بارش برف در یک روز برفی

این شهر بیشتر از هر چیزی به سرما و برفش معروفه......سرمایی که تا مغز استخوان ادمو میسوزونه و نوک انگشتهارو کرخ میکنه


اولین باری که رادمهر برف را میدید دو هفته پیش بود به شدت امروز هم برفی نمی اومد اما همون مقدار کم هم رادمهرو سر ذوق اورده بود و در حالیکه  با کمک نوک انگشتهای پاش  تمام قد پشت پنجره ایستاده بود و بیرونو نگاه میکرد و با هیجان هی میگفت  این تیه ؟این تیه ؟این تیه ؟ و بعد مثل اینکه چیزی را کشف کرده باشه از ته دلش جیغ میکشیدو ذوق میکرد



حالا از صبح که اومدم بیرون دوربین دستم بوده ودارم عکس میگیرم البته بارش برف الان خیلی بیشتره که دوربین من اون امکاناتو  نداره تا دونه های برفو با کیفیت بیشتری نشون بده اما همینشم خوبه





چشم انداز خونه ما به مسجد امام الرضا

من مسجد خونمونو خیلی دوست دارم مخصوصا وقتی اذان میگه و صداش توی خونه میپیچه صبح ها زود به خصوص وقتی صدای اذان توی فضای خونه میپیچه  خیلی  باشکوهه 

البته ناگفته نماند این مسجد جان ما گاهی هم اهنگ پخش میکنه اوایل فکر میکردم اشتباه شنیدم اما بعد تر ها دیدم نه انگار واقعا واقعا از بلندگوی مسجد اهنگ هم پخش میشه









اینم کوچه شیب دار خونه ی ما  دقیقا انتهای این کوچه به سمت چپ که بپیچی میرسی به مهد کودک رادمهر






و اینجا هم کوچه اداره که از صبح بنده دارم مگس میپرونم  و هیشکی توی این سرما جرئت نکرده بیاد بیرون .....



 

مطمئنا اگر روزی ازین شهر برم بیشتر از هر چیزی  برای برفهاش دلتنگ میشم .........


زمستان ۹۲ - شهرکرد




بعدا نوشت:حکایت ماموریت رفتن مهدی حکایت  حسنی است  و مکتبش

اقا مهدی توی این برف و بوران رفته یاسوج

فکر کنین هفته گذشته که اینجا هوا ابری بود و نه برفی مهدی وماشینش دوروز  توی برف مونده بودن تازه ماشین توی پارکینگ هتل پارک بوده ونمیتونسته درش بیاره  حالا که اینجا برفیه خدا میدونه اونجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




راستی برف تا صبح می اومد صبح با یک مصیبتی اومدیم  اداره ......مهدی که رفته بود ماموریت و  نبود .....آژانس های اینجا هم همه تعطیل بودن یا شایدم باز بودن و تلفن هارو جواب نمیدادن  خلاصه من بودم و رادمهر و ۲۰ سانت برف

رادمهر هم ذوق میکرد و هم معلوم بود سردش شده  اولش که از خونه اومدیم بیرون همچین پرید توی برفها بازی کرد و خوشحالی کرد که نگو منم توی اون وضعیت با دوتا ساک دستم دوربینم را در اورده بودم و عکس میگرفتم اخه خاطره میشد خوب اخرش رادمهر از سرمای زیاد و خیس شدن پاهاش بهم اشاره کرد که بغلش کنم  که همین کار هم احتمال افتادن را میداد با سختی زیاد هردو رسیدیم مهد و رادمهر  با گریه جدا شد و رفت پیش خاله اش مدیر مهد میگفت خوب مرخصی میگرفتی خانووم این همه سختی چرا؟راست میگفت اومدن به این صورت اداره اصلا ارزششو نداشت اما خوب من بیشتر برای کلاس زبانم اصرار به اداره داشتم اخه از اداره راهی کلاس میشم و امروزم حتما کلاس تشکیل میشد .حتا با وجود اینکه کلا ۴ نفر همت کرده بودن و توی این سرما کلاس اومده بودن (به این میگن زبان اموزای خرخون و بچه مثبت )


در ضمن بنده هم یک عدد very good از استاد خان گرفتم هوراااااااااااااااااااااااااا.............(یکی نیست بگه اخه  ترم 3 ذوق داره دختره تمبل )