1-هیچ حسی بدتر از این نیست که کتابی را با پیشنهاد فروشنده خریداری کنید ولی بعد که میخونیش میبینین میتونین چهار صفحه که هیچ ده صفحه هم جا بزارید و چیزی را از دست ندین تازه بابتش کلی هم پول بدین و فقط تنها دلخوشیتون این باشه که حداقل نمای جلدش و حتی اسمش به درد کتابخونتون میخوره (شاید زعفرانیه! اسم کتابه  حتی وقتی میخوندم به این فکر میکرم اشکالی نداره با این کار فرهنگیم کمکی به فرهنگ کتابخونی کردم که خریدمش ههههههه)


2-جلسه مشاوره این هفته بسایر خوب بود اولا مطب خیلی خلوت بود منم بدون نوبت تونستم بعداز یک ساعت دکترو رویت کنم دوما درجواب دکتر که پرسید چه خبر گفتم همه چیز عالیه و نوسانات خلقی ام از هفته ای دو سه بار رسیده به ماهی یک بار سوما کلی خندیم چهارما دکتره درواکنش به حرفهام دماغمو نشون میده میگه ببین داره دراز میشه هرهرهرهر کلا سرخوشه دکترمون پنجما خیلی قبولش دارم و ششما در اخر گفت بالاخره من یک مریض دیدم به حرفم گوش بده و بخواد خودشودرمان کنه گفت تو میتونی از پس هر کاری بر بیای پس این همه غر نزنو بچسب به زندگیت...(اخه داشتم در مورد یک هفته مهمون داریم غر غر میکردم  )



3- در مطب یک دختری با کلی معذرت خواهی گفت میتونم چیزی ازتون بپرسم منم موندم چی میخواد بگه مثلا میخواد بگه مشکلتون چیه کهاومدین پیش روانپزشک که اونم باز  اینهمه معذرت نمیخواد که اما اون با شرمندگی گفت شما شاعرید !!!!!!!!!!

اخه مگه شاعر بودن معذرت میخواد من از خدام بود شاعر باشم گفتم چطور

گفت اخه خیلی به صورتتون  میاد شاعر باشید

مگه شاعر بودن از چهره ادم معلومه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توی کتابفروشی نزدیک مطب هم دختر فروشنده وقتی اسممو توی کتابی دیدم با پسوند السلطنه اونم گفت خیلی بهتون میاد اسمتون .....السلطنه خیلی وقت بود این اومدن اسم و شغلهارو در مورد خودم را  فراموش کرده بودم یادمه چقدر به اسمم افتخار میکردم اما تا همین چن وقت پیشا دوست نداشتم حتی بشنومش اما اون روز بازم همو حس دخترای نوجوان دبیرستانی اومد سراغم .......السلطنه شاعر چقدر عالی !


4- کلا من ادم جوگیریم ......توی این یک هفته همچین رانندگی کردم که یادم رفته بابا من همون ترنجم که از ماشین و رانندگی و تصادف واهمه داشت فقط یک باری که رادمهرکو از مهد رسوندم خونه و مجبور بودم با دست راستم رادمهر بگیرم و با دست چپم فرمونو حالا فکر کنین من تازه سه روزه با ماشین میرمو میام یکم ترسیدم اما تونستم ماشینو کنترل کنم و خوب از پسش  بر بیام(اما رادمهرک بعد از اینکه ماشینو پارک کردم ناراحت شده بودو باهام قهر کرد و کلی گریه انتظار داشت بزارم رانندگی بکنه نیم وجبی ....)



5- هوس نقاشی افتاده به جونم


6- راستی به دکترم گفتم بین علاقه ام به تحصیل ، شغلم و زندگیم موندم ....اونم گفت باید الویت بندی کنم ببینم توی زندگیم چی از همه مهمتره وقتی تونستم الویتهامو بشناسم دیگه اینهمه خوددرگیری ندارم ......


