نتیجه آزمایش

الان ی کوچولو میتونم بگم خیالم راحته ...جواب آزمایشاتم اومد و اون همه سوراخ سوراخ شدنها و استرسها در نهایت ی نتیجه رضایت بخشی داشت...البته هنوز خودم نتیجه آزمایشاتم را به چشم ندیدم و به دستم نرسیده اما تلفنی از دکتر آزمایشگاه جویا شدم و اونها هم گفتن خدارو شکر وضعیت کروموزومهای نی نی  نرماله ولی بیا این جواب آزمایشهاتو بگیر و ببر به ی پزشک ژنتیک نشون بده که از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من دیگه جرئت هیچ دکتر ژنتیک و این برنامه هارو ندارم از ترس اینکه برم و دوباره ی بامبول دیگه درست کنن و آزمایش بنویسن  البته اینو هم میدونم که این ترسم به خاطر این دوران سختی بود که کشیدم ولی خوب دیگه چشم ترس شدم وخیال ندارم خودم و نی نی ام را توی این صف ها شلوغ مطب ها و برنامه های آزمایشگاهی پزشکان معطل کنم و برنامه دارم این زمان باقیمانده را به خودم و  پسملکم برسم و به تلافی استرسهای این مدت یکم بهش خوش بگذرونم  

 ی خبر دیگه اینکه این آقا  پسملک  از هفته پیش شروع کرده به تکون خوردن اولین بار  که ی احساس عجیب داشتم موقعی بود که داشتم غذا می پختم و یهو احساس کردم توی دلم ی چیزی سفت شد مثل اینکه دل آدم هُری بریزه پایین و بعد همون جا ی چیزی سفت بشه اولش نمیدونستم چیه اخه یکی از این خانم های ارباب رجوعم گفته بود مثل ماهی حرکت میکنه منم هی منتظر بودم ی ماهی کوچولو ازین ور دلم بره اونطرف دلم .....اما بعد دیدم نه همچین خبری هم نیست هی به فواصل یک ساعته جابجا میشد وهمونجایی که میموند ی کوچولو سفت میشد و بعد  وقتی با خاله و مامانم مشورت کردم گفتن به  همین ها میگن  حرکت بچه  تازه ی دوروز هم که حرکت نمیکرد هی نگران بودم که چش شده چرا هیچ کاری نمیکنه و وقتی رفتم صدا قلبشو شنیدم خیالم راحت شد که سر جاشه و گل پسر حتما این دوسه روزه خواب بوده و جاش راحت که تکونی نمیخورده یا اینکه تکون میخورده و من احساس نمیکردم    

ی چیز دیگه اینکه من دارم لحظه شماری میکنم که بتونم این نی نی مو زودی ببینم بغلش کنم بچلونمش بوسش کنم وای قلقلکش بدم اصلا ببینم شبیه کیه ؟حتی واسه همین چیزا خیلی خیلی دلم میخواد  برم سونو گرافی سه بعدی ...که البته میگن ی کوچو ضرر  داره ولی خیلی دلم میخواد ببینم چی کار میکنه دنیاش توی شکم من چه شکلیه ...حتی شوشویی هم با تعریف های که پسر عمه اش از سونو سه بعدی و دیدن دخترش کرده حسابی مشتاق شده و هی میگه پس کی میریم فیلم نی نی مونو بگیریم خلاصه من که تصمیم ندارم خودم به دکترم پیشنهادشو بدم اگه لازم ببینه و برام بنویسه حتما با سر میدوم و انجامش میدم در غیر این صورت نه ......

غیبت نوشت

سلام 

دیروز ی نامه دورادراز نوشتم از حال روز خودم توی این دو هفته ای که نبودم از عملم گفته بودم از چیزهایی که دیدم ازاتفاقایی که افتاد از نی نی گلی که الان دیگه میدونم یک پسمل بامزه است از ناراحتی هام از اینکه چقدر سوراخ سوراخم کردن واسه آزمایشهای گوناگون از آمینو سنتز با اون همه استرس طاقت فرسایی که هنوزم راحتم نکرده از دعاهایی که دیگه ی جورایی بهشون عادت کردم از خدایی که خودم را سپرده ام دستش و امیدوارانه منتظر لطفشم از مهربانی های شوشویی توی این مدت از نبودن  مرمرک و دست تنهایی هام از سیسمونی دیدنهای رنگاوارنگ .......از همه اینها نوشته بودن تا عینا بیام و همه چیز را منتقل کنم اما ......  

