بدون شرح!

۱ 

 

ساعت ۴:۳۰بعد از ظهرِ از خواب بیدار میشم ....چون عادت به خواب بعد از ظهر ندارم هنوز گیجم ینی چطور بگم همیشه هر وقت از خواب بیدار میشم گیجم هم گیج و هم منگ ......دستهام توی موهامه یادم میاد نوبت دکتر دارم گوشی ام هم همین طور داره وَنگ میزنه ...میدونم کیه یکی از ارباب رجوع هامه حالشو ندارم بی خیالش میشم ......همین طور دست توی موهام و پریشون بلند میشم میخوام برم سمتِ دست شویی اما راهمو کج میکنم  سمت آشپزخونه بعد یهو می ایستم چشمامو میمالم دارم چی میبینم ....کیه اونجا خوابیده هی به مغزم فشار میارم ...این کیه ؟یادم میافته شاید بابا باشه بعد میگم آره حتما باباست ...ولی بعدش بازم ی جرقه توی ذهنم می پره آخه بابا ؟اولا این شکلی نبود و تازه اون ده ساله که نیست ! 

 

یادم می افته ...........اون شوشوییه که توی اتاق خوابیده ...هنوز گیجم ناراحتم چرا اینهمه دچار توهمم؟تا این قدر که زمان و مکان یادم میره ........  

 

عصر به شوشو میگم ....میگه حق نداری این موضوع را به دکترت بگی این از اثرات اینترنته و من خودم میدونم درمانت چیه ....هیچی نمیگم توهم را از لیستی که قراره به دکتره بگم خط میزنم  

 

 

 

 ۲ 

 

با خاله توی مطبم ....نمیخوام جلوی خاله حرفی از توهم بزنم پس بی خیال میشم ...اما با سونو دکتر مطمئن میشم که توهمم جدیه .....جنین تشکیل شده اما قلبی نداره ....این ینی اینکه نه قلبی و نه حرکتی ...این ینی اینکه من توی پست قبل فقط دچار توهماتم بودم ...همین! 

 

 

 

 

 

۳ 

 

میام خونه ...هنوز باید استراحت بکنم هنوز نمیتونم فعالیت عادی داشته باشم ....به شوشو میگم ....یک ساعت میگذره اس ام اس میاد دلم قرمه سبزی  میخواد!  

میدونم چقد قرمه دوست داره با اینکه غذا چیز دیگه ایه براش قرمه میذاره ....زود خسته میشم اما میگم بعد از ی مدت اشکالی نداره .......خسته میشم ...شوشو میاد سفره را میچینم غذا را میارم و بعد دیگه حتی نای بلند شدن  را ندارم توی این مدت این ورم معده ام عجیب اذیتم میکنه اصلا انگار جنین توی معده من داره شکل میگیره و نه توی دلم یاهمون  رحمم ......  

همونجا روی مبل دراز کش میشم ...شوشو میخواد بره پیش مامانش اینا ساعت ۱۰.۳۰ شبه از روی رفتار قبلم به شوشو میگم ببین من یکم خسته  ام  شاید وقتی اومدی یکم بد اخلاق هم باشم پس زیاد دلخور نشو ......میره ساعت ۱۲.۳۰ میاد حالا توی این مدت من هی از خواب میپرم ...هی نگرانم هی تنهام بدتر نمیتونم از جام بلند بشم وقتی شوشو میاد پر از عقده تنهاییم بد اخلاقم دلخورم ....شوشو ناراحت میشه و من خوابم میبره !  

 

 

۴  

 

 

من بد اخلاق نیستم  ............اما گاهی هم که هستم براش علت دارم .... ...هر وقت بی توجهی ببینم اخلاقم بد میشه .....این را هم مامان میگه و هم شوشو ...اما الان بد اخلاقی ام بدتر شده مامان میگه ویارت روی اخلاقته !نمیدونم شاید درست باشه اما از زمان ازدواجم با شوشو و دیدن خلقیاتش . کمبود محبتهاش این اخلاق بدتر شد ....و حالا که به محبتش .ابراز علاقه اش بیشتر نیاز دارم اون هم کمتر به این موضوع اهمیت میده تا جایی که من را با خواهر یا مادرش در زمان بارداریشون مقایسه میکنه و محبتی که نمیکنه هیچ تازه باید من محبت و نازشو هم بکشم .....و امروز صبح وقتی دیدم حتی وجود این نی نی هم هیچ تاثیری توی این اخلاق که نداره تازه شوشو عنوان میکنه همون اول ازدواجمون متوجه این اخلاقت بودم و الان کلی پشیمونم ......کلی اشک توی چشمام جمع شد کلی بغض کردم و بی خیال استراحت مطلق و این چرت و پرت ها شدم وقتی شوهر آدم دلش واسه همسرش نسوزه منم بی خیال میشم و با خودم میگم هر چی شد شد.........این بچه هم یکی میشه لنگه باباش ....مثل الان که شوشو هنوز بچه نیومده روی رفت آمد های من داره کنترل میکنه که مبادا کسی فردا جلوی بچه اش حرفی بزنه و یک وقتی اون بچه از اصول اخلاقی خودش و خانواده اش جدا بشه  .......

