-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خردادماه سال 1392 13:04
توضیحات مفصله و دلایل زیادی وجود داشت تا من بخوام این کارو انجام بدم ...... خواستم بگم برگشتم خونه ........ بعععععععله هستیم در خدمتتون اقای شوهر
-
خانوم ب
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 10:34
-
جلسه مشاوره 1
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 11:55
باور کنین توی این شرایط پست نوشتن دل و دماغ میخواد .........اومدم بگم که حالم خوبه و در حال گذران زندگی بدون وجود شوهری هستم صبحها ساعت ۵ از خواب بیدار میشم ومیام اینجا اداره و ظهر هم تا ساعت ۴ خونه ام چاره ای هم نیست ........... رادمهر هم حسابی به مامان اینا عادت کرده به داداشم همچین میچسبه و ازش جدا نمیشه که ادم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 09:39
-
داستان این چند روز
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 10:06
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 21:56
-
کنکور ارشد
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 09:13
نتایج کنکور ارشد هم اومد ....منم قبول شدم رتبه ام همچین چنگی به دل نمیزنه اما خوب با توجه به شرایطم برای خودم قابل قبوله ......وقتی خودمو مقایسه میکنم با دخترهای بیکار توی خونه که حتی مجاز هم نشدن این رتبه برای من حکم شاخ فیلو شکوندن داره دلم میخواست مجازی اصفهان بیارم بعید میدونم که بتونم ........ انتخاب رشته هم تا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 08:39
-
یوگا 2
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 09:31
1-دیروز کلاس یوگا شگفت انگیز بود..........تشک های مخصوص را دورتادور سالن چیده بودن و قرار بود اون وسط اتفاق خاصی بیفته اول فکر کردم قراره مربی نرمش های خاصی انجام بده یا در مورد چاکراهای بدن صحبت کنه ی جوری که همه را ببینه و مرکز سالن باشه اما بعد وقتی سمت ضبط رفت و صدای اهنگو زیاد کرد تازشم ازون اهنگهای قرو قمبیل دار...
-
دیروز........امروز
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 13:33
دیروز روز بدی بود.....بی اغراق شاید یکی از همون روزهای مگسی بد زندگی من ....نه حالم خوب بود نه اعصاب مصاب داشتم نه هوا جالب بود نه رادمهر اروم بود نه بابای رادمهر خونه بود نه تی وی برنامه دلچسبی داشت نه دوستی بود تا باهاش حرف بزنم نه حالشوداشتم حرف بزنم نه دلودماغ داشتم خونه را مرتب کنم نه رادمهر میذاشت طرفهارو بشورم...
-
عاقبت شیطونی های پسرک:
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 16:54
دیروز رادمهر با باباش داشتن بازی میکردن یهو رادمهر شیشه روی میز را به سمت خودش میکشه ونتیجه اش میشه اینی که میبینین: انگشت وسطی اش شکسته و بقیشون کوفته شده و باید سه هفته توی گچ باشه ....
-
رادمهر به روایت تصویر 2
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 10:08
-
یوگا ۱
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 09:08
فکرشو هم نمیکردم این همه از فضای یوگا خوشم بیاد ..... ی دوستی داشتم که سالهای پیش وقتی تازه برای ثبت نام یوگا رفته بودم بهم گفت یوگا افسردگی میاره من توی اون زمان هم بعید میدونستم که این حرف حقیقت داشته باشه اما خوب به خاطر روحیه پر تحرک و شلوغ پلوغم و همینطور تنبلی ذاتی ام حرفش را سند کردم و دیگه دنبالش نرفتم ....تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 12:42
۱-بالاخره لباس یوگارا گرفتم از سه شنبه اگر خدا بخواد و این تمبلی اجازه بده در خدمت یوگائیست های محترم شهرمان هستیم ۲-دکتر جان بعد از دیدن عکس زانوهام اعلام فرمودند لقی کشکک دارم و هیچ دارویی به جز پیشگیری براش وجود نداره .....چهارزانو نشستن زانو زدن پله بالا پایین رفتن کارهای سخت انجام دادن ورجه وورجه کردن رادمهر بغل...
-
رادمهر به روایت تصویر
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 09:43
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 10:07
دومین سری مهمونهای بهاری ما هم اومدن و رفتن هر دو سری از دوستهای شوشویی بودن و ساکن پایتخت گروه اول را بار دومی بود که میدیدمشون زیاد با خانمش و یا خود اقاهه برخورد نداشتم فقط یک بار توی مراسم بابای شوشو دیدمشون تازه رادمهرکو حامله بودم و بیشتر صحبتهامون حول و هوش بچه داریو بارداری گذشت و دفعه دوم که بعد از ۱۳ بدر بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 12:09
دیروز رفتم دکتر برای زانوهام ...هنوز زانوهام درد میکنن و خوب نشدن موقع نشستن و بلند شدن صدا میدن و چند تا دکتر هم که رفتم گفتن ارتروز گرفتی یا اینکه نرمی غضروفه وووووو از ترس بود یا غصه حسابی خودمو باخته بودم و پیش هیچ دکتری نمیرفتم اما واقعا نمیشد بی خیالش شد برای همین دیروز ی نوبت گرفتم و به هر سختی که بود بالاخره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 08:06
۱- سرم شده مثل جعبه صدا ....از هر طرف ی صدایی ی حرفی ی ندایی چیزی میشنوم به جز مواقعی که حرف میزنم بیشتر اوقات با صداهای توی سرم دارم کلنجار میرم بیشتر هم حرفهاییه که میخوام به شوشویی بگم و هیچ وقت نمیگم یا میگم و تازه ی جریان جدید بوجود میارم و حالا بیا و مسئله جدیدو حل کن ......مامانم به خواسته شوشو اومد خونمون تا...
