روزانه +عکس

از امروز رسما مرخصی من شروع شد و من با تموم وسایل خودم و پسملکی ام اومدم اصفهان خونه مامان ......با اینکه با توافق و همراهی رئیس گرامی  نامه مرخصی از اول اسفند ردمیشه اما من خودم جلو جلو به پیشواز این مهم رفتم (مزیت فامیل بودن با رئیس همینه دیگه )

امروز باید برم دکتر تا ببینم زمان زایمان و نحوه به دنیا اومدن پسملکی چطوریه ؟خودم از زایمان طبیعی می ترسم جدا میترسم از طرفی به قول یک ماما هر چیزی طبیعی  اش بهتره اگر در زمان خودش باشه مثلا به اجبار نخواهی بچه را به دنیا بیاری .....تا امروز که تموم فکرو برنامه ریزیم روی سزارین بوده که اینم بعد از عمل سرکلاژم شد و همون جا و اون عمل بهم ثابت کرد من دل به هوش  بودن و درد کشیدن را ندارم که ندارم ......اما بازم به خودم گفتم هر چی دکترم صلاح بدونه اگه تشخیص داد میتونم زایمان راحتی داشته باشم حتما بهش اعتماد میکنم اگرم که نه که بحثش جداست .

جمعه ای که گدشت وسایل بچه را اوردن .........تموم وسایلشو دوست داشتم ......کمد و تختش هم خوب شدن با اینکه اصلا سفارش مارا اجرا نکرده بود و خود جناب نجار اون چیزی که دوست داشت را ساخته بود اما با خودم قرار گذاشتم زیاد سخت نگیرم و همشو دوست داشته باشم حتی شوشویی هم از نوع رنگ و مدلش راضی بود .تقریبا اتاقمون اماده شده اما هنوز بخاری  نداریم .....ینی داریم  اما هنوز وصل نشده چون ی مشکل فنی داشت و باید حتما خود نمایندگی اش درستش میکرد که ما هم دیر فهمیدیم و برای همین اتاق بچمون بدون بخاری موند ....منم توی این چند روز برای اینکه بتونم وارد اتاق بشم تا عکسی بگیرم یا تزئیناتی انجام بدم با توجه به سرما خوردگی ام  مجبور بودم یا لباس پیچ کامل باشم و یا فقط مدت زمان کوتاهی توی اتاق بمونم برای همین نتونستم عکسهام را کامل کنم  تا قبل از زایمانم توی آلبومش بزارم و تزئیناتش را هم که دیگه نیستم تا انجام بدم و میمونه برای بعد زایمان با خود پسملکی  (عجب مامان و بابای تمبلی )البته شوشویی هم بنده خدا حق داشت الان ده روزه که سرمای سختی خورده و من علاوه بر بارـ داری مریض داری هم میکردم و حتی روز سیسمونی هم نتونست کمک چندانی به مامان اینا بکنه و اونا مجبور شدن خودشون اتاقمونو خالی کنن و خودشون وسایل را بچینن بدون دخل و تصرف شوشویی گرامی که اون روز از درد سر و سرما خوردگی  هی به خودش می پیچید.

ادامه مطلب ...

از خورده ریز های پسملکی تا خرید صد تومنی دنیا !

هنوز خیلی خورده ریزام مونده .....فکر میکردم ی کوچولوش هست اما اشتباه کردم چون نه مامان همراهی ام میکنه و نه شوشویی وقت داره که این کارو انجام بده و عملا تا هشت دی خودشو از هر گونه فعالیت در خصوص  نی نی و مسائل مربوط به خونه  معاف کرده مامانم هم کاملا سلیقه متفاوتی داره یا چیزی را کلا نمیگیره یا اگه بگیره با من به توافق نمیرسه پس عملا همه کارها میمونه روی دوش من ......منم که یکم سنگین شدم هوا هم سرده و مغازه ها هم انگار چیز های جالبی ندارن یا من خیلی وسواس دارم و کلی هر چیزی را باید با چیزهای دیگه منطبق کنم کلی فکر در موردش انجام  بدم که مثلا این توپی که میگیرم چه تاثیری میتونه روی بچه نوزاد داشته باشه رنگش چطوره کارکردش چطوره آیا موادش قابل خودرن هست اگر کرد توی دهنش اذیت نمیشه اگه خورد توی صورتش دردش نمیگیره وووووووووووووووو 

