چرا؟

معضل بزرگی در خانواد ما وجود داره به نام شوهر خاله !

ینی هم  خود شوهر خاله و هم خانواده و متعلقات  ایشان  اعم از خواهر های خدا نترس و برادر های بی غیرت و مادر و پدرپیر از خدا بی خبر   


معضلی که با ازدواج خاله گرامی ما  به صورت فاجعه در اومد و زبانه های آتیشش دامن همه را گرفت و خودم هم همچنان از تیر ترکش های حرفها و نیش های خواهر های نامحترمش فیض می برم ........


و متاسفانه دیشب وقتی با اصرار خاله و دختر کوچکش برای رفتن به خانه اش روبرو شدم و چاره ای ندیدم جز قبول کردنش که الهی هیچ وقت این کار ار نمیکردم و بعد از سالی نیم ساعتی خونشون بودم که از روی شانس بد  یا تقدیر نابهنگام یا هر چی دلتون میخواد اسمشو بزارین خانواده شوهر خاله نیز اونجا را قرق کردن و اونقدر رفت و آمد الکی به خونه کردن که خودم فرار را بر قرار ترجیح دادم و میدونم همین نیم ساعت مهمان بودن چه اثرات سوئی برای خاله و حتی خود من داره  و در خوشبینانه ترین حالت ،قطع رابطه تلفنی خاله را به همراه می آره و تماسهای مشکوک به گوشی   من و شوشو  ................

من هیچ وقت نفهمیدم که چرا؟

چه علتی میتونه دل یک آدم را این همه سیاه  کنه .....و حالا حساب کنین اینها فقط یک نفر نیستن خانواده ای هستن که همشون  بد خواه دیگرانن ...خیری که ندارن تا به کسی بدن که هیچ تازه خون همه را توی شیشه میکنن و زندگی های بهم میریزن که فقط و فقط خود خدا بتونه درک کنه که چرا  بنده های  با این سیستم آفریده و تا کی قراره بهشون مهلت بده .....................




اندر حکابات مبارزه ما با شوشوییمان !

شوشو جدیدا زده به کار ورزش .....خاطرات دوران جوانی ،دوستاشو دیدن و شنیدن اینکه  استیلت  را از دست دادی چقدر چاق شدی و ازین حرفها همه اش باعث شده صبحها زود از خواب بلند بشه و هی توی اتاق شروع کنه دویدن و نرمش کردن ......امروز هم  مثل روزای قبل هی می دوید و نرمش میکرد ...حالا شاید تاثیر فیلم دیشب بود یا حس خوب خودم گفتم منم ورزش میکنم اما ففط تمرین کومیته (مبارزه در کاراته) و تو فقط دفاع کن  ...خوب من تا چند تا کمربندمبتدی کاراته را دارم شوشویی هم برای تیم استان ووشو در سالیان دور انتخاب شده بوده و حسابی رزمی کاره  این مدلی شد که ما هردوتا تحت تاثیر فیلم دیشب که اتفاقا یک سریال کره ای بود شروع کردیم لگد پرونی .....هی شوشو میگفت نزن ولی من ول کن نبودم بهش گفتم تو فقط دفاع کن هیچ کار دیگه ای نمیخواد انجام بدی اونم بیچاره دستاشو گرفته بود جلوی صورتش منم یکی میزدم تو صورتش تا می اومد دفاع کنه با پام میزدم توی شکمش حالا اونم به خاطر نی نی هیچ کاری نمیتونست بکنه ...خلاصه خیلی خوش گذشت این هورمون آدرنالین من حسابی سرحالم کرده بود ولی بیچاره شوشویی دلشو گرفته بود و غر غر میکرد (اینم از اثرات مثبت پدر شدنه دیگه )  

 یادش به خیر اون موقع که میرفتیم کاراته همین طوری با مرمرک کومیته میزدیم و مامان بیچاره فکر میکرد ما داریم دعوا میکنیم گیس کشی و ازین حرفها و دیگه منعمون کرد که بزنیم  چشم و چالمون را در بیاریم و این طوری شد که اون استعداد لگد پرونی ما در نطفه خفه شد و به صورت بالا امروز شکوفا شد و حسابی من را سرحال کرده بود   اما اون نی نی بیچاره نمیدونم در چه حالیه ولی فکر کنم وقتی من که مادرشم خوشحال باشم  اونم خوشحال میشه و بهش خوش میگذره دیگه .....

