برای پسرم ۱

خیلی دوست دارم ببینمت  

شاید بیشتر از همیشه  

برای باورِ داشتنت  

این تکونهای هر از چند گاهت مرا کفاف نمیده   

دوست دارم نوازشت کنم  

اون سر کوچولوی بدون مو را  

یا  

اون پوست نازک پشت گوشت   

یا حتی اون لثه های بدون دندونت  

با اون خمیازه بدون صدات  

یا حتی اون کش و قوسهای با عشوه و ناز  

با تموم وجود از ترسی که گاهی از بودنِ کنارت سراغم می آد  

با تموم  اون فکر های گاه و بی گاه شبانه که خواب را از چشمام می دزده   

یا حتی  گریه های نیمه وقت شبونت  

 با تموم سختی هایی که میدونم به لحظه ای از خندهای بی امون  تو نمی ارزه

 دوست دارم ببینمت

نی نی نوشت

دو هفته از گرفتن رژیمم میگذره .....اونقدر سفت و سخت چسبیدم به این رژیم که نگرانم اگر خدا نکرده وزنم این دفعه هم زیاد بشه چه کنم ....الان از 68 کیلو سابق رسیدم به 76 ینی 8 کیلو اضافه وزن برای 6 ماه بارداریکه این اصلا به گفته دکترم خوب نبوده .یادمه سری اول که برای چکاب رفته بودم حد مجاز اضافه وزن را برام 7 کیلو در نظر گرفته بودن و الان خدای من به شش ماه نرسیده 8 کیلو اضافه کردم و جالب اینکه نمیدونم این 8 کیلو کجا رفته چون زیاد توی ظاهرم نمود پیدا نکرده (خدارو شکر)  

اون هفته برای سونو سه بعدی خودمو آماده کرده بودم حسابی ذوق داشتم همه برنامه هام را هم هماهنگ کرده بودم که برم نی نی را ببینم اما یهو دچار خونریزی شدم و مجبور به سونو  اورژانسی ....تازه این همه اذیت شدم اما نتونستم از جنسیتش مطمئن بشم که پسملی هست یا نه... 

اوندفعه پزشکم گفت که پسره اما خوب من توی ماههای اول بارداری بودم و فقط ده روز از سه ماه من رد شده بود و میگم شاید درست نتونسته متوجه بشه نمیدونم به هر حال توی این سونو دیگه متوجه نشدم ..دیروزم که با منشی دکترم صحبت کردم گفت دکتر اصراری برای سونو سه بعدی نداره و حتی بهتره که انجام ندی و منم تصمیم خودمو گرفتم و با وجود تموم علاقه ای که دارم تا نی نی را ببینم اما صبر میکنم این سه ماه هم تموم بشه و خود خوشگلشو ببینم ... 

من هستم ....

بچه ها ببخشید ......چوب خط ننوشتن های من حسابی پر شده اما اینو به حساب تنبلی نذارین ....شاید اگر حساسیت های شوشو یی نبود که من از توی خونه بتونم بنویسم یا حتی وجود کار آموزم توی اداره یا مهم تر از همه این نی نی با مزه کوچولو ی من که با خونریزی ناگهانی اش به  مامانش دوباره  استراحت مطلق داده شاید اگر همه این عوامل نبود منم میتونستم هر روز هر لحظه این صفحات سفید وبم  را خط خطی کنم اما چه کنم که نمیتونم بیشتر از این بنویسم .... حا ل و روزم خوبه بیشتر از همیشه هیجان دارم و حتی بیشتر از قبل تحرک با اینکه دکتر ها با تجویز هاشون دست پام را بستن اما خیلی حالم خوبه ....هر روز با نی نی کوچولو موسیقی گوش میدیم ....کتاب کودکان شاد را میخونم .....باهاش ی کوچولو حرف میزنم و ی چیز خیلی خیلی مهم اینه که یک هفته ای هم هست که  رژیم  بارداری دارم و با اینکه یکم تدارک دیدنش سخته اما من راضیم چون هم احساس شادی بیشتری دارم و هم اینکه فشارم هم کنترل شده و از 13 رسیده به 11 ...... هوا هم خیلی عالیه اونقدر بارون اومده که صبح حالت سیل گرفته بود و منم مجبور شدم توی این استراحت ده روزه یک ساعتی بیام اداره و کارهام را سرو سامان بدم .........

