زندگی زیباتر می شود اگر :


1- سعی کنیم بیشتر بخندیم.

2- تلاش کنیم کمتر گله کنیم .

3- کمتر حرف بزنیم و بیشتر گوش کنیم.

4- وقتی از خواب بیدار می شویم ، زنده بودن را حس کنیم.

5- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.



امروز یک روز مهم برای زندگی سه نفره ماست .....


امیدورام اتفاقات خوبی برامون رقم بخوره






دلم میخواست دخترک قاقالی لی بدست بودم !


گاهی دلم میخواست فقط ی دختر بچه لوس باشم

ازون دختر بچه های لپ گلی که هر کی میدیدشون لپهاشو میکشه و میگه عجب دختر نازی! بعد همه دوست دارن بغلشون کنن نازشون کنن براشون قاقالی لی های جورواجور بخرن یا حتی بستنی های رنگارنگ

دلم میخواد ازون دختر بچه های شیطون بودم که هر چی میگفتم گوش میدادن

عجیب دیروز و امروز دلم میخواست بچه بودم ازونهایی که وقتی نقاشی میکشن کلی قربون صدقه اشون میری و یا حتی براشون مداد رنگی های جورواجور می خری یا وقتی میری سفر حتما حتما یادت هست برای اون دختر کوچولوی ناز نازی سوغات بیاری  اره الان دقیقا همین الان دلم میخواست همون دختر بچه هه باشم تا برای انگشت بریده شده ام که ی گوشه بدی از گوشتش هم معلوم شده ناز کنم.......یا از دست شیطنت های رادمهرم که باعث شده دوتا داد سرش بکشم بنالم و یا حتی ازین اب ریزش بینی ای که امونمو بریده  غر غر کنم یا  گاهی شکایت این شوهر جون بسته به پسرکو که همه اشتباهات عالم را از چشم من میبینه را بهش بکنم .... بعد یکی از همونها که قرار بود لپمو بکشه یا موهامو ناز کنه یا حتی قاقالی لی برام بخره ، بیادو  نازمو بخره و به حرفهام گوش بده و هی قربون صدقه ام بره که عزیز دلم هیچ اشکالی نداره گاهی پیش میاد صبور باش و مقاوم همه چی ،همه چی  درست میشه .....قول میدم

بعد من چشمامو ببندم و طعم شیرین کسی داشتن را همین طوری مزه کنم و خوشحال باشم که میتونم روی قولش حساب کنم 


آخ ک چقدر دلم برای شنیدن این حرفها تنگ شده


اصلا دلم تنگه که داره این همه بهونه میگیره


شاید برای بابا.......

شایدهم  .....






پ ن :خواب بابامو دیدم .....اصولا من هر وقت خواب میبینم خیلی واضحه خوابهایی که انگار خواب نیستن و واقعیت محضن بابا توی خوابم ناراحت بود.... از سر نزدن بهش ناراحت بود

سختمه اونجا برم

وقتی هم میرم احساس نزدیکی باهاش ندارم .....نمیتونم حسش کنم


بابای توی خوابم را بیشتر از اون قطعه سنگ سخت دوست دارم 


ببخش





فانتزی دخمل قاقالی لی به دست!



چن وقته ی فانتزی زرشکی زدم در حد لالیگا

فکر که میکنم میبینم از همون روزی که اثرات اون افسردگی بعد از زایمان کم و کم رنگ تر شد فانتزی داشتن  دخترم    پررنگ و  پرنگ تر شد بععععععععله  ترنج قصه ما   چن وقتیه فانتزیه داشتن ی  دختر کوچولو ی خوشمل و خوشمزه ای را زده  به نام هانا....گاهی هم اسمشو با رادمهرکم مچ میکنم مثلا بهش میگم رزیتا یا بهش میگم روشا نمیدونم هر اسمی که با ر شروع بشه یا گاهی میخوام اسمشو بزارم فریمهر که به رادمهر بخوره بعدش میگم خوب نه فریمهر سخته تازه اسم جناب رئیسمم هست پس بنده خدا ناراحت میشه اسمشو بزارم روی  دخملکمقبلتر ها هم که اسمشو سپینود میخواستم بزارم حتی میخواستم اسم رادمهرو بزارم سپنتا تا به سپینودم بیاد ...کلن توی فانتزی نگاری دخملکم دل خجسته ای دارم من ....

بعدش داشتم فکر میکردم این دوتا باهم بزرگ بشن بعدش مثلا روشا یا هانا یا شاید  سپینودم برن بیرون بازی کنه یکی بیاد بهش زور بگه بعد اون رادمهر وروجکم که حالا ی پسر خفنی شده بیادو رگ غیرتش بزنه بالا و زهره چشم بگیره از بچه های محل بعدش روشا یا همون سپینود یا هانا بدوهه بره پشت رادمهرکم قایم بشه و کلی خودشو واسه داداشیش لوس کنه و بعد اون همه دعوا و زهره چشم بگه داداشی بریم واسم قاقالی لی بخر ..........