 

حالا قراره مامان بره برای سرویس لعابی هاش که بازم قراره به سلیقه خودش بگیره و اونی که من میخوام حتما حذف میشه و بعد من دوباره باید برم پسش بدم و اونی که خودم میخوام را بگیرم خودم باید برم بگردم سرویس خوابشو بگیرم که چندتا اینجا دیدم و مامان گفت بگیر اما من به خاطر ترکیب بد رنگ آبی تیره اش با خاکستری و مشکی  نپسندیدم و حتما باید برم اصفهان که اونجا  هم اونقدر شلوغه که نمیدونم با چی و با کی برم و بگیرمشون  

عروسکاش مونده  ......هنوز خرید نکردم براش میخوام ی الاغ خوشگل با ی دونه خرس آبی کوچولو برای کالسکه اش بگیرم و دوتا ازین رونیک های آهنگی و ی چند تا هم بازی فکری حالا حساب کنین من هیچی هم نگرفتم و شوشویی داره به تربیت بچه فکر میکنه و با این عروسکهاش که خانممممممممم این همه بچه را لوس نکن این همه براش خرید نکن بچه من نباید لوس باشه باید بره خاک بازی و گِل بازی کنه باید بره تو طبیعت .................خودمم حرفشو قبول دارم اما خوب ی کوچولو میتونم عروسک بگیرم دیگه تازه کلی هم به مامانش انرژی میده همین عروسک بازی و عروسک خریدن ها شاید حرف شوشویی پر بیراه نباشه که میگه تو به خاطر خودته که خرید میکنی و نه بچه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و خوب خدائیش بخواین حساب کنین عروسک چیزی نیست که بشه ازش گذشت مگه نه ؟

حالا حساب کنین بین دو آدم این چنینی گیر کردن با دو تا تفکر کاملا متفاوت............... مادری با حوصله کمش و شوهری با منطق زیادش ....منِ ترنجِ وسواسی  چطوری میتونم خرید کنم ؟  

 

پ ن ۱ :این نوشته مربوط به دو سه روز پیش بود ...مامان خودش لعابی هاشو خرید سرویس خوابشو هم انتخاب کرد فکر نکنم دیگه بتونم برم نظر بدم و یا عوضشون کنم  اما اشکالی  نداره بالاخره نی نی کوچولوی ما به چند تا وسیله با سلیقه مادر بزرگش هم نیاز داره دیگه  

  

پ ن ۲:دیشب با شوهری رفتیم برای خرید برچسب بالای سرِ تخت بچه ....ازین برچسب هایی که اشکال متفاوتی دارن و روی دیوار و چوب میزنن ....عکس میمونی با موز و آویزون از درخت خودم خیلی خیلی خیلی  دوسش دارم اما طبق معمول با شوشویی بعد از خریدش کلی بحثیدیم و شوهرک حسابی من را  از تاثیر روانی میمون روی ذهن کودک گرفته تا تاثیر فیزیکی میمون روی رنگِ دیوارِ خونه ی صاحبخونه  منطق پاچ کرد  

 

پ ن ۳:تا حالا شنیدین دنیا به صد تومان .....یا مثلا دنیا به یک صلوات؟ 

اینو همیشه مادری میگفت خدا رحمتش کنه من که هیچ وقت فکر نمیکردم صد تا تک تومانی اینهمه بتونه  ارزشمند  باشه اما: 

  دیشب وقتی بعد از خرید های بی ملاحظه ما در صورتیکه میدونستیم شوشویی کارت عابرشو جا گذاشته و کارت عابر من را هم خالی کرده بودیم و برای بیرون کشیدن ماشین از پارکینگ نیازمند ۵۰۰ تومان بودیم به گفته مادری کامل کامل رسیدم نمیدونین چقدری خجالت کشیدم که وقتی پول جیب هر دوتامونو گذاشتیم روی هم فقط شد ۲۰۰ تومان وای باید خدا من را همونجا خاک میکرد ۲۰۰ تومن دو تا آدمِ شاغل  ...و ی ماشین که روی دستشون مونده ................خدا به داد اونهایی برسه که فقط یک نفر شاغله و یا اونهایی که اصلا کاری ندارن و چند سر عائله ......خلاصه یک مغازه دار آشنای شوشویی پیدا کردیم و تونستیم ازش پول بگیریم و ماشین را از پارکینگ نجات بدیم کلی هم  بالا و پایین پریدیم  که هزینه پارک فقط ۳۰۰ تومن شده و ۲۰۰ تومن به نفعمون .   