پسملکی

دیشب خواب پسملک را میدیدم .....ی بلوز سفید داشت با شلوار سورمه ای .....پوست سفید با لپ ها گل گلی ....شاید همون تصور من از پسملک بود....یکم شبیه شوشویی یکمم شبیه من ...با اون دستهای کوچولوش و لب و لوچه ای که از خوردن قره قوروت قرمز شده بود .....چقد توی خوابم دوسش داشتم .....انگار از به دنیا اومدنش تا۶ سالگی اش که سن توی خواب من بود نیم ساعته بزرگ شد به دنیا اومدنش شیر خوردنش و بازی کردنش ...همه به نیم ساعت خواب من سپری شد .....بعد یهو توی اون خواب شیرین ی خانمی وارد شد که مسئول ژنتیک بود ...ی قد بلند سیاه چرده و زشت ....توی خواب میگفت پسرت مشکل داره ..مریضه و من هی گریه میکردم که این پسملی سالم من کجاش مریضه اصلا چرا مریضه ؟چشه؟و اون میگفت حالا که توی دوران بارداریت سقطش نکردی الان باید اینکارو بکنی و خودم ترتیبشو میدم .........  توی همون گیر و دار بود که از خواب پریدم  

 عذاب وجدان  ُاسترس ِنگرانی تموم اون چیزایی بود که این آزمایشات گوناگون واسم داشتن چیزی که واسه من باردار مثل سم میمونه خوابایی که میدیدم و رویاهایی که با نگرانی از جواب آزمایشاتم دود میکردم .....و حالا که خدا رو شکر جواب آزمایشاتم منفی بود و بچه صحیح و سالمه باز هم ترکش هاش در بطن من وجود داره طوریکه حتی در مطب دکتر جدید که اتفاقا خانم آروم ومهربونی هم بود از استرس فشارم بالا رفت وخود دکتر هم متوجه اش شد .......و آروم و قرار نداشتم ......و دست پام می لرزیدن  که ی وقتی با معاینه من  دوباره چیزی نگه دوباره عملی نخواد دوباره آزمایشی ننویسه ....ولی خدارو شکر هیچی نبود و همه چیز خوب خوب پیش رفت .....حتی صدای قلبش که به نظر من غیر عادی بود را گفت خوبه و حتی گفت به خاطر پشت رو بودن بچه است که صداش بیشتر شبیه هوووووووووووو کشیدنه و حتی عملی که انجام دادم را گفت زیاد نگرانش نباشم و میتونم مثل افراد معمولی کارهام را انجام بدم و زیاد سخت نگیرمش ...مامانم که کلی ازش خوشش اومده بود  مخصوصا اینکه ازون دکتر قبلی خیلی بدش می اومد و هر بار  میرفتم اونجا این موضوعو گوشتزد میکرد اما خدارو شکر  این بار این دکتره را خیلی پسندید خودم هم از محیط مطبش خیلی خوشم اومد هم آروم بود و هم اینکه میتونستم با خودم همراه ببرم و هر چی دلم میخواد با دکترم صحبت کنم بر خلاف مطب دکتر قبلی که اولا شلوغ بود و دوما بدون همراه و فقط یک دقیقه وقت صحبتم با دکترم بود و تازه اینکه مثلا اگر ۴ بعد از ظهر نوبت داشتم ساعت ۸ نوبتم می شد و تازه بیشتر از یک دقیقه هم با دکتر صحبت نمیکردی که اونم همش توی این زمان فقط استرس بهم وارد میکرد که اگه این کارو نکنی  اگه عمل نکنی یا نری آزمایش بچه این طوری میشه یا اون طوری  ....که فکر میکنم برای دکتری که متعهد شده به فردی زندگی ببخشه این رفتار اصلا پسندیده نیست بماند که توی این مدت تموم نظرم نسبت به دکتر ها عوض شد و متوجه شدم که اکثرا با دیدن مریض توی صورتش رد پای پول را جستجو میکنن ونه چیز دیگه ای ......  