پسملکی

دیشب خواب پسملک را میدیدم .....ی بلوز سفید داشت با شلوار سورمه ای .....پوست سفید با لپ ها گل گلی ....شاید همون تصور من از پسملک بود....یکم شبیه شوشویی یکمم شبیه من ...با اون دستهای کوچولوش و لب و لوچه ای که از خوردن قره قوروت قرمز شده بود .....چقد توی خوابم دوسش داشتم .....انگار از به دنیا اومدنش تا۶ سالگی اش که سن توی خواب من بود نیم ساعته بزرگ شد به دنیا اومدنش شیر خوردنش و بازی کردنش ...همه به نیم ساعت خواب من سپری شد .....بعد یهو توی اون خواب شیرین ی خانمی وارد شد که مسئول ژنتیک بود ...ی قد بلند سیاه چرده و زشت ....توی خواب میگفت پسرت مشکل داره ..مریضه و من هی گریه میکردم که این پسملی سالم من کجاش مریضه اصلا چرا مریضه ؟چشه؟و اون میگفت حالا که توی دوران بارداریت سقطش نکردی الان باید اینکارو بکنی و خودم ترتیبشو میدم .........  توی همون گیر و دار بود که از خواب پریدم  

 عذاب وجدان  ُاسترس ِنگرانی تموم اون چیزایی بود که این آزمایشات گوناگون واسم داشتن چیزی که واسه من باردار مثل سم میمونه خوابایی که میدیدم و رویاهایی که با نگرانی از جواب آزمایشاتم دود میکردم .....و حالا که خدا رو شکر جواب آزمایشاتم منفی بود و بچه صحیح و سالمه باز هم ترکش هاش در بطن من وجود داره طوریکه حتی در مطب دکتر جدید که اتفاقا خانم آروم ومهربونی هم بود از استرس فشارم بالا رفت وخود دکتر هم متوجه اش شد .......و آروم و قرار نداشتم ......و دست پام می لرزیدن  که ی وقتی با معاینه من  دوباره چیزی نگه دوباره عملی نخواد دوباره آزمایشی ننویسه ....ولی خدارو شکر هیچی نبود و همه چیز خوب خوب پیش رفت .....حتی صدای قلبش که به نظر من غیر عادی بود را گفت خوبه و حتی گفت به خاطر پشت رو بودن بچه است که صداش بیشتر شبیه هوووووووووووو کشیدنه و حتی عملی که انجام دادم را گفت زیاد نگرانش نباشم و میتونم مثل افراد معمولی کارهام را انجام بدم و زیاد سخت نگیرمش ...مامانم که کلی ازش خوشش اومده بود  مخصوصا اینکه ازون دکتر قبلی خیلی بدش می اومد و هر بار  میرفتم اونجا این موضوعو گوشتزد میکرد اما خدارو شکر  این بار این دکتره را خیلی پسندید خودم هم از محیط مطبش خیلی خوشم اومد هم آروم بود و هم اینکه میتونستم با خودم همراه ببرم و هر چی دلم میخواد با دکترم صحبت کنم بر خلاف مطب دکتر قبلی که اولا شلوغ بود و دوما بدون همراه و فقط یک دقیقه وقت صحبتم با دکترم بود و تازه اینکه مثلا اگر ۴ بعد از ظهر نوبت داشتم ساعت ۸ نوبتم می شد و تازه بیشتر از یک دقیقه هم با دکتر صحبت نمیکردی که اونم همش توی این زمان فقط استرس بهم وارد میکرد که اگه این کارو نکنی  اگه عمل نکنی یا نری آزمایش بچه این طوری میشه یا اون طوری  ....که فکر میکنم برای دکتری که متعهد شده به فردی زندگی ببخشه این رفتار اصلا پسندیده نیست بماند که توی این مدت تموم نظرم نسبت به دکتر ها عوض شد و متوجه شدم که اکثرا با دیدن مریض توی صورتش رد پای پول را جستجو میکنن ونه چیز دیگه ای ......  