-
مثلا :سال نو مبارک!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 08:51
شاید درست نباشه اولین پست در سال جدید با نا امیدی همراه باشه اما وقتی هیچ حس خوبی هم نداری نمیتونی بیای و بنویسی که خوشحالی .......میتونی ؟نه دیگه نمیتونی امسال شاید یکی از بدترین سال تحویلهای عمرم را داشتم سال تحویلی که چند ساله با شوشویی داریم و به جز یکیشون بقیه در حد متوسط روی به پایین بوده نمیشه بگی انتظار من...
-
آرزونامه سال 92!
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 08:55
خوشحالم که سال داره نو میشه حس خوبی دارم حس تازه شدن بزرگ شدن عاقل شدن ......سال ۹۱ سال خوبی بود وجود رادمهر به زندگیمون رنگ و بوی تازه ای داده تغییرات کوچیک اما مثبتی داشتیم حتی این اخری ،بحرانی هم که داشتیم اگه بخوام با دید مثبت بهش نگاه کنم اتفاق بدی نبود ینی توی دل ماجرا خیلی بغرنج بود اما الان احساس میکنم نتایج...
-
ماهی شب عید
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:51
دو شب پیش خواب ی ماهی بزرگ را میدیدم ....ی ماهی شوریده بزرگ که توی خوابم قیمتش یک میلیون تومان بود و من همش به این فکر میکردم ارزششو داره برای شب عید بخرمش یا نه ماهیه اما خیلی خیلی خوشگل بود.....بزرگ قوی زیبا ...... الان که تعبیرشودیدم نوشته بود ماهی نشانه تحول و تولد جدید و البته گنجه ....... برای شروع سال جدید...
-
بی قراریهای پسرک!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 10:32
رادمهر شبها ناارومه .....نزدیکای نه شب میخوابه و بعد یهو ساعت یک بیدار میشه و شروع میکنه به گریه کردن یا تا صبح توی خواب گریه زاری میکنه مثل ادمی که درد داشته باشه و خوابش هم بیاد ولی نتونه بگه ...روزها هم از من جدا نمیشه رادمهرکی که قبلا برای رفتن به مهد کلی ذوق زده میشد حالا با دیدن خاله سمیه اش شروع به گریه کردن...
-
مقوله ای به نام خونه تکونی !
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:42
خونه تکونی با بچه اونم بچه ای شیطون و بازیگوش و البته حرف گوش نکنی مثل رادمهرک کاری بس مشقت بار و البته خاطره انگیزه وقتی مثلا میخوای دستمالی بر داری برای تمیز کاری میبینی وروجکت زودتر دستماله را هپلو کرده و نشسته و داره به قول معروف کف زمینو میسابه یا زودتر از همه رفته توی کابینتها جاخوش کرده و یا وقتی هیچ صدایی ازش...
-
ارب رجوع های نا محترم !
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:37
گاهی توی اداره با ادمهایی روبرو میشم که دلم میگیره ....ادمهایی که نمی خوان به حق خودشون قانع باشن و بیشتر خواهی میکنن آدمهایی که از بریدن نان کسی با چنان خوشحالی صحبت میکنن و اینو جز افتخارات خودشون میدونن که انگار قله کوهی را فتح کرده اند...... ارباب رجوع های محترم بنده گاهی اوقات چنان ادمهای خبیثی میشن که خودم در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 10:33
باز من ی دوره رکود داشتم خیلی دلم میخواد بیام و روزانه نویسی کنم اما چه کنم گاهی که حسش هست موقعیت نیست و گاهی که موقعیت هست اون حسه نیست همه ما خوبیم فقط رادمهرکم دوباره و دوباره سرما خورده چه کنیم آخه بچه گرمایی ما با ی دونه بابای گرمایی تر ازخودش و مامان سرمایی اش بهتر از این نمیشه دیگه .....هی من میپوشنمش شوهری غر...
-
یک ماه و ده روز نوشت
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 12:02
اینجا که میام کلی دلم برای رادمهر تنگ میشه دلم برای خندیدنش چشماش و یا حتی گاهی غرولند کردناش وقتی دندوناش میخاره و هی میخواد از شرشون راحت بشه لثه هاشو بهم میسابه و غر غر میکنه دلم برای همه چیزش تنگ میشه خونه که میرم میشم همون خانم همیشگی با ی عالمه روزمرگی و کارهای عقب مونده و رادمهرک و بابای رادمهرک که هردوتاشون...
-
اولین روز اداره
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 15:18
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 20:42
-
داستانهای من و رادمهر 1
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 22:02
-
حال که میگن گرفته میشه ینی این.......
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 19:06