گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی !

۱- 

یادمه وقتی بچه بودم  

توی اردویی که رفته بودیم زیارتگها های اطراف  

توی یک مسابقه  

از من خواستن با صبر یک ضرب المثل بگم   

منم هر چی به خودم فشار اوردم چیزی به ذهنم نرسید  

هیچی هیچی هیچی 

تا خود خانوم مجری این ضرب المثل معروف :زغوره حلوا سازی را گفت . 

خوب ...واقعیت اینه که من از همون بچگی با مقوله صبوری کردن بیگانه بودم  

 به قول دکترم اون موقع که خدا داشته صبر قسمت میکرده اصلا اصلا (با تاکید زیاد روی اصلا  )بهم صبر نداده    

خوب این معضل بزرگیه  

کم صبری من در مقابل مشکلات کم صبری ام در مقابل مهدی  

کم صبری ام در مقابل شرایط کاری  

همه و همه باعث شده از من یک ادم غرغروی نق نقو بسازه  

گاهی وقتها یادم میره که این زندگی من یکی از خواسته های من بوده  

جایی که کار میکنم آرزوی من بود  

شوهری که دارم خواسته ام بوده و پسرم که دارم  چیزی فراتر از ارزو بوده

 

به قول دکتر م 

اگه من بتونم با  کم صبری ام مقابله کنم اون موقع است که خانوم شدم بزرگ شدم و عاقل   

وقتی مهدی چیزی میگه بدون فکر وبه سرعت نور جوابشو میدم (درسته شاید حق با من باشه و در گاهی موارد صد در صد درست میگم اما با نوع گفتمانم و کم صبری ام ورق به نفع مهدی میچرخه)  

یا حتی نقشه میکشم تا بتونم تلافی کنم  

در صورتیکه این روش اصلا و اصلا جواب نمیده این روش یک واکنش بدتر در مقابل یک رفتار بده که نه تنها باعث میشه من اون جوابی را که میخوام را نگیرم بلکه تازه فکر کنم که چقدر بدبختم و غصه بخورم  

الغرض اینهارو نوشتم تا به قول دکترم مثل بمب یهو منفجر نشم و بتونم با ارامش و سیاست حرفمو پیش ببرم 

   

 

۲-  

من همیشه ی فکر منفی در مورد کارم داشتم فکر میکردم جایگاهی که هستم اصلا حقم نیست شرایط زندگیم هم همینطور  همیشه خودمو و دیگرانو مقصر میدونستم و همیشه دلم میخواست به قول معروف ازین شرایط لعنتی نجات پیدا کنم  همیشه خودمو به خاطر درسی که خوندم اذیت میکردم  

دوره چهارساله لیسانسم را پتکی کرده بودم بر سر خودم وتموم خواسته هام  

اما تا زمانی که این طوری فکر میکنم برام این طور م اتفاق می افته  

ادم ناراحتی میشم که از همه چی ناراضیه  

درسته این تغییر فکر و نگرش زیاد هم راحت نیست  

اما باید شروع کنم به دیدن نکات مثبت زندگیم  

داشتن مهدی و پسرم 

داشتن یک کار خوب که با توجه به غیر مرتبط بودن با رشته ام نیازهای مالی و زندگیم را تامین میکنه  

داشتن خونه (هر چند از نوع مهری اش ) 

داشتن ماشین (هر چند پی کی )  

داشتن خانواد 

استقلال مالی  

قبول شدن توی رشته مدیریت که حداقل برای کارم میتونه مفید باشه  

  همه اینها   

با تموم کاستی هاش اما دلیلهای خوبی برای  شکر گزاری منه   

خیلی از دوستهام هنوز نتونستن ازدواج کنن  

خیلی هاشون بی کارن  

پس من شرایطم بازم بهتر از اونهاست  

اینهارو نوشتم تا بتونم فکرهامو متمرکز کنم  

از زندگیم لذت ببرم و شاد باشم

 

۳- 

 

دکترم را خیلی قبول دارم 

یک ادم شاد پر انرژی اکتیو و خوش برخورد  

به حق خیلی دوسش دارم  

حرفهاشو میشنوم و با اینکه شاگرد تنبلی ام براش اما وقتی میرم پیشش بمب انرژی میشم 

دیروز کلی اشک واسه خودم برده بودم تا پیشش بریزم  

اما ناباورانه دیدم تموم اون مدت دارم میخندم    

تموم اون مدت ی لبخند گنده روی لبام بود  

اونم با شوخی ادای منو در می اورد  

که چطوری مثلا دارم مهدی را ادب میکنم  

دکتر میگه تنها راهش اینه که صبور باشی  

و روی خودت کار کنی  

از من اصرار که دکتر نمیتونم  

ازون اصرار که باید باید بتونی  

وگرنه هیچی حل نمیشه و اوضاع بدتر هم میشه   

 

  

 

این روزها حس های مختلفی دارم  

گاهی خوب گاهی بد 

اتفاقهای زیادی برامون افتاد که نه حوصلشو دارم بنویسم و حتی وقتی هم رمزدار نوشتم  به جهت بار منفی زیادش پاکشون کردم  

مسافرت رفتیم و توی مسافرت یک تصادف بد داشتیم رادمهر هنوز که هنوزه تو شوکه و مدام تعرف میکنه  

خودمم جرئت نشستن پشت ماشینو ندارم .صدای ترمز میشنوم ترس برم میداره  

ماشینون  هم حدود سه تومنی آب خورد   

دانشگاه قبول شدم دیگه مطمئنم هر جایی اراده کنم قبولم   

مدیریت اموزشی اوردم اجرایی مجازی هم امتحان دادم  

هزینه مجازی خیلی بالاست فکر کنم ترمی 5 تومنی میشه  در مقایسه با اموزشی که فقط 1.5 تا دوتومنی اب میخوره فعلا دودلم اصلا دانشگاه برم یا نه  

اموزشی زیاد با کارم مرتبط نیست خیلی هم بی ربط نیست ولی نه مثل مدیرت های دیگه  

اینم دغدغه این روزهای من  

دوسری مهمون از یزد و شیراز هم داشتیم وسط هفته اومدن  و این برای خانمهای شاغل خیلی سخته دیگه

مهمونهای یزدی بی نهایت مقید بودنتو نوع پوشش  اما خوب راحت هم بودن خانمش خیلی کمکم میکرد مهمونای شیرازیمون کلا راحت راحت بودن چه نوع پوششون چه نوع رفتارشون  .مثلا ی بار داشتن قارچ میخوردن بعدبه  من که تازه از خواب بیدار شده بودم گفتن ما از تو یخچالتون قارچ برداشتین بعد فکر کنین من اصلا حواسم به قارچ هامون نبود یا سر سفره خودشون میکشیدن میخوردن و اصلا نمیگفتن ما هم هستیم .این دوستهای شیراز اسم رادمهرو برای پسرشون برداشته بودن واسه همین توی این چن روز دوتا رادمهر داشتیم اما نمیدونم چه فکری میکردن بچشون همه چی میخورد نوشابه چایی همه چی دکترش گفته بود بچهه معدش گشاد شده راست میگفت ساعت ۱۲ شب بعد اینهمه خوردن گریه میکرد واسه غذا . 

 در کل این چن روزه جدا از خستگیش ،تنوع بدی هم نبود .   

 

پ.ن :اتفاق خوب این روزها اشنایی من با وبلاگ زنگ تجربه است خوب چیزهای خوبی ازش یاد گرفتم ایده های خوبی هم بهم داده .