 

 

 

 

۵ 

 

 

دلم نمیخواد  قضاوت یک طرفه ای بکنم ..... میدونم برای شوشو مهمم اما اینو هم میدونم که به سبک خودش ......میدونم که شوشو برای من مهمه اما اونم به سبک خودم ......و هنوز بعد از این دو سال با توجه به اون علاقهه  نتونسیتم یک راهی برای ابرازش برای درکش پیدا کنیم .....من ازین وضعیتم خسته ام واقعا واقعا خسته ام ....احساس پژمردگی میکنم ....من عشق میخوام توجه میخوام محبت میخوام همه را به سبک خودم ....دلم سوپرایز کردن میخواد دلم هدیه ای میخواد که نخوام خودم یادآوریش کنم ....دلم شوهری میخواد که فقط به من توجه میکرد ونه حتی توی بارداری ام رقیب برام می تراشید  ......دلم خیلی چیزها میخواست که هیچ کدومشون توی این زندگی بدست نیومد و متاسفانه اگه بخوام واقع بین باشم هیچ وقت دیگه هم تحقق پیدا نمیکنه  .........

هفته نامه !

از دو روز پیش ، حالت تهوع و گرسنگی مفرطم شروع شده از صبح هر چی میخورم باز هم گرسنه ام و انگار سیری ندارم ....مامان میگه این بچه مثل خودت  شکموهه  خاله میگه حتما پسره

مرمرک میگه  حالا تا دلت میخواد با خیال راحت غذا بخوررررر حالا انگار من همیشه با خیال ناراحت غذا میخوردم  هههههه  خلاصه این غذا خوردن منم شده یک پروژه واسه صحبت کردن و نظر دهی  بقیه .....تازه ی موضوعِ جالب بهتون بگم که قبل از این دوران بارداری .من هر وقت جایی بوی غذایی می اومد اصلا نمیتونستم تحمل کنم مثلا اگر غذا بوی گوشت میداد یا اگر توی خونه ای کله پاچه میپختن اصلا اتونجا پا نمیذاشتم چون شامه ام بسیار به این موضوع حساس بود اما حالا در کمال تعجب وقتی مامان کاسه کله پاچه رذا گذاشت جلوم نه بوی حس کردم و نه حالت تهوعی داشتم و تا آخر غذام را با کمال میل و رغبت   خوردم ...این برام جالب بود که این نی نی باعث شده تا شامه من حساسیتش کمتر بشه و این موضوع هم به نفع خودِ منه و هم نی نی کوچولو  

**********

 

 عصر همون روز هم  وقتی دراز کشیده بودم ی آن احساس عجیبی بهم دست داد انگار توی دلم ی صدایی می اومد فکر کردم توهمه نمیدونم شایدم بود انگاری توی دلم ی چیزی مثل ساعت تاپ تاپ میکرد ی نبض خیلی کوچولو......... از جام پریدم ی جوری بود شوکه نشدم خوشحالم نبودم احساس آدمی را داشتم که ماهی زنده ای را قورت داده و اون ماهیه داره توی دلش تکون میخوره البته نه اون جوری ها وقتی اون صداهه اومد با خودم این تصوراتو کردم فک کنین نی نی کوچولو قد یک ماهی توی تُنگِ دلِ من نشسته و داره هی این ورو اون ور میره ....خنده داره نه؟ 

خلاصه به خودم گفتم پاشو پاشو ترنجک دچار توهم شدی الان که بچه نه نبضی داره و نه تکونی میخوره مامان اینا هم کلی بهم خندیدن که چی میگی تو ......اما طبق عادت همیشه که من هیچی به جز مغز متفکر و تحقیقات خودم را قبول ندارم پریدم پای اینترنت و دیدم نه بابا همچین بی راه هم حس نکرده بودم و بچه توی هفته هفتم هم نبض داره وهم تکون میخوره  .....  

********

 

بعدش جونم براتون بگه که شنبه ی دعوای اساسی با شوشو خان انجام دادم کلی هم گریه کردم و کلی هم بد و بیراه به خودم نثار کردم و بعد فهمیدم که نصفش سو تفاهم بوده و نصف بقیه اش هم تقصیر خودم و شوشو ! 