 

پ  ن ۴: 

خوشحالم که فیلم اصغر فرهادی جایزه گلدن کلوب را برد لحظه شماری میکنم برای اسکار که انشالله اونجا هم خوش بدرخشه

این روزهای من

ی ژاکت خوشگل برای پسملکی بافتم ...خودم که باورم نمیشد بتونم از عهده اش بر بیام مخصوصا اینکه آموزشم از راه دور و تلفنی بود  ....ی ژاکت سفید با رگه های سبز و آبی و زرد ....برای یک سالگی پسملکی میشه و اون میتونه اون موقع بپوشه و پز مامانشو بده  

اتاق خوابمون را هم تقریبا درست کردیم صاحبخونه محترم جمعه صبح اومد و اتاق خواب را با سنگ ریزه و خاک یکی کرد چون اتاق جای لوله بخاری نداشت و صاحبخونه وشوشویی از صبح شروع به سوراخ کردن و کندن سقف کردن و کارشون تا ساعت ۲ بعد از ظهر طول کشید و ما هم حالا اتاق خوابمون یک جای لوله بخاری خوشگل داره اما هنوز بخاری نداره  

خدا خیر هم بده به برادر شوهری و خواهر شوهری که هردوتاشون دیروز که من سر کار بودم همچین اتاقو مرتب و تمیز کرده بودن که نگو تازه تموم وسایل را هم چیده بودن و من کلی ازین حرکت ترنج پسندانه شان خوشحال  شدم  

دیشب هم با تیبا رفتیم برای قالیچه و روتختی اتاقمون ...من ی مشکلی دارم و اون اینه که  اصلا نمیتونم در مورد اتاقم نظر بدم هیچی توی ذهنم نمیگنجه یا بهتر بگم هیچی چشممو نمیگیره مثلا من توی ذهنم ی روتختی با تنالیته آبی میخوام اما هر چی آبی میبینم خوشم نمیآد قالیچه آبی هم هر چی دیدم خوشگل نبودن من آبی سایان یا سورمه ای  میخوام اما آبی هایی که هست همه با رده های مشکی تزئین شدن که اصلا قشنگ نیستن ...اما تیبا ی نظر دیگه داره میگه من قالیچه و روتختی ام را قهوه ای بگیرم تا هم فضا دنج و تاریک بشه و هم راحتر همه چیز گیرمون بیاد و با هم ست کنیم ...حالا نمیدونم هنوز با شوشویی برای خرید نرفتیم و نظرشو نپرسیدم .... اما خرید اصلی و تصمیم گیری را گذاشتم برای دفعه بعد که نوبت دکتر دارم  که دقیقا میشه دو هفته دیگه ی چند روزی مرخصی بگیرم و  برای خریدبرم   

  پسملکی  این روزها همچین شیطون شده و هی مامانشو لگد بارون میکنه تازشم خوابو از چشمای مامانش گرفته و هی مامانشو مجبور میکنه شبا از خواب بیدار بشه و هی با خودش آروز کنه کاش این پسملکی زودتر به دنیا بیاد و بتونه راحتر بخوابه (خودمم میدونم که این محاله اما میتونم که آرزوشو داشته باشم دیگه) تازشم بد جور  اضافه وزن پیدا کردم که نگو هر بار که خودم را توی آینه میبینم اگر نخوام کلیشه ای بگم که مادر شدن به تموم اینها می ارزه ُباید بگم که با هر بار دیدن خودم حالت تهوع میگیرم و از خودم بدم می آد که این دیگه چه ریخت و قیافه ایه  که  دارم دوازده کیلو توی هشت ماه اونم با رژیم واقعا نوبره   

(خدایا از بارداری و چاقی خستمههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه  )  

 

 

پسملکی نوشت : 

  

زیاد غر غر هامو جدی نگیر باشه گل پسملکم

  

خرید های پسملک

این چند روز همه اش به خرید برای پسملک گذشت .....