 

توضیح نوشت: 

به دوتا علت نمیتونم زیاد پست بنویسم  

اولیش منع شدنم توسط ماما بود برای جلوگیری از  امواج کامپیوتر و اینکه بهم گفت برای نی نی ضرر داره و سعی کنم کمتر این کار ار انجام بدم   

و دومیش به علت وجود کار آموز تازه واردمه  

 

پی نوشت: 

حتما نظرات را تائید میکنم و به دیدن وبلاگتون میام سر فرصت

نتیجه آزمایش

الان ی کوچولو میتونم بگم خیالم راحته ...جواب آزمایشاتم اومد و اون همه سوراخ سوراخ شدنها و استرسها در نهایت ی نتیجه رضایت بخشی داشت...البته هنوز خودم نتیجه آزمایشاتم را به چشم ندیدم و به دستم نرسیده اما تلفنی از دکتر آزمایشگاه جویا شدم و اونها هم گفتن خدارو شکر وضعیت کروموزومهای نی نی  نرماله ولی بیا این جواب آزمایشهاتو بگیر و ببر به ی پزشک ژنتیک نشون بده که از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من دیگه جرئت هیچ دکتر ژنتیک و این برنامه هارو ندارم از ترس اینکه برم و دوباره ی بامبول دیگه درست کنن و آزمایش بنویسن  البته اینو هم میدونم که این ترسم به خاطر این دوران سختی بود که کشیدم ولی خوب دیگه چشم ترس شدم وخیال ندارم خودم و نی نی ام را توی این صف ها شلوغ مطب ها و برنامه های آزمایشگاهی پزشکان معطل کنم و برنامه دارم این زمان باقیمانده را به خودم و  پسملکم برسم و به تلافی استرسهای این مدت یکم بهش خوش بگذرونم  

 ی خبر دیگه اینکه این آقا  پسملک  از هفته پیش شروع کرده به تکون خوردن اولین بار  که ی احساس عجیب داشتم موقعی بود که داشتم غذا می پختم و یهو احساس کردم توی دلم ی چیزی سفت شد مثل اینکه دل آدم هُری بریزه پایین و بعد همون جا ی چیزی سفت بشه اولش نمیدونستم چیه اخه یکی از این خانم های ارباب رجوعم گفته بود مثل ماهی حرکت میکنه منم هی منتظر بودم ی ماهی کوچولو ازین ور دلم بره اونطرف دلم .....اما بعد دیدم نه همچین خبری هم نیست هی به فواصل یک ساعته جابجا میشد وهمونجایی که میموند ی کوچولو سفت میشد و بعد  وقتی با خاله و مامانم مشورت کردم گفتن به  همین ها میگن  حرکت بچه  تازه ی دوروز هم که حرکت نمیکرد هی نگران بودم که چش شده چرا هیچ کاری نمیکنه و وقتی رفتم صدا قلبشو شنیدم خیالم راحت شد که سر جاشه و گل پسر حتما این دوسه روزه خواب بوده و جاش راحت که تکونی نمیخورده یا اینکه تکون میخورده و من احساس نمیکردم    

ی چیز دیگه اینکه من دارم لحظه شماری میکنم که بتونم این نی نی مو زودی ببینم بغلش کنم بچلونمش بوسش کنم وای قلقلکش بدم اصلا ببینم شبیه کیه ؟حتی واسه همین چیزا خیلی خیلی دلم میخواد  برم سونو گرافی سه بعدی ...که البته میگن ی کوچو ضرر  داره ولی خیلی دلم میخواد ببینم چی کار میکنه دنیاش توی شکم من چه شکلیه ...حتی شوشویی هم با تعریف های که پسر عمه اش از سونو سه بعدی و دیدن دخترش کرده حسابی مشتاق شده و هی میگه پس کی میریم فیلم نی نی مونو بگیریم خلاصه من که تصمیم ندارم خودم به دکترم پیشنهادشو بدم اگه لازم ببینه و برام بنویسه حتما با سر میدوم و انجامش میدم در غیر این صورت نه ......