 

اما فعلا یکم نامیزونم ...یکم کوک نیستم ....با شوشویی سر بجث همیشگی من چی دوست دارم توی چی دوست داری من اینو میگم و تو بایدددددد گوش بدی شرع اینو میگه خدا اونو یکم قاطی پاتی ام واسه همین میخواستم بنویسم که خوبم .....در حال دعا کردن و استراحت و سرکار اومدنم .........باید زودتر می اومدم اما اصلا روحیه نداشتم اینو به بزرگواری خودتون ببخشید ......واسمون  دعا کنین که این پسملکی سالم باشه و به سلامتی به دنیا بیاد و این دل من این همه اذیت نشه

روزانه

۱ 

با شوشو و مرمری برای سونو رفتیم .....نی نی را هم دیدیم .........ی بچه شیطون و سر به هوا ...همچین پاهاش را توی هوا تکون میداد که نگو ......خیلی خیلی با مزه بود و هم من و هم شوشو از خوشحالی گریمون گرفت......صدای قلبش خیلی کوچولو و ظریف بود و البته زمانی هم که دکتر گذاشت تا صداشو بشنویم خیلی کمبود و اصلا من هیچی نفهمیدم فقط ی صدای عجیب غریب .........ضخامت دور گردنش ۲.۷ میلی متر و وزنش هم ۶۹ گرم بود اونقدر توی اون لحظه نی نی را دوست داشتم که خودم باورم نمیشد اونقدر خوردنی بود که نگو سرش به سمت پائین و پاهاش به سمت بالا (خود خود مامانش قربونش بره )از همین الان معلومه که قراره چه بلایی سر ما بیاره ........ 

 

۲ 

 

واسه ی عمل کوچولو برای  نی نی کوچولو باید برم بیمارستان  تا نی نی  بتونه توی  دل مادرش راحت تر نگهداری بشه .....از عمل خیلی ترسیده بودم کلا من از بیهوشی و اسم عمل میترسم و تا الان هم انجام ندادم ....اون شب هم حسابی گریه کردم (دختره ترسوووووووووووووووووووووووووو)حالا فردا قراره برای عمل س ر ک ل ا ژ آماده بشم ...خدارو شکر ترسم کمتر شده با ریتا صحبت کردم توی سایتهای مختلف رفتم انگار زیاد هم درد نداره اما من یکم نگران اداره و کارهای اداره ام هستم (کارمند وظیفه شناس!)که باید ده روزی مرخصی باشم و نمیدونم چه کسی را جایگزینم کنم ....واسم دعا کنین تا زود زود خوب بشم...نی نی هم سالم بمونه  و بتونم بیام اداره

روزانه

شب که میشه موقع خواب ،اونقدر فکرهای رنگاوارنگ میاد توی ذهنم که نگوووووو

همه فکرامو جمع میکنم توی قالب نوشته پروبالشون میدم فونتشونو عوض میکنم سبک سنگین میکنم اینو بنویسم اونو نگم تا خوابم ببره شب که میشه به خودم قول میدم حتما حتما تموم فکرامو بیارم توی وبلاگم تا ثبتشون کنم حالا که دفتری واسه ثبت ندارم و کلا هم دوست ندارم خواننده نوشته هام من را خوب خوب بشناسه واینجا به نظرم امن تر میاد ....اما نمیدونم چرا تا صبح میشه تموم اون فکرهای رنگاوارنگ بی رنگ میشن و البته منم بی حوصله میشم تا بخوام ثبتشون کنم ........حالا صبح با خودم گفتم تا اون حسه نپریده بیام بنویسم که یهو ی ارباب رجوعه اومد بعد پشت سرش  یکی دیگه بعدترش یکی دیگه و خلاصه اینطوری شد که من اینجام و فکرام هم توی رختخواب زیر بالشتم جا موندن تا دوباره شب بشه و شادو خندون بیان سراغم  

