تولدت مبارک ترنج بانو!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاهنامه خوانی

در راستای تفکرات زیاد  شوشویی برای انتخاب اسم و و بررسی های متمادی .دو  اسم به نام های سهراب و مهتاب  برای نی نی ما در نظر گرفته شد  که بنده در کمالِ ناباوری آنچنان  جیغ محکمی کشیدم که گوش فلک پاره شد  و شوشو یی ناگزیر دستها را به بالا برده و سر تعظیمی فرو آورده و  گفت هر چی تو بگی ..... در همین راستا از دیشب در جهت انتخاب اسمِ نی نی . فال با شاهنامه و شاهنامه خوانی پر باری بر پاشده به این صورت که شوشویی با چشمان بسته یک صفحه را باز میکنه  و اینجانب  با  صدایی به سانِ نقالِ قهوه خانه  با چوبی به دست با غلط های فراوان .اشعارِ فردوسی بیچاره را .آن چنان رسا .میخوانم که شوشویی چاره ای جز گوش سپردن اون هم با جان ِ دل ندارد   و البته همش تذکراتش هم پابرجاست که این را غلط خوندی و درستش کن ووووووو  

  و اما بشنوین از جناب فردوسی و اسامی انتخابی اش 

   گیو     گودرز    افراسیاب اسفندیار ووووووووووو    

 

شوشو میگه آخ جون چهارتا پسر داریم گیو گودرز و افراسیاب و اسفندیار  

فک کنین من به نی نی بگم گیو کوچولووووو یا مثلا افراسیابِ مامان   

 

خلاصه دیشب سر همین اسم توی خونمون کلی شادی و خنده بر پا بود کلی شاهنامه خوندیم و منم تصمیم گرفتم تا آخر بارداری ام این شاهنامه عزیزو به پایان برسونم   

راستی این بیت شعر حسابی چشم شوشویی ام را گرفته و هی دیشب تا به حال زمزمه اش میکنه :  

 

      بهین زنان جهان آن بود                  کزوی شوی همواره  خندان بود  

 

و هی میگه یاد بگیر یاد بگیر زن (مثل اون قصاب های محل بخونین با ی سبیل کلفت و شکم گنده )زن ینی این ....... اما منم شعرو عوض کردم و میگم  

 

 

     بهین زنان جهان آن بود                   کزوی  شوی  همواره گریان بود   

 

 

 

  

 

 

بچه ها اسامی بالا همشون قشنگیِ خاص خودشون را دارن منم اسامی شاهنامه را واقعا دوست دارم اما این اسامی که شوشویی انتخاب کرد چیزی نیست که من بتونم باهاشون کنار بیام دوست ندارم کسی فکر کنه دارم اسم خاصی را خدای نکرده مسخره میکنم نه ابدا این طوری نیست بلکه فقط نظر خودم را نوشتم مطمئنا کسی با خصوصیات اخلاقی شوشویی من یا مشابه اون ازین اسامی بی نهایت لذت هم میبره اما من نه .....اتفاقن اسم انتخابی من برای دخملک از توی همین شاهنامه انتخاب شده اسمیه که زیاد نشندیم و توی کل ایران فقط ۱۹۸ نفر این اسم را دارن اسم سختی هم هست اما من از خودش و معنی اش و تک بودنش خوشم میاد فعلا هم نتونستم اسمی بهتر جایگزینش کنم اسم پسملک را هم قبل تر ها انتخاب شده و اون همچنان پابرجاست .....به هر حال اگه کسی دوست داره به من توی انتخاب اسم کمک کنه بسم الله با روی باز پذیرفته میشه و حتما مورد بررسی قرار میگیره .

اسم دخملی

از روزی که این احساس توی قلبم جوانه زده که ممکنه نی نی ما  دخمل باشه  ،همش به دنبال ی اسم مناسب براش هستم .....اسم گل پسمل مامانی که قبلا انتخاب شده باباش هم تائیدش کرده اما در مورد اسم دخملی هر چی فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم البته اینو هم بگم مشکل انتخاب اسم من نیستم ها بلکه بابایی سختگیرشه که نمیخواد اسمی باشه که تک باشه در صورتیکه نظر من برای اسم خاص بودن و داشتن معنای خوبه اما شوهری اصلا با اسم خاص حرکت خاص اخلاق خاص و کلن هر چیزی که خاص باشه نمیتونه کنار بیاد واسه همین تموم اسم های پیشنهادی من فعلا در دست بررسی هستن .....مامانم همیشه می گفت خانمها در دوران بارداری ویار اسم میگرن ها اما برای من و شوشویی برعکسه و شوشوخان فعلا ویار اسم گرفته   