 

توضیح نوشت: 

به دوتا علت نمیتونم زیاد پست بنویسم  

اولیش منع شدنم توسط ماما بود برای جلوگیری از  امواج کامپیوتر و اینکه بهم گفت برای نی نی ضرر داره و سعی کنم کمتر این کار ار انجام بدم   

و دومیش به علت وجود کار آموز تازه واردمه  

 

پی نوشت: 

حتما نظرات را تائید میکنم و به دیدن وبلاگتون میام سر فرصت

روزانه

 ۱

 

اینجا هوا  بدجورسرد شده ... طوری که ما بخاریهارا کار گذاشتیم و البته منم سرماخوردم و شوشویی هم سرما خورده من آبریزش بینی و عطسه های طولانی دارم شوشویی بدن درد و گلو درد من سرمایی ام و با کلی پتو ژاکت میخوابم شوشو با لباس راحت تابستونی ......کلن هر دو با این تفاسیر شدیدا سرما خوردیم و من که نمیتونم دارویی بخورم و شوشویی هم اهل دارو خوردن نیست و این طوری میشه که نه اون خوب میشه و نه من ...... 

۲

 

آخر هفته عروسی یکی از بهترین دوستامه..... سحری را میگم ...اصلا باورم نمیشد ی روزی سحر را با لباس سپید عروس ببینم دلیلش را نمیدونم ولی خوب باورم هم نمیشد حالا آخر هفته با این گل پسملی میریم عروسی فکر کنم مثل فارغ اتحصیل شدنش کلی گریه کنم و ذوقشو بکنم با اینکه ازدواجش کلی مارا از هم دور کرد اما همین که سر و سامان میگیره برای من کافیه و باید خدارو شکر کنم ...اما اما اینهارا نوشتم تا چی بگم اینکه من  واسه عروسی دوستم کلی برنامه داشتم اینکه اون لباس خوشگلم را بپوشم که انگار توی تنم می رقصه اما حالا با این شرایط و این نی نی نمیدونم اصلا اندازه ام هست یا نه ؟اینکه شکمم توش معلوم میشه یا نه؟البته مانتویی که باهاش ست دارم هم خیلی خوشگله و خود مانتو هه هم زیبایی لباسم را دو چندان میکنه اما خوب تا آخر جشن که نمیشه با مانتو نشست ینی نمیذارن وگرنه من که راضی هم هستم با لباس مجلسی ومانتوی شبم که شکمم را بپوشونه حالا موندم که چه کنم  

 

 

۳ 

 

برای چهارشنبه هم نوبت دکتر گرفتم با مشورت دوستم دکترش را انتخاب کردم آخه دکتر سابقم تو زرد از آب در اومد و باید حتما عوضش میکردم و حالا برای چهارشنبه به راحتی نوبت گرفتم صبح هم با بیمارستان تماس  گرفتم و هزینه زایمان نوع قراردادش با بیمه تکمیلی ام را پرسیدم که خدارا شکر همه چیز خوب بود و حالا تا چهارشنبه که ببینم چی میشه و انشالله همون طور که دوستم میگفت دکتر خوبی باشه و من بتونم راحت باهاش ارتباط برقرار کنم .... 

 

۴ 

 

ی مشکلی که دارم و خیلی آزارم میده بی کاریم هستش با اینکه استراحت مطلقم مثلا  و باید حسابی استراحت کنم اما خیلی خیلی حوصله ام سر میره ....سعی میکنم کم کم کارهای خونه را انجام بدم قرآنم را میخونم کارهای عبادی که باید انجام بدم را انجام میدم تی وی میبینم اما بازم وقت زیاد می آرم اونقدر که از بیکاری سعی میکنم خودم را به خواب بزنم ......البته کلی کتاب دارم که بخونم اما خوب گاهی آدم حس کتاب خوندن نداره و دلش کار دیگه ای میخواد کلا کتاب به جای آروم کردنم من را به رویا میبره به جای شخصیت اصلی داستان  و تازه مشکل ازونجا شروع میشه که چرا و چی میشد    من این کارو را میکردم و یا غیره .......واسه همین فعلا یکم واسه کتاب پیش قدم نمیشم و دلیلش هم همین موضوعه ....ی خبر دیگه اینکه دانشگاه معماری هم قبول شدم که بازم طبق معمول بر خلاف دفعات پیش که خودم نمیخواستم برم این سری با وجود تموم علاقه ام امکان رفتن ندارم و خونه نشین شدم اساسی ...البته جای من رزو میمونه ولی نمیدونم سال آینده بازم میتونم برم یا نه؟واقعا اگه کسی راه حلی داره که بتونه بهم کمک کنه دریغ نکنه