سعی کردم بر خلاف جهیزیه ام که اکثرشون به سلیقه مامان بود این بار همه را به سلیقه خودم انتخاب کنم و چیزهایی که میخواستم را براش برنامه بچینم و قبلش توی ذهنم پیاده شون کنم و بعد خریدم راانجام بدم و همه وسایل پسملکی را دوست دارم فقط برای خرید تختش یکم با مشکل مواجه شدم که در نهایت آن را هم سفارش دادم سرویسهای تخت بیرون یا خیلی گرون بودن و یا با سلیقه من جور نبودن توی ذهنم تخت نوزادی را می خواستم که ساده باشه و از فضاش بهترین استفاده را بشه کرد مثلا حتما کشو داشته باشه و بچه بتونه تا ۵ یا ۶ سالگی اش ازش استفاده کنه در ضمن ازین تختهای نوزاد نوجوان هم نمیخواستم چون دوست دارم پسملکم وقتی به سنی رسید که بتونه انتخابی داشته باشه خودش در مورد اتاقش و تختش تصمیم بگیره  

برای همین به نجاری که می شناختیم سفارش دادم  وامیدوارم همونی که توی ذهن منه را بتونه درست کنه ...یک تخت نوزاد جمع جور با دوتا کشو زیر تخت و یک کمد ساده با  ویترین یا بهتر بگم جا کتابی سر خودش داره ....خیلی ساده است اما قشنگ ...رو تختی پسملک را هم که عاشقشم از روزی که خریدم هر دقیقه ی سری بهش میزنم و با خرسک خندون روی روتختی سلام علیک میکنم اونقدر با مزه است و توی تموم این وسایل بیشتر از هر چیزی مشتاق دیدنش و استفاده اش برای پسملکی ام هستم از خرید هام فقط چند وسیله جزئی مونده که من یا مامان به تنهایی دنبالش باشیم و نیاز به صرف سلیقه خاصی هم نداره

برای اتاق  پسملک هم کلی برنامه داشتم که صاحبخونه محترم همکاری نکرد و درب کمد چوبی اتاق را ننداخت و حالا مجبوریم اتاقش را گوشه اتاق خودم درست کنم و هر سه تا شریکی از اتاق استفاده کنیم فقط میمونه یک پرده مناسب برای پنجره  یک قالیچه خیلی کوچیک برای پای تخت پسملک و بالاخره یک روتحتی ست برای تخت خودمون (قابل توجه اینکه من به خاطر وسواس زیادم هنوز روتختی جهیزیه ام را هم نگرفتم و وقتی که روتختی پسملک را پیدا کردم انگار دنیا را بهم دادن که مجبور نبودم تخت  اونو مثل خودم بدون روتختی بزارم)

خوب اینکارها را که انجام بدم اتاقمون خیلی خوب میشه  فقط می مونه ی بخاری برای اتاقمون که بتونیم توی این سرما ازش استفاده  کنیم(فقط دقت کنین صاحبخونه ما با اون همه مدرک مهندسی عمرانش اتاقاش بی اندازه غیر استاندارد هستن یکیشون کمد داره درب نداره یکیشون همه چی داره جای لوله بخاری نداره )

یک موضوع خوب دیگه اینکه من خیلی دنبال آتلیه برای عکس نی نی می گشتم و وقتی برای خرید رفتم فروشگاه به خاطر خریدمون کارتی بهمون دادن برای اتلیه و عکس رایگان ...نمونه کارهاش  را هم داشتن که خیلی خوشگل بودن ....انشالله پسملکی به دنیا اومد حتما میبرمش اونجا و کلی عکسهای خوشگل با فیگورای بامزه ازش می گیرم


