگه قراره اینطوری بیاد اداره اصلا نیاد!و حسابی از اداره و همکار محترم و رئیس پ محترممان زهر چشمی گرفته بود !

منم فقط دوباری باهاشون  تلفنی  صحبت کرده بودم  که برخلاف تعاریف دهشتناک همکاران محترم. من در لحن کلامشون اصلا و ابدا خشونت ندیدم حتی وقتی به دروغ گقتم پسرم بیمار بوده و مرخصی گرفتم کلی تاکید کرد که مراقبش باشم و ازین حرفها  و تازشم به نظرم حتی مهربون اومد!

اون روز رئس پ داشت با این رئیس جدید تلفنی در مورد یک سمیناری که قرار بود هم من درش شرکت کنم هم رئیس پ صحبت میکردن خوب من کلا حوصله شرکت در سمینارهایی که با بحث تودیع و معارفه باشه و ی مشت حرف به درد نخور توش مبادله بشه واخرش هیچی به هیچی را ندارم واسه همین برای رئیس پ نق و نوق میکردم که نمیام  اونم تماس گرفته بود که ببینه اصلا وجود من الزامی هست یا نه؟(اداره  را حال میکنین !)

خلاصه صحبت به اینجا رسید که بنده نمیتونم توی جلسه باشم رئیس جدید هم گفت موردی نداره شاید جلسه بیفته چهارشنبه ینی فردا که بازم من گفتم نمیتونم بیام و ثبت نام دانشگاه دارم که بازم جناب رئیس جدید گفت موردی نداره و چند تا سوال از رئیس پ درمورد من و رشته مقطع تحصیلی پرسید که دیدم رئیس پ گوشی را داد سمت من .....

جناب رئیس جدید بعد از سلام احوالپرسی گفت خوب بگو ببینم چی قبول شدی ؟چه گرایشی؟و کدوم دانشگاه؟

و در کمال ناباوری متوجه شدم  که بنده همون رشته و گرایشی و دانشگاهی را اوردم که جناب رئیس جدید در حال تحصیله و کلی ابراز خوشحالی فرمودن از قبولی بنده و اعلام کرد که حتما حتما اساتیدمو بهش بگم  تا نظرشو بهم بگه


حالا فک کنین بنده با رئیس نادیده ام که طبق تعاریف بسیار خشانت بار هم هست و حتی یک عدد توبیخی توپ هم ازش گرفتم  قراره همکلاسی بشم و از همین الان دارم فکر میکنم نمیتونم برم مرخصی و بهش هم گزارش ندم




+ فردا ثبت نام دارم .... به احتمال زیاد به هفته اینده موکول میشه.




++ دانشگاه پردیس اصفهان هم رشته مارا بدون کنکور میگیره اما بسیار پرهزینه است حتی از آزاد هم بیشتر اما مهدی میگه اگه دوست داری بری من حرفی ندارم هردوتامون بیشتر تلاش میکنیم و پولشو جور میکنیم اما خودم به خاطر هزینه اش راضی نمیشم تازشم برم پردیس دیگه با رئیس جدید_دلبند همکلاس نیستم خوب 






تنهایی

تنهایی چیز غریبیه

بعضی ادمها میان تا تنها باشن

یا اینکه تنها بمونن

بعضی ها عاشق تنهایین

بعضی ها هم ازش فرارین

بعضی ها هم برای داشتنش ارزو میکنن

من خودم یکی ازون ادمهاییم که همیشه تنها بودم

تنها زندگی کردم

تنها فکر کردم

تنها راه رفتم

ناخواسته بوده

اما مداوم وهمیشگی

از وقتی یادمه

از اون موقعی که دانشگاه قبول شدم تا زمانی که فارغ التحصیل بودم یا حتی اومدم سر کار

یا زمانی که ازدواج کردم 

که بعد از کار و اومدن به این شهر و متعاقب اون ازدواج کردنم  به مفهوم تنهایی ام غربت هم اضافه شد

