یک پست مادرانه برای دایره دل مادر که حالا پسرکی رعناست.........

مادر شدن رمز و راز های خودشو داره ...خستگی داره ....تهوع داره ..........دل نازکی داره ...... سختی داره......تو خونه موندن داره...........مدام فیلم دیدن ........غر زدن ......دلتنگ شدن حتی برای سوپر مارکت محل .........دلتنگی برای پیاده روی صبح گاهی و ایستگاه تاکسی و نشتن تنگ مسافرهای دیگه .......دلتنگی برای به شکم خوابیدن .....برای ورجه ورجه کردن.....برای غذا پختن .......برای مرتب کردن خونه ......برای شستن کف آشپزخونه ......برای نق ونوق های شوشویی از نامرتبی خونه  ............... برای پله هارو دوتا دوتا طی کردن .......برای کشتی گرفتن و کری خوندن برای شوشویی ............. برای همه چیز آدم دلتنگ میشه ....شاید برای اون چیزهایی که قبل از اینکه خدا اون نقطه کوچولو را توی دلش قرار  بده و به راحتی ازش بگذره و حتی قدرشونو هم ندونه .....برای همون شادی های لحظه ای که فقط به سلامت جسمت میتونی انجامش بدی و حالا با اون نقطه کوچولو ی دلت دیگه خیلی خیلی باید مراقب باشی که یک وقتی آب توی دلت تکون نخوره ....یک وقتی کاری نکنی که اون کوچولو احساس نا امنی کنه ....یک آن از یادش نبری که فکر نکنه مهم نیست ووووووووو  خوب مادر شدن همه این چیزهارو داره .....

 

 

 اما با همه اون توضیحات بالا من که فکر نکنم بتونم اون عادتهای غلطم را از یادم ببرم ......این دایره دل من که باباش بهش میگه لوبیا !انگار داره به مامانش عادت میکنه دیگه وقتی مامانش با شتاب می پره روی تخت یا موقع بلند شدن از جاش مثل این ورزشکارا بدون کمک دستهاش پا میشه و بعد یادش میآد لوبیا داره  ....بعد هی تند تند دعا میکنه که چیزی نشده باشه لکه ای نبینه بعد خدارو شکر میکنه که این بچه از همین حالاش چقدر با کمالاته که نمیزاره آب توی دل مادر تکون بخوره

........




پ ن :این پست ناتموم مربوط به مرداد ماه 1390 دقیقا 15 مرداد نمیدونم اون موقع چرا چاپش نکردم اما الان که دوباره خوندمش هوس کردم بزارمش 


گذشته ی گذشته

من کلا ادم گذشته بازیم ...

اون قدر زیاد که دلم میخواست ماشین زمانی داشتم و همش میرفتم به گذشته

امروز اما

خاطرات گذشتمو توی ایمیل خاک خورده یاهو مرور میکردم

اما مثل قبل دلتنگ نبودم

چیزی این وسط تغییر کرده

من که همیشه برای گذشته خودم ومرورش بی تاب بودم

و حتی با نشونه ای از گذشته حسرت به دل غصه میخوردم 

و همش در فکر تغییری بودم که کاش میتونستم انجام میدادم و نتونستم

حالا

امروز

با مرورش

با دیدن عکسهام

هیچ حسی نداشتم

گذشته تبدیل به یک خاطره خاکستری شده

خوب و بد معناشواز دست داده

فقط گذشته ای شده که الان دیگه گذشته




هفته طلائی ترنج مبارک!!!!!!!!!!!

هفته پیش از همون دورانهای این طوری شدنهامو داشتم

به حد زیادی دپرس بودم و غر غر میکردم

اما قرار نیست زندگی همیشه همین طور باشه

این هفته چون قراره هفته ی بخصوص من باشه

پس باید خوب فکر کرد

خوب خورد

خوب خوابید

خوب زندگی کرد

و

و

و

خوب طعم سی و یک سالگی را چشید 






پ ن :فردا وارد دنیای سی و یک سالگی میشم



سلام


1-  

من دوره های رنگی خودمو دارم  

گاهی به رنگی علاقه پیدا میکنم و همه چیز برام اون رنگی قشنگ تر میشه   

رنگ مانتو رنگ کفش رنگ رژ رنگ شال رنگ ماشین رنگ پادری رنگ مبل وووووو  

اما علایق رنگی من پایداری زیادی ندارن 

ممکنه در دوره ای عاشق رنگ آبی بشم وهمه چیزو آبی ببینم یا عاشق قهوه ای یا حتی قرمز 