اتفاق مهم دیگه توی این چند روز سالگرد عقد من و شوشویی بود .....دروغ چرا من برای همه چیز کلی برنامه می چینم و همیشه این برنامه هام به خاطر کار شوشویی کنسل می شه و اون شب هم به خاطر نبود شوشویی یکم دلخور بودم ولی خوب بعدش شوشویی با هدیه اش غافلگیرم کرد چیزی که من همیشه از بچگی هام دوسشون داشتم همون گوی های پر از برف و آدمک های عاشق داخلشون ....همیشه دوست داشتم یکیشونو داشته باشم خودم بارها برای خریدشون رفته بودم اما خوب خیلی خیلی دلم میخواست از طرف شوشویک هدیه اش بگیرم و وقتی کادو ام را گرفتم واکنشم دیدنی بود تا ده دقیقه فقط گریه میکردم ......اونقدر اشک ریخته بودم که شوشو فکر کرده بود کار بدی انجام داده و هاج واج مونده بود ولی نمیدونست که این گوی ها من را میبرد به دنیای  کودکی هام و توی روزهای گرم خوزستان آرزوی داشتن برف داخل گوی ها و هنوزم که هنوزه من با دیدن این گوی ها و برف های داخلشون آروز میکنم کاش همیشه سال زمستون بود و برف اما گوی من برف نداشت بلکه دو تا دختر و پسر خوشگل داشت با کلی ریزه های سبز که وقتی نورهای رنگی اش روشن میشدن این ریزه های خوشگل هم دیدنی تر بودن موزیکال هم نبود که اونم شوشو خیلی گشته بود اما اون مدلی گیرش نیومد ی دونه قنادی خیلی خوب هم پیدا کرده بود  که شیرینی هاش معرکه است و طعم کیک های خونگی  مامان پزی را با چشیدنشون می تونی حس کنی که برای اون شب هم شوشویی سفارش داده بود و حسابی اون شب را با اون هدیه خوشگلش و با اون شرینی خوشمزه (مخصوصا اینکه من رژیمم را هم شکسته بودم ) خاطره انگیز شد

برای پسرم ۲

حس خوبیه ...اینکه بدونی تنها نیسیتی  

اینکه بدونی با یکی همراهی  

یا بهتر بگم اینکه تو شخصِ خودِ خودِ تو که شاید تا الان زیر سایه پدر بودی یا مادر همسر یا حتی تنهاییات حالا بشی حامی برای ی موجود کوچولو  

موجودی که حتی نمیتونی دقیق بشناسیش  

یا دقیق تر زوایا صورتشو تصور کنی  

نه حتی چشمهاش و نه حتی لباش ... 

حس خوبیه که تو یهو وسط این همه روزمرگی بشی  رابین هود* برای ی موجود کوچولو و بدونی که فقط تویی که توی این ۹ ماه انتظار این بار سنگین و لذت بخش را بدوش می کشی ......واقعا حس خوبیه گنگه اما خوبه درد داره اما خوبه سختی داره بی خوابی داره پادردهای شبانه داره خستگی و کوفتگی مفرط داره اما  بازم  خوبه  ..... 

بخوای آینده پسرتو تصور کنی روزی که تو اون دست به دست هم شعر بخونین ....بازی کنین ....بخندین ....تو چشم بزاری  واون جسم کوچولوشو پشت مبلی صندلی جایی  قایم کنه  و تو بدونی کجاست و باز دنبالش بگردی  یا مثل بچگی های خودت  هردو  مداد به دست  تموم خونه را  نقاشی کنین  و بعد تو بمونی شوق تمیز کاری ...... 

حتی تصورش هم دلم را قنج میزنه .....یادم میره که کلی از کوچولوییش میترسم و یا حتی از نگه داشتنش ....یادم میره که گاهی از ترس داشتنش به شوشویی گله میکنم ازترس حموم کردن و لیز خوردنش چه شبهایی نخوابیدم همه اینها یادم میره .....و بازم میشم همون رابین هود قصه ها که شدم سایبانی برای حمایت پسرکی و هردو سوار اسب رویاییمون توی جنگلهای شروود میتازیم و میتازیم ......... 

البته اینو  هم میدونم  که همه مادرها هم  همین احساس را تجربه کردن همین ترسها و نگرانی هارا داشتن و منم جزی ازهمون میلیاردها مادر روی کره خاکی هستم که قراره دو ماه دیگه نی نی ناشناخته اش را بغل بزنه شیرش بده با خنده هاش سرمست بشه و با گریه هاش کلافه ....منم یکی از همون مادر های کره خاکی ام که وقتی کودکشو در آغوش میگیره ممکنه حتی توی چند ثانیه اول شوکه بشه شاید دوستش نداشته باشه و شایدم  نشناستش .... اما همین را میدونم که منم مثل خیلی از مادرهای دیگه این دوران را طی میکنم ....پسرک را در آغوش میگرم و با اولین لبخندش یادم میره که ی روزی ی جایی ترنجی بودم که از این نی نی نادیده ترس و اهمه برداشته بود   

 

در بچگی من عاشق شخصیت رابین هود بودم با اون یال و کوپال و اسب و تیرکمون ....با اون سخاوت و شجاعت ...تموم دوران کودکی  خودمو تصور میکردم که سوار بر اسب رابین هود شدم و توی جنگلهای شبنم زده شروود دارم می تازم