7- کتاب پرنده ی من اثر فریبا وفی جالب و کتاب سووشن اثر سیمین دانشو بسیار قوی بود با اینکه من فضای اون سالهای ایرانو دوست ندارم و حتی نتونستم کتابو تموم کنم .












دوچرخه

دیروز با لطف و اصرار مهدی لذت مخفی شده ای از روزگاران گذشته را دوباره کشف کردم

لذت دوچرخه سواری در شیب تند  

وای خیلی خیلی خوب بود  

کاش اونقدر ماهر بودم که  

با دستانی رها  

دوچرخه سواری میکردم 

 یک هفته است که مهمون دارم

دقیقا از همون شبی که   از اصفهان اومدم

شب اول پسر عموی مهدی با همسرش و خواهر مهدی خونمون بودن یک ساعتی بعد همه با هم رفتیم خونه عموی مهدی

شب دوم برادر مهدی که خونمونم خوابید

روز دوم خانواده مهدی

روز سوم چهارم  وووو تا خود امروز خواهر مهدی ودختر خواهرش

حالا من دلم میخواست یکم تنها باشم تا

با خیال راحت سریالمو ببینم و هی فرت و فرت گریه کنم

بشینم سوشونو بخونم و نخوام هی پشت هم بلند شم چایی ببرم

یا حتی رژیمی که با سختی شروع به گرفتنش کردم را حداقل بتونم ادامه بدم نه به بهونه مهمون ازش غافل بشم

خلاصه که فعلا که برنامه زندگیم تغییر کرده 



مهدی رفت ماموریت...

 دوروزه خودم با ماشین میام اداره

پس با این حساب دیروز در تاریخ زندگانی ماشینی من روز مهمی محسوب میشه 

روند از پوشک گرفتن رادمهر به سختی داره طی میشه امروز صبح قبل از اینکه بیام اداره خودش الارم زد

منم هول هول از حموم به دستشویی در رفت وامد بودم اما خدارو شکر موفقیت امیز بود


بیشتر خنده ام گرفته بچه را با پای لخت هی ازین ور میکشوندمش اون ور گناه داره رادمهرک اما خوب چه میشه کرد باید تحمل کنیم دیگه 



پ ن :دیشب تا ساعت دو بیدار بودم با مهمونام صحبت میکردم از دغدغه این روزام میگفتم همون بحث ادمه تحصیل .....اینکه برم دنبال دلم  و ارزوهام

یا اینک  بر اوردن نیاز های اداره و مدرک فوق لیسانس

حسابی دلم گرفت چرا نتونستم تا حالا این دغدغمو بر طرف کنم و هنوزم درگیرشم






پوشک گرفتن رادمهرک آرزوست..................

دغدغه بزرگیه  

پوشک رادمهرکو میگم 

این روزهام فکرم درگیرشه  

چطوری و از کجا شروع کنم 

اقرار میکنم تا الان خودم نخواستم که این کارو انجام بدم و ازین بابت خیلی هم راحت بودم اخه خوب اون طوری باید همش توی دستشویی بشینم تا اقا موافقت کنن و ی نیم بندی جیش بفرمایند که اونم اصلا ابدازیر بارش نمیره علتشو نمیدونم بعدش خودش میاد بیرونو میگه مامی .....مامی ام کن 

این جوریش دیگه واقعا نوبره

بچه ای بخواد مامی باشه  

دیشب براش شورت آموزشی خریدم توش حوله اییه و بیرونش پلاستیکی ازون خوشگلاشم خریدم که خوشتیپ باشه و دلش بخواد بپوشه 

ینی موفق میشم ؟

به زودی زود؟

بدون دردسر؟

بدون خستگی مفرط؟

میشه ؟

.

.

.اینا فکرهای منه برای مسئله مهم پوشک ........... 