 *******

دیروز اصلا حالم خوب نبود کسالت و بی حوصلگی یک طرف ترس از سقط نی نی یک طرف دیگه ......دیروز شوشویی همه کارهای خونه را انجام داد و فقط غذا بلد نبود بپزه که خودم این کاروانجام دادم قرار بود دوستش بیاد برای تسلیت که نیومد .....عصر هم آمپول وحشتناکی زدم که قراره از سقط جلوگیری کنه اما جدن خیلی خیلی دردناک بود و شب از دردش خوابم نمیبرد یادم افتاد به خانم دوست شوشویی  که برای نگهداری فرزندش 700 تا آمپول زده بود خیلی هاااا 700 تاااااااااااو من با ی دونه آمپول حسابی زجه میزدم 

از دیروزهم شروع کردم با نی نی کوچولو حرف زدن دلم میخواد براش همه کار بکنم برای اینکه بدونم سالمه و سالم بمونه اینکه ی زمانی بشه که من با دیدنش اشک بریزم و خوشحال باشم دلم میخواد حسابی دوسش داشته باشم و اونقدر بامزه باشه که من از ته دل بخندم و ذوقشو بکنم     

 

******* 

بچه ها من فکر میکنم مادر شدن خیلی خیلی شجاعت میخواد نمیدونم اینو از روی ترسو شدن خودم میگم یا واقعیت زندگی و دست و پنجه کردن باهاش ....به هر حال برای من هنوز اسم مامان یا مادر شدن خیلی خیلی ناملموس و گنگه .  انگار خدا داره باهام بازی میکنه انگار واقعیت نداره که آقاجون تو قراره مامان بشی قراره به کسی زندگی بدی بزرگش کنی عاشقش باشی و احساس امنیت بهش بدی ......همه نگرانیم اینه که این شجاعت در من کم باشه همه ترسم اینه که نتونم از عهده اش خوب بر بیام ....عذاب وجدان دارم و فک میکنم شاید مادر خوبی نشم شاید اونقدر قوی نباشم تموم ترس و دلهره ام همینه ...نمیدونم به نظرتون این حسای من طبیعیه یا نه ؟ 

 

*********

دلم میخواد هر کسی این آروز و این شجاعت راداره حتمن حتمن بتونه طعمشو بچشه و به آرزوش برسه مخصوصن مخصوصن ریتای گلم و همین طور سهیلای عزیزم  

 

سه گانه بچه گانه !

۱  

با ترس وارد اتاق میشم ....ی آقایی اونجا جلوی تلویزیون کوچکی نشسته و با صندلی چرخ دارش خودشو به چپ و راست حرکت میده با دست اشاره میکنه که بشین روی تخت و از اون طرف بشو و دراز بکش....من هنوز میترسم بهتر بگم دلهره دارم....اون زمانم گذشته و امروز معلوم میشه که این بارداری واقعیه یا حاصل توهم جسم منِ! 

لباسمو میکشم بالا دکتر با یک دسته لزج گونه روی شکمم را بالا و پایین میره ....ی نگاه دقیقی از بالای عینکش بهم  می اندازه  :چند روزه عقب انداختی؟ 

من:نمیدونم........................ 

دکتر:حامله ای.................... 

من:میدونم .......بغضم میگیره از خوشحالی نیست فقط واکنش من نسبت به همون دلهره و استرسمه .....با دستمال جاشو پاک میکنه ....میگم میتونم ببینمش .............دکتره میگه چیزی نیست که بخوای ببینیش فعلا کیسه ی آبه ................  

۲  

خانمه وارد میشه ...بی نهایت شکمش بزرگه اون قدر که با دو تا دستاش اطرافشو گرفته ..... بهش نگاه میکنم ...خانمه میخنده ولی پر از استرس بهش میگم چند ماهتونه که  این همه ورم دارین ........ چهار ماه  

ینی منم این شکلی میشم؟ 

خانمه با خنده میگه نه عزیزم من دوتا دیگه هم قبلا زاییدم و شکمم هم بزرگه  

بعد شروع میکنه به حرف زدن استرس داره میگه دوتا دختر دارم و میخوام این پسر باشه  

منم کنجکاوم دکتره بهش میگه بخواب  

میگم :میتونم  بمونم ؟ خانمه میگه آره آره بمون دکتره میخنده ..... 