قضیه  ازین قرار  بود که وقتی جمعه قرار بود بیاد اصفهان دنبالم تا فرداش برم سر کار ،  گفت سرم درد میکنه و خودم برات مرخصیتو میگیرم و شنبه هم خونه مامانت بمون و منم مثلا خواستم حالا که نی نی دار شدیم کمی ناز شوهری را بکشم و بهش با کلی غمزه و ناز گفتم :شوشو جونی نمیخواد  این همه راه را بیایی  و حسابی استراحت کن و ی عزیزم درست و حسابی هم چسبوندم به آخر جمله ام که مثلا شوشویک تو عزیز دل مایی.....ولی شوشو چی کار کرد هان؟کاری کرد که باعث شد من تا خود فرداش با صدای بلند یاد آوری کنم که اون عزیزم را اشتباه آخر اون جمله کذایی ام   آوردم  وهمون شب با پسر عمو ،خواهرش و دختر عمو اش به اصفهان اومده بود و تازه تازه شب را هم خونه عموش مونده بود و حتی یک اس ام اس نا قابل که ترنجک شب میام اصفهان نزده بود بلکه تا فردا صبحش تا راس ساعت 9 که خودم زنگ نزدم نگفته بود اصفهانه و همینجا بود که تخم کینه ای که توی دل من بود هی رشد و کرد و جوونه زد و هی خودم هم با یاد آوری تموم اون حرفها و قربون صدقه های دیشبم و احساس حماقتم آبیاری اش دادم  تا شد یک درخت و حسابی در وجودم ریشه دار شد واونوقت دیگه هیشکی جلودارم نبود تا من چشمان مبارکم را ببندم و تموم اون حرفهای مونده دلم را به شوشو بخت برگشته بزنم و کلی باهاش از سر لج بیفتم و خلاصه شوشو به سان رستم دستان با گردو خاک بیاد که تو چرا داری این حرفهارو میزنی و چه حقی داری میگی شب اونجا خوابیدی و اصلا چی کار پسر عموهای عزیز تر از جانم داری..........خلاصه .......این مدلی شد که بعد از حدودا سه چهار ساعت گردو خاک و شاخ وشونه واسه هم کشیدن به مثل اینکه زن و شوهر دعوا کنن بلانسبت ابلهان باور کنن بعد از حرف زدن و اشک ریختن و ضعف کردن اینجانب از خر شیطون اومدیم پایین و به خوبی و خوشی  آشتی کردیم البته به همین سرعت هم نه هاااااااااا یکم طولانی شد ولی خوب بحث های ما همیشه همین طوره دو سه ساعت داد و بیداد و بعد یک ساعت حرف و بعدشم آشتی 

خلاصه اینم از تعطیلات آخر هفته ما که همش در جوار مامان اینا گذشت و به جز همون چند ساعت گرد و خاکی بقیه اش عالی بود

تولدت مبارک ترنج بانو!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاهنامه خوانی

در راستای تفکرات زیاد  شوشویی برای انتخاب اسم و و بررسی های متمادی .دو  اسم به نام های سهراب و مهتاب  برای نی نی ما در نظر گرفته شد  که بنده در کمالِ ناباوری آنچنان  جیغ محکمی کشیدم که گوش فلک پاره شد  و شوشو یی ناگزیر دستها را به بالا برده و سر تعظیمی فرو آورده و  گفت هر چی تو بگی ..... در همین راستا از دیشب در جهت انتخاب اسمِ نی نی . فال با شاهنامه و شاهنامه خوانی پر باری بر پاشده به این صورت که شوشویی با چشمان بسته یک صفحه را باز میکنه  و اینجانب  با  صدایی به سانِ نقالِ قهوه خانه  با چوبی به دست با غلط های فراوان .اشعارِ فردوسی بیچاره را .آن چنان رسا .میخوانم که شوشویی چاره ای جز گوش سپردن اون هم با جان ِ دل ندارد   و البته همش تذکراتش هم پابرجاست که این را غلط خوندی و درستش کن ووووووو  

  و اما بشنوین از جناب فردوسی و اسامی انتخابی اش 

   گیو     گودرز    افراسیاب اسفندیار ووووووووووو    

 

شوشو میگه آخ جون چهارتا پسر داریم گیو گودرز و افراسیاب و اسفندیار  

فک کنین من به نی نی بگم گیو کوچولووووو یا مثلا افراسیابِ مامان   

 

خلاصه دیشب سر همین اسم توی خونمون کلی شادی و خنده بر پا بود کلی شاهنامه خوندیم و منم تصمیم گرفتم تا آخر بارداری ام این شاهنامه عزیزو به پایان برسونم   

راستی این بیت شعر حسابی چشم شوشویی ام را گرفته و هی دیشب تا به حال زمزمه اش میکنه :  

 

      بهین زنان جهان آن بود                  کزوی شوی همواره  خندان بود  

 

و هی میگه یاد بگیر یاد بگیر زن (مثل اون قصاب های محل بخونین با ی سبیل کلفت و شکم گنده )زن ینی این ....... اما منم شعرو عوض کردم و میگم  