نتیجه آزمایش

الان ی کوچولو میتونم بگم خیالم راحته ...جواب آزمایشاتم اومد و اون همه سوراخ سوراخ شدنها و استرسها در نهایت ی نتیجه رضایت بخشی داشت...البته هنوز خودم نتیجه آزمایشاتم را به چشم ندیدم و به دستم نرسیده اما تلفنی از دکتر آزمایشگاه جویا شدم و اونها هم گفتن خدارو شکر وضعیت کروموزومهای نی نی  نرماله ولی بیا این جواب آزمایشهاتو بگیر و ببر به ی پزشک ژنتیک نشون بده که از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من دیگه جرئت هیچ دکتر ژنتیک و این برنامه هارو ندارم از ترس اینکه برم و دوباره ی بامبول دیگه درست کنن و آزمایش بنویسن  البته اینو هم میدونم که این ترسم به خاطر این دوران سختی بود که کشیدم ولی خوب دیگه چشم ترس شدم وخیال ندارم خودم و نی نی ام را توی این صف ها شلوغ مطب ها و برنامه های آزمایشگاهی پزشکان معطل کنم و برنامه دارم این زمان باقیمانده را به خودم و  پسملکم برسم و به تلافی استرسهای این مدت یکم بهش خوش بگذرونم  

 ی خبر دیگه اینکه این آقا  پسملک  از هفته پیش شروع کرده به تکون خوردن اولین بار  که ی احساس عجیب داشتم موقعی بود که داشتم غذا می پختم و یهو احساس کردم توی دلم ی چیزی سفت شد مثل اینکه دل آدم هُری بریزه پایین و بعد همون جا ی چیزی سفت بشه اولش نمیدونستم چیه اخه یکی از این خانم های ارباب رجوعم گفته بود مثل ماهی حرکت میکنه منم هی منتظر بودم ی ماهی کوچولو ازین ور دلم بره اونطرف دلم .....اما بعد دیدم نه همچین خبری هم نیست هی به فواصل یک ساعته جابجا میشد وهمونجایی که میموند ی کوچولو سفت میشد و بعد  وقتی با خاله و مامانم مشورت کردم گفتن به  همین ها میگن  حرکت بچه  تازه ی دوروز هم که حرکت نمیکرد هی نگران بودم که چش شده چرا هیچ کاری نمیکنه و وقتی رفتم صدا قلبشو شنیدم خیالم راحت شد که سر جاشه و گل پسر حتما این دوسه روزه خواب بوده و جاش راحت که تکونی نمیخورده یا اینکه تکون میخورده و من احساس نمیکردم    

ی چیز دیگه اینکه من دارم لحظه شماری میکنم که بتونم این نی نی مو زودی ببینم بغلش کنم بچلونمش بوسش کنم وای قلقلکش بدم اصلا ببینم شبیه کیه ؟حتی واسه همین چیزا خیلی خیلی دلم میخواد  برم سونو گرافی سه بعدی ...که البته میگن ی کوچو ضرر  داره ولی خیلی دلم میخواد ببینم چی کار میکنه دنیاش توی شکم من چه شکلیه ...حتی شوشویی هم با تعریف های که پسر عمه اش از سونو سه بعدی و دیدن دخترش کرده حسابی مشتاق شده و هی میگه پس کی میریم فیلم نی نی مونو بگیریم خلاصه من که تصمیم ندارم خودم به دکترم پیشنهادشو بدم اگه لازم ببینه و برام بنویسه حتما با سر میدوم و انجامش میدم در غیر این صورت نه ......