مطمئنا سختی داره باید صبرم زیاد باشه و البته بتونم خودمم توی دستشویی بند بشم  اما در اخرش این اقا  رادمهرماست  که باید تسلیم بشه و از پوشک عزیزش کنده  



پ ن :دیروز من و رادمهرک برای اولین بار با هم مثل دوتا مادر و پسر خوشگل و خوشتیپ رفتیم کافی شاپ تادر مورد مسئله مهم پوشک شورو مشورت کنیم  

 

 




1-چن وقته این پروزه کتاب خوندن من با دور تند به راهه دلیلش هم بی ربط با تلویزیون نداشتن ما نیست * اینجا که اومدیم تلویزوین نداریم آنتنمون قعطه و هیچ شبکه ای را نمیبینیم یا اگه هم داریم تموم برفکین مثل اینکه انتنو گذاشته باشه توی کارتنی از دونه های یونولیت که رامهرک بهشون میگه برف ....خلاصه از بی تلویزویونی  که یادمه یکی از استادامون تاکید داشت که  تلویزوین و برنامه هاش دشمن مغزو فکر آدمیزاده به کتاب خوندن پناه اوردم حالا هر روز کتابی دارم که بخونم و هر شب تا نیمه های شب بیدارم و کتاب به دست گوشه ای کز کردم واسه خودم ....و همچین با خودم خوش خوشکم

یاد روزهایی می افتم که بیشتر از همیشه  مثل الانم بودم پولهای داشته و پس اندازم را کتاب میخریدم  هفته پیش وقتی توی نوبت طولانی دکتر رژیم بودم به جای انتظار به کتابفروشی همون نزدیکی ها سر زدم بین کتابها قل میخوردم و واسه خودم خوشی میکردم  با چشمهام همشونو قورت میدادم  اما تنها بدی داستان قسمت قیمتها بود  خوب همه چیز گرون شده اما کتاب دیگه چرا اینقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کتابی را که مثلا چاپ قدیمش 18 تومن بود باید با چاپ جدید 39 تومن میخریدی خوب واقعا نمیشد خرید کرد از طرفی نمیشد هم دل از کتابه کند اینجاست که بزرگترین دودولی ادم میاد سراغت

بخرم یااااااااااااااااااااااااااااا

از خیرش خوشگل بگذرم




...............................


2- دلم میخواد بیشتر به وبلاگم سر بزنم بیشتر به روزش کنم و بیشتر پیگیرش باشم

به دوستهام سر بزنم

و یا  وبلاگمو جدید کنم و خونه جدید بسازم

این حس نو کردن جایی که قبلا بودم هر چن وقت یک بار میاد سراغم که منم دوسش دارم و البته توی فکرشم اساسی


...........................


3- قراره تموم وسایل خونه را تعویض کینم  چیزهایی که داریم نه اینکه کهنه شده باشن نه اما خوب برای این خونه کوچولوی ما زیادی بزرگن مثل مبلهای استیل 9 نفره یا ویترین عروسی که نسبتا بزرگه یا حتا تخت های معمولی که قراره با تخت کم جا و تاشو عوض بشن

من این تغییراتودوست دارم و خوشحالترم که مهدی را تونستم بیارم تو گودو وهمسوش کنم با خودم 

حالا یک روز که از نقشه هامون حرف نزنیم مهدی میگه وای امروز مبل خونم افتاده ......



.................


4 ماشین خریداری شد به طور خیلی خوبی ماشینی خوب گیرم اومد که قبلا از آن دایی عزیزمون بود و فروخته بودش ووقتی اون خریدار جدید منصرف شده وبودو برش گردونده بود منم از دایی گرفتمش با قیمتی خوب

مامان میگه قسمتت همین بوده  واسه همین چرخید اومد دستت

راست میگه زن داییم همش میگفت بگیرش منم بدم نمی اومد اما خوب شرایطش نبود اما خدارو شکر الان دیگه صاحبش شدم


.....................


5 امروز خوشحالم

دوستم که قبل از عید دعای مادر بودنش را داشتم دیروز خبر مادر بودنش را داد

خوشحالم خوشحال خوشحال




* تلویزیون داریم اما صداو سیمای محترممون انتنی برای این قسمت شهر قرار ندادن باورتون میشه ماهارو فراموش کرده باشن

تموم غصه من  از دست دادن جام جهانیه