وو این دوره رنگی خودبه خود در بازه زمانی خاص به رنگی دیگه تغییر میکنه اون موقع تموم وسایل اون رنگی من به نظرم زشت ترین وسایل ممکن میاد و باید حتما حتما عوض بشن 

مث پالتویی که پارسال خریدم و آبی کاربنی بود و بعداز دو سه بار پوشیدن بخشیده شد یا شالهای رنگی رنگی ام

   

قبل از اینکه بیام خونه جدید یک ست کامل ظروف سرامیکی گرفتم در ان زمان توی چشمم اینها خوشگل ترین ظروف سرامیکی ممکن بودن دوسشون داشتم و کلی براشون نقشه میکیشیدم توی ذهنم انواع و اقسام غذاهارا باهاشون سرو میکردم ظروف با گلهای آبی و سبز بودن و منم خیلی خوشحال از خریدنشون [تصویر:  20130210222717-img-5304-1.jpg]

(دقیقا همین طرح اما آبی) 

 

اما حالا علاقه رنگی من که در ان زمان و قبل ترش آبی بود (که حتی پرده اتاقهارو آبی گرفتم )به قرمز تغییر کرده  

رفتم ست آشپزخونه را قرمز کردم سفره قرمز خریدم و حتی پادری قرمز  

حالا هم توی سرم افتاد این ظروف سرامیک آبی را عوض کنم و قرمزشون کنم   

یا حتی مبلهام را با روکش قرمز جگیری بگیرم

یا  اگه برای پرده ها متری 46 تومان پول نمیدادم قطعا پرده هارا هم عوض میکردم یا حتی روتختی آبی رنگمو اگه قیمتها اونهمه نجومی بالا نرفته بود حتما عوض میکردم و یک روتختی قرمز خوشگل میخریدم .  

 

(من بیشتر رنگهای تیره را انتخاب میکنم مثل مشکی و قهوه ای برای شال و مانتو شاید یکی از دلیلهاش همین باشه) 

 

2- 

 به طرز اسفناکی اضافه وزن گرفتم  

72 کیلو شدم البته توی قد 168 زیاد به چشم نمیاد اما خودم در عذابم  

انگار ماه رمضان هم به چاقی من کمک کرده  

هی برنامه پیاده روی میزارم و هی تنبلی میکنم  

هی هرروز تصمیم رژیم میگیرم وهی فراموش میکنم  

انگار تلاش من برای تناسب اندام بیشتر منجر به خوردن و چاقی میشه  

 

3- 

 

من دارم قرصهای درمانمو میخورم پس چرا اینهمه مثل افسرده ها فکر میکنم؟ 

اینهمه غر میزنم 

اینهمه خل میشم 

واقعا چرا 

بی انگیزگی من برای کار و زندگی خودم را هم خسته کرده   

هرروز خسته تراز روز قبل  به محل کارم میام و دعا میکنم این زمان زود بگذره  

هی زمان کش میاد و کش میاد  و کش میاد

توی خونه هم همین طوره هرروزم به پخت و پز و نظافت میگذره  

و هیچ کاری غیر از این ندارم  

صبحها اداره و بعد از ظهر ها خونه 

روزمرگی سختیه  

واقعا سخت  

من نمیدونم چه کنم 

نه فامیلی اینجا دارم ونه دوست پایه ای 

دوتا دوست دارم که هردوتاشون درگیرتر از منن  

نه میشه بری خونشون و نه میان خونمون  

اگه هم باشن تازه  من باید گوش شنوا برای دردودلهاشون بشم 






 

 

 

دیشب کلی گریه کردم

حرف مهدی را بهونه کردم و دو ساعتی برای خودم زار میزدم

مهدی هم همش میخواست بخندونه منو

با شیوه های مخصوص خودش

اما من اصلا حوصله نداشتم

کلی اراجیفم گفتم

که مثلا دلم میخواد  مهدی و رادمهر ول کنم و بزنم به کوه و جنگل و دشت ووووو

بیخیال زندگی بشم

خلاصه تا اخر بازی هلند و کاستاریکا هی اشک ریختیم و هی اشک ریختیم هی اشک ریختیم



پ ن 1:


صبح مهدی میگه نباید اون حرفهارو به من بزنی

اینکه میخوای بزنی به کوه

به نظرتون نباید باهاش دردو دل کنم

نباید از دلتنگیهام بگم

بهش میگم تو مگه دوستم نیستی یا نمیخوای دوستم باشی ؟

پس باید بهم گوش بدی

اما بازم میگه نباید بگی



پ ن 2:

پیش بینی من برای جام جهانی

برزیل

آرژانتین

آلمان

هلند

یا

آرژانتین

برزیل

آلمان

هلند