 

 

     بهین زنان جهان آن بود                   کزوی  شوی  همواره گریان بود   

 

 

 

  

 

 

بچه ها اسامی بالا همشون قشنگیِ خاص خودشون را دارن منم اسامی شاهنامه را واقعا دوست دارم اما این اسامی که شوشویی انتخاب کرد چیزی نیست که من بتونم باهاشون کنار بیام دوست ندارم کسی فکر کنه دارم اسم خاصی را خدای نکرده مسخره میکنم نه ابدا این طوری نیست بلکه فقط نظر خودم را نوشتم مطمئنا کسی با خصوصیات اخلاقی شوشویی من یا مشابه اون ازین اسامی بی نهایت لذت هم میبره اما من نه .....اتفاقن اسم انتخابی من برای دخملک از توی همین شاهنامه انتخاب شده اسمیه که زیاد نشندیم و توی کل ایران فقط ۱۹۸ نفر این اسم را دارن اسم سختی هم هست اما من از خودش و معنی اش و تک بودنش خوشم میاد فعلا هم نتونستم اسمی بهتر جایگزینش کنم اسم پسملک را هم قبل تر ها انتخاب شده و اون همچنان پابرجاست .....به هر حال اگه کسی دوست داره به من توی انتخاب اسم کمک کنه بسم الله با روی باز پذیرفته میشه و حتما مورد بررسی قرار میگیره .

اسم دخملی

از روزی که این احساس توی قلبم جوانه زده که ممکنه نی نی ما  دخمل باشه  ،همش به دنبال ی اسم مناسب براش هستم .....اسم گل پسمل مامانی که قبلا انتخاب شده باباش هم تائیدش کرده اما در مورد اسم دخملی هر چی فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم البته اینو هم بگم مشکل انتخاب اسم من نیستم ها بلکه بابایی سختگیرشه که نمیخواد اسمی باشه که تک باشه در صورتیکه نظر من برای اسم خاص بودن و داشتن معنای خوبه اما شوهری اصلا با اسم خاص حرکت خاص اخلاق خاص و کلن هر چیزی که خاص باشه نمیتونه کنار بیاد واسه همین تموم اسم های پیشنهادی من فعلا در دست بررسی هستن .....مامانم همیشه می گفت خانمها در دوران بارداری ویار اسم میگرن ها اما برای من و شوشویی برعکسه و شوشوخان فعلا ویار اسم گرفته   

 *******

دیروز اصلا حالم خوب نبود کسالت و بی حوصلگی یک طرف ترس از سقط نی نی یک طرف دیگه ......دیروز شوشویی همه کارهای خونه را انجام داد و فقط غذا بلد نبود بپزه که خودم این کاروانجام دادم قرار بود دوستش بیاد برای تسلیت که نیومد .....عصر هم آمپول وحشتناکی زدم که قراره از سقط جلوگیری کنه اما جدن خیلی خیلی دردناک بود و شب از دردش خوابم نمیبرد یادم افتاد به خانم دوست شوشویی  که برای نگهداری فرزندش 700 تا آمپول زده بود خیلی هاااا 700 تاااااااااااو من با ی دونه آمپول حسابی زجه میزدم 

از دیروزهم شروع کردم با نی نی کوچولو حرف زدن دلم میخواد براش همه کار بکنم برای اینکه بدونم سالمه و سالم بمونه اینکه ی زمانی بشه که من با دیدنش اشک بریزم و خوشحال باشم دلم میخواد حسابی دوسش داشته باشم و اونقدر بامزه باشه که من از ته دل بخندم و ذوقشو بکنم     

 

******* 

بچه ها من فکر میکنم مادر شدن خیلی خیلی شجاعت میخواد نمیدونم اینو از روی ترسو شدن خودم میگم یا واقعیت زندگی و دست و پنجه کردن باهاش ....به هر حال برای من هنوز اسم مامان یا مادر شدن خیلی خیلی ناملموس و گنگه .  انگار خدا داره باهام بازی میکنه انگار واقعیت نداره که آقاجون تو قراره مامان بشی قراره به کسی زندگی بدی بزرگش کنی عاشقش باشی و احساس امنیت بهش بدی ......همه نگرانیم اینه که این شجاعت در من کم باشه همه ترسم اینه که نتونم از عهده اش خوب بر بیام ....عذاب وجدان دارم و فک میکنم شاید مادر خوبی نشم شاید اونقدر قوی نباشم تموم ترس و دلهره ام همینه ...نمیدونم به نظرتون این حسای من طبیعیه یا نه ؟ 

 

*********

دلم میخواد هر کسی این آروز و این شجاعت راداره حتمن حتمن بتونه طعمشو بچشه و به آرزوش برسه مخصوصن مخصوصن ریتای گلم و همین طور سهیلای عزیزم