که ی جورایی غربت هم برادر تنی تنهاییه

بعله داشتم میگفتم 

ی زمانی فکر میکردم ازدواج برای رفع تنهاییه فردیه

برای رفع تنهایی فکر کردناته یا راه رفتنات

یا تنهایی خندیدنات

یا حتی گریه کردنات

اما به تنها چیزی که فکر نکرده بودم این بود که

به اندازه الانم تنها باشم 

این نوشته گله گذاری نیست

این نوشته حتی از بد بودنهای تنهایی هم نیست

چون من یکی از همون ادمهام که بی نهایت تنهایی ام را دوست دارم

و ازش لذت میبرم

باهاش دوستم

میدونین حتی گاهی دلتنگش میشم 

این تنهایی واقعیت بزرگیه توی زندگی من که میتونم برای اثباتش ده ها مثل بزنم

اما 

اینها همه بهونه است

برا ی

اینکه بنویسم

بعد از مدتها فکر میکردم

برای مدتی حداقل کم

در محیط کارم

تنها نیستم

و همکاری دارم

همکاری که دوستش دارم

و خودم انتخابش کردم

همکاری که میتونم بهش اعتماد دارم

به صداقتش و درستکاری اش

به لحظات خوبی که با هم داشتیم

به صبحانه های بامزه ای که خوردیم

یا اتفاقهایی که تجربه کردیم

اینها را نوشتم که بگم برای مدتی هر چند کوتاه در محیط کارم معنای تنهایی از بین رفته بود

با وجود همکارم

تنهایی های اداره ناپدید شده بود

اما

حالا

باز منم تنها

و ازین تنهایی

اصلا خوشحال نیستم 





قلبم ریش شد وقتی این ارباب رجوعه  اسم پسرک بنده را آورد که :من چقدری  دعا کردم خدا بچچه بهت داده و ایشالله خیر نبینین  که دختر من را اینجا استخدام نکردین  !




اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست هر چی از دهنم در میاد بارش کنم که خانم به اصطلاح محترم هیچکسی توی دنیا مسئول بی کفایتی خودت و دختر خانمت نیست .............شیرفهم شد!!!!!!!!!



پ ن :هنوزم یادم می افته دلم میخواد خر خره اش را بجوم که اسم رادمهر را اینطوری آورده 


پ ن :بعضی ادمها بیشتر از اینکه به خودشون نگاه کنن و ایرادهای خودشونو اصلاح کنن یا حداقل در موردش فکر کنن فقط بلدن این کم آوردنهای زندگیشونو گردن یک نفر  دیگه ای بندازن......تا بتونن پیش خودشون با خیال راحت فکر باطل کنن .................... این ارباب رجوع بنده هم ازون دسته ادمهاست



پ ن :


 روزی که خبر دار شدم مهربان و آقای اسحاقی صاحب بچه شدن و وبلاگی که من میخوندم  از پدری که برای فرزندش مینوشت همون وبلاگ اقای اسحاقی بوده برای مانی کوچولو اونقدر خوشحال شدم که انگار فرزند برادرم به دنیا اومده

و حالا وقتی شنیدم مهربان خانم پدرش را ازدست داده باز هم به قدری ناراحت بودم که انگار زمان به عقب برگشته و خودم دوباره پدرم را ازدست دادم

خواستم برای مهربان دعای صبر بکنم

مهربان عزیز انشالله خداوند بهت صبر بده

 فرزند وهمسرت را برایت نگهداره

ارب رجوع های نا محترم !

گاهی توی اداره با ادمهایی روبرو میشم که دلم میگیره ....ادمهایی که نمی خوان  به حق خودشون قانع باشن و بیشتر خواهی میکنن آدمهایی که از بریدن نان کسی با چنان  خوشحالی صحبت میکنن و اینو جز افتخارات خودشون میدونن  که انگار قله کوهی را فتح کرده اند......


ارباب رجوع های محترم بنده گاهی اوقات چنان ادمهای خبیثی میشن که خودم در وصفشون میمونم ....گرفتن مقام و پست درین سن با این شرایط به نظر غیر ممکنه اما اونها با چنان  جاه طلبی و حرصی در پی بردین نون و حقوق کسی (مثل من که دارم براشون خدمت میکنم ) بر میان که خدارو شکر میکنم که هرروزه با هاشون در تماس نیستم و در بین این ۲۵۰ ارباب رجوعی که بنده به عنوان کارمند بهشون خدمات ارائه میدم هستن  ادمهایی که خوی  مهربون وخون گرمشون  بهم ارامش بده و خوشحالم کنه