منمکه ازین مامانایی چارقد به کمر بسته ام دارم حیاطو جارو میکنم  داد بزنم :دختر خوب نیست قاقالی لی بخوره (آیکون یک مادر مقتدر ایرانی !)

بعد یهو ببینم دخملکمون اخمهاشو کرده توی هم با لب و الوچه ی وری با دست به کمر بیاد و بگه چرااااااااااااااااااااااااااا؟(البته اونقدر ها ه م وحشتناک نیستا اما خوب جنم داره دیگه )

بعد من ،مادر چارقد به کمر برای این جیغ جیغو خانم اخمالو داستان دوستم مرجانو تعریف کنم که مامانش بهش میگفت پسرها دخترهایی که قاقالی لی میخورن را نمیگرن و الان با این سوی کم چشمم دارم میبینم که  مرجان جانم همچنان عزب عقلی مونده(آیکون از فرط ترشیدگی مردن)


و بعد  با جدیت رو بکنم به به هانا یا روشا یا سپینود وبگم :مامان جون عزیزم من آرزوها دارم واست..... میخوام توی لباس عروسی ببینمت اما توووووو من  با این کارات حسرت به دل میکنی  !


و اون بازم بگه  الا و بلا من قاقالی لی میخوام ..........یالله یالله



و من بمونم  با این فانتزی در حد لالیگه زرشکی با هانا و روشا شایدم سپینودم که عجب دختریه ......به کی رفته آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟










این پست :هدیه به مرجان عزیزم





این روزها




مثل پنیر پیتزا میمونن این روزها



کشدارِ کشدارِ  کشدار





خوشم میاد1


خوشم میاد وقتی ی ادم جدیدو پر انرژی را  میبینم تا ساعتها بهش فکر میکنم و  انرژی میگیرم

خوشم میاد وقتی میفهمم تصویرم توی ذهن ادمهایی که میشناسنم بسیار پررنگ و خندونه

خوشم میاد وقتی میرم خونه خونه تمیز باشه

خوشم میاد ازینکه برای شام غذای مورد علاقه مهدی را میپزم

خوشم میاد وقتی با دست به رادمهرکم غذا میدم و اونم با ولع میخوره

خوشم میاد چایی دم میکنم و با هر چی غیر از  قند میخورم

خوشم میاد وقتی خرید میکنم کیفم توش پوله

خوشم میاد کارت اعتباری میکشم و جمله خرید با موفقیت انجام شد چاپ میشه

خوشم میاد شارژ پولی موبایلم برای یک ساعت هم کفاف میده

خوشم میاد با سما در مورد هر چیزی حرف میزنم حتی ساعت سه نیمه شب

خوشم میاد وقتی به سحر زنگ میزنم یا سهیلا گوشی جواب داده میشه 

خوشم میاد گاهی در حد مرگ دلم برای مرجانم تنگ میشه

خوشم میاد امروز با ماشین اومدم اداره

خوشم میاد حتی روزه نمیگرم

و حتی مهدی هم روزه نمیگیره  (به خاطرسنگ کلیه )

خوشم میاد دارم با خدا کلنجار میرم

زیر خط به خط قرانشو با مداد خط میکشم

خوشم میاد نمازمو نشسته میخونم

خوشم میاد هوس شنا میکنم

خوشم میاد یوگا میرم

خوشم میاد دمنوش دارچین میخورم

خوشم میاد با مهدی صحبت میکنم واژه عزیزم را میشنون

خوشم میاد سریالهای کره ای جدید میبینم یا حتی درموردشون حرف میزنم

خوشم میاد هوس طراحی میکنم 

خوش میاد یک نویسنده پیدا کردم تا برم و کتابهاشو کلکسیون کنم (هاروکی موراکامی)

خوشم میاد گاهی دلتنگ افرادی میشم که میدونم در  زمان خودشون بهترینم بودن

خوشم میاد ازینکه بامامانم دردل میکنم

خوشم میاد شبها از فرط خستگی بیهوش میشم و فرصت فکر های عجیب غریب را ندارم

خوشم میاد به مدل های mdfآشپزخونه ام فکر میکنم

خوشم میاد بعد از کلاس یوگا، ویترین طلا فروشی ها را دید میزنم 

.خوشم میاد ساعات اداری ماه رمضون 5 ساعت شده

خوشم میاد رادمهرکم غش غش میخنده و منم ذوق میکنم

خوشم میاد از واژه غش سرپا برای خوشی خوشکی های رادمهر استفاده میکنم



خوشم میاد  اینجا رادارم تا  از خوشم اومدنهام بنویسم





پ ن :خوشم میاد که این پست صدمین پست این وبلاگ شد.