با نی نی  هم روزهای خوبی را میگذرونیم ......دارم بهش عادت میکنم گاهی بهش سلام میکنم گاهی قربونش میرم گاهی توی رویاهام دنبالش میدوم خلاصه ی جوارایی باهاش دوست شدم اما خوب گاهی هم یادم میره که نی نی هستش مثل اون وقتها که توی خونه دنبال شوشو میدوم یا اینکه خودمو با شتاب روی تخت پرت میکنم یا وقتی فیلم های اشکی اشکی میبینم یا حتی زمانی که دوساعت  وقتم را  پشت کامپیوتر میگذرونم ....یا وقتی از پله های پشت بوم بالا میرم یا یایایا .........خلاصه خلاصش این ترنجک هنوز کاملا به نی نی گلش اخت نشده اما داره تموم سعی اش را میکنه و خوب هم پیش میره ........ توی این مدت هم به لطف نی نی جونم دوستای خوبی پیدا کردم با ریتا گلی که دوست بودم اما فکر میکنم به خاطر نی نی هامون این دوستی عمیق تر هم شده و ی دوست جدید هم توی مطب پیدا کردم که اونم دختر خیلی ماهی بود و متاسفانه ی بار سابقه بارداری پوچ را داشت و الان دوباره خدارو شکر بارداره و نی نی اش دوماه بعد نی نی ما به دنیا می اد و دیروز وقتی زنگ زد و گفت بتای خونش رفته بالا خیلی خوشحال شدم و البته شرمنده هم شدم چون قرار بود من ازش خبر بگیرم واون خودش زنگ زده بود کلا فکر میکنم دوران مامان شدن هم زیاد بد نباشه مثل ازدواج میمونه که فصل  جدیدی را آغاز میکنی بارداری هم همونطوریه که تا کسی تجربه اش نکنه متوجه اش نمیشه

فینگیلی!

با سختی تموم و یا بهتر بگم با نذر ونیاز بالاخره تونستم وارد اتاق دکتر بشم ......اونقدر شلوغ بود که به نذر افتاده بودم که خدایا من این همه راه اومدم تازه ساعت 5.30 هم نوبت داشتم اما الان ساعت 7.49 دقیقه است و خانم دکتر هم ساعت 8 میخواد بره  لااقل بتونم برم داخل..... که یهو اسممو صدا کردن ....اصلا استرس نداشتم به جز همون لحظه که برای نرفتن دکتره دعا میخوندم ....ی خانمی کنارم بود از استرس مثانه اش پر شده بود و چون برای سونو باید مثانه خالی میبود منم به هول و ولا افتادم که نکنه بعد این همه ساعت واسه همین مسئله کوچولو نتونم ببینمش ........اونقدر ترسیده بودم که چی کار کنم که یهو دکتر اومد .........ازم پرسید برای چی اومدی و مشغول کار شد و یهو مانیتور را برگردوند  و موجودی را که  بی شباهت به لوبیا هم نبود را نشونم داد و گفت ....بیا اینم فینگیلی شما .......اونقدر ازش خوشم اومد که دلم میخواست بپرم بغلش کنم ........ی لوبیا خیلی خیلی بامزه  که بی خیال توی استخر خودش داشت شنا میکرد اونقدر کوچولو که فقط دوست داشتی نگاش کنی و بهش بخندی ....دست و پا هم داشت اما بیشتر شبیه جوانه بودن تا دست.............. و ی سر بزرگ ......  نرم اروم واسه خودش شنا میکرد و خانم دکتر توی ی زاویه مخالف چیزی که نشونم داد ازش عکس گرفت و عکسشو داد دستم برای آلبومش....برای صدای قلبش هم گفت توی چهارماهگی برات ظبط میکنیم و الان امکان شنیدنش را نداری...................دلم خواست منم مثل ریتا حالا که مدت زیادی منتظر بودم لااقل صداش را هم بشنوم اما نشد .......ولی فکر کنم توی هفته آینده حتی جنسیتش را هم متوجه بشم ....خیلی زوده مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تاریخ زایمانم را هم معلوم کرد که این فینگیل مامان توی اسفند به دنیا میاد شانزدهم اسفند و زمستونی میشه ......... دلم میخواد اون روز یا اون شب برف بباره به مرمرک که میگم میگه نمیاد اما شاید بارون بیاد اما حتی اگه اینجا هم برف نیاد  بالاخره ی جایی هست که مردمش از سرما و برف دارن قندیل می بندن و من تا عمر دارن به فینگیلی میگم روز تولدت برف می اومد !