دستهامو توی هم قفل میکنم دارم نذر میکنم به خانمه میگم نگران نباش نذر کن توی گوشش اسم علی را بخونی حتمن پسر میشه ....با تموم وجودم انگشتامو بهم هم فشار میدم نذر میکنم براش با تسبیحم یک دور صلوات بفرستم ...........صدای قلبش میاد دکتره بد جنس بازی میکنه تموم زوایاشو چک میکنه .....و بعد ...اعلام میکنه که جنسیتش پسره ..............از خوشحالی کلی توی اتاق دکتره جیغ کشیدم صورت خانمه را بوسیدم....خوشحالی توی صورت خانمه می رقصید ..... چقدر خوشحالم بعد از اون همه دلهره این خوشحالی واقعا میچسبید ....دکتر گفت پسره کاملا سالمه و نگرانی هم در موردش وجود نداره  

۳  

تموم عالم میدونن من عاشق بچه پسری ام ....همه ی همشون ...........اینو من با صدای بلند اعلام کردم ....حتی اسمشو نوشتم و زیر قر آنمون گذاشتم تاریخشم مربوط به ماههای اول ازدواجمونه ....اما نمیدونم چرا ی حسی بهم میگه بچمون پسر نیست .... 

به شوشویی که میگم میگه نه حتمن پسره چون خدا پدرمو گرفته حتمن ی پسر جایگزینش  میکنه ولی خودم اصلا حسم اینو نمیگه ...........ازون روزی که واسه اون خانمه دعا کردم و اونطوری خوشحالیشو دیدم احساس میکنم پسری که قرار بود مال من بشه با اون اتفاق نصیب اون خانمه شده شوهری میگه تو از بس دلت پاکه این طوری فکر میکنی واسه خدا که پسر فقط ی دونه نیست که حتما یکی هم به ما میده ....نمیدونم اما دقیقا دقیقا از همون روز حسم نسبت به بچمون برگشت ...میدونم کار درستی نیست که دختر و پسر بکنم  و میدونم که خدا اینو دوست  نداره اما باور کنین توی این یک هفته هی با خودم کلنجار میرم که اگه بچمون دختر باشه چی میشه؟بعد اون موقع کی گل پسر مامانش میشه؟ 

خدای منو ببخش ....اینم ی جور ترسه دیگه ...دارم هی با خودم صحبت میکنم هی به خودم آرامش میدم که دختر این مدلیه دختر اونطوریه ......دارم سعی میکنم جایگاه دختر را در زندگی ام در تفکراتم در احساساتم پیدا کنم ....خدایا به دادم برس هر روز نگرانم که نکنه اگه دختر شد و بعد دوسش نداشتم چی کار کنم؟ شوشو بهم میخنده میگه مگه همچین چیزی هم میشه ......دخترمون حتما خوشگله مثل باباش تازه زشت هم بشه تازه شده مثل تو.......چرا دوسش نداشته باشی؟ 

 

قسمت

داستان از اونجایی شروع شد که طی یک عملیات غافلگیری متوجه شدم که ......بعله منم بار     دارم اونم چه باری ؟بارِشیشه ..............هنوز توی پوست خودم از بهت و خوشحالی نمیگنجیدم و میخواستم همه چیز را اینجا بنویسم که شوشویی زنگ زد........... ناراحت بود ....گریه میکرد ......

پدرش فوت کرده بود ...دقیقا ۸ ساعت بعد از نی نی دار شدن ما .....اسمشو گذاشتم قسمت ...حکمت .....نمیدونم پدر شوشویی مرد نازنینی بود که فکر نکنم دیگه همانندش پیدا بشه و از شنیدن همین خبر حال منم بد شد و جریان بارداری ام هم پیچیده ...الان چند روزی هست که اوضاعم نابسامانه .......افتادم روی خونریزی ...دکتر رفتم استراحت مطلق نوشته اما فعلا ی جورایی امکانش نیست اومدم اداره که نباید می اومدم باید به رئیسم هم بگم .....فعلا موندم چه کنم دیروز داداشی اومد پیشم و بنده خدا کلی ازم مراقبت کرد اخه شوشویی هم واسه امتحانش مجبور شده بود بره امرو هفته پدر شوشویی و شاید من نتونم شرکت کنم .....