-
زندگی
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 18:41
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 16:30
-
مادر شدن!
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 19:51
-
اتفاقاتی که گذشت .....
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 11:26
-
رادمهرکم سلام!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 15:09
-
2.....................1 روز
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 11:01
خوب بالاخره این روز شمار تولد پسرکی به روز یکم رسید و از فردا بنده ترنج بانو رسما مامان میشم و همراه با گل پسرکی پست های آتی را خواهیم نوشت خدارو شکر استرسی ندارم ینی دارم اما فقط ی کوچولو......... تموم ترسم از اتاق عمل و بیهوشی سر عمل سرکلاژم ریخت و ی کوچولو استرس یا بهتر بگم نگرانی هم که وجود داره خوب فک کنم طبیعیه...
-
4 ---- 3 روز
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 11:50
1 شوشویی عزیزمان بالاخره دیشب از ماموریت یک هفتگی اش برگشت ......کلا هر بار از ماموریت میاد یک دوره ده روزه را مریضه و الان حدود سی روزه که مریضه وهنوز خوب نشده .........منم در حدود 1000 بار در ساعت بهش یاد آوری میکنم (که البته همون غر زدن خودمون منظورمه )که: تو چرا به فکر سلامتیت نیستی ؟ بعدشم دوتا اشک از چشمام...
-
5 روز
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 21:45
پسرک از صبح بازیش گرفته بود اما نوع بازیش نه گرگم به هوا بود و نه زووووووووو بلکه با مامانش قایم بوشک بازی میکرد بچه رفته بود ی گوشه ای جایی قایم شده بود و اصلا پیداش نبود این جور بود که مامان خانمش نگران شد که خدایا این پسرک پس کجاست؟ اونقدر شیطون مامان ،به این بازی ادامه داد که آخرش مجبور شدم برم دکتر و ضربان قلب و...
-
6 روز
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 21:27
دلم برای خونه تنگ شده ....برای بودن با شوهرک ............. دلم برای خونه تنگ شده حتی برای آشپزخونه ای که شبها از وجود سوسک های کابینتهای چوبی اش غر غر میکردم .......... حتی دلم برای اداره هم تنگ شده ...برای سرو کله زدن با ارباب رجوع هام که این روزا قدرشونو بیشتر میدونم..... برای توصیه های پدرانشون برای بچه داری که...
-
7 روز
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 21:39
رادمهرِ بی دندونِ من سلام این اسمیه که من مدتهاست برای تو انتخاب کردم اسمیه که با هر بار شنیدنش قلبم می لرزه رادمهر پسر من؟ گاهی کاملا از انتخابم نا امید شدم گاهی به خودم غره رفتم و گاهی افتخار کردم ...و گاهی توی تکرارش درمانده شدم و تصمیم گرفتم حذفش کنم بعضی ها میگن شبیه فامیلیه بعضی ها هم میگن سخته ...بعضی ها مثل...
-
8 روز
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 18:45
یکی بود یکی نبود ی زمانی که خیلی هم دور نبود یک مامان ترنجی زندگی میکرد که دلش عجیب بچه میخواست ......بچه که میگم نه اینکه فقط بچه باشه ها نه........نه اینکه دختر و پسرش فرقی نداشته باشه ها نه........ اون فقط دلش تورو میخواست ....اونقدر دلش تورو میخواست که شبها هم هی خوابتو می دید و هر روز با بابا شوشویی در موردت حرف...
-
9روز
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 20:44
امروز احساس کردم شکمم بزرگ تر شده و پسرک جلوتر از مادرش داره راه میره خوب این خیلی خوبه که من این مدت بارداری ام با توجه به هفده کیلو اضافه وزنی(آیکون یک ترنج در حال سکته !) که داشتم اما خوب ظاهرم چندان تغییر خاصی نکرده بود درسته یک پسر کوچولو در شکمم رشد میکرد اما خوب این رشد و این اضافه وزنم به صورت مشهودی نبود به...
-
10روز
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 22:09
صدایم گرفته ...اونقدر شدید که مرمرک میگه پسملک توی شکمت فکر میکنه مامانشو ی هیولا دزدیده و اونه که داره به جای مامانش حرف میزنه حالا این هیولای ذهن مرمرک و داستان دزدیده شدن مامان پسملکی از کجا اومد بماند بدترین قسمت گرفتگی صدا میل به حرف زدنه مخصوصا اینکه تلفن داشته باشی و بنده خدا فردی که اون ور خطه فکر کنه اشتباه...
-
11 روز
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 22:33
همه چیز داره به خوبی پیش میره ... با اینکه روزهایی که در مرخصی ام دوست دارم خونه خودمون باشم و پیش شوشویی اما بازم اینجا که هستم خیالم راحته که هر وقت درد زایمان شروع شد میتونم به راحتی خودم را به بیمارستان برسونم دیروز مطب دکترم بودم .....تاریخ زایمانم را یکم اسفند برای عمل سزارین تعیین کرد البته قراره 29 بهمن هم...
-
روزانه +عکس
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 12:03
از امروز رسما مرخصی من شروع شد و من با تموم وسایل خودم و پسملکی ام اومدم اصفهان خونه مامان ......با اینکه با توافق و همراهی رئیس گرامی نامه مرخصی از اول اسفند ردمیشه اما من خودم جلو جلو به پیشواز این مهم رفتم (مزیت فامیل بودن با رئیس همینه دیگه ) امروز باید برم دکتر تا ببینم زمان زایمان و نحوه به دنیا اومدن پسملکی...
-
5 گاه نوشت
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 09:01
1 الان دقیقا یک هفته هست که شوشویی را ندیدم .....درسته به این نبودنهاش و ندیدنهاش عادت دارم اما هر چی به زمان زایمانم نزدیکتر میشم کمبودش را بیشتر حس میکنم ......امتحاناش شروع شده و منم که این هفته تعطیلی را حسابی مرخصی بودم و مشغول اصفهان گردی و مهمونی و خوش گذورنی .....حسابی خوب بود اما فقط شوشویی را کم داشت که اونم...
-
از خورده ریز های پسملکی تا خرید صد تومنی دنیا !
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 12:03
هنوز خیلی خورده ریزام مونده .....فکر میکردم ی کوچولوش هست اما اشتباه کردم چون نه مامان همراهی ام میکنه و نه شوشویی وقت داره که این کارو انجام بده و عملا تا هشت دی خودشو از هر گونه فعالیت در خصوص نی نی و مسائل مربوط به خونه معاف کرده مامانم هم کاملا سلیقه متفاوتی داره یا چیزی را کلا نمیگیره یا اگه بگیره با من به توافق...
-
هفت گانه ترنجی
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 20:47
۱ یک سرگرمی خیلی جالب پیدا کردم چیزی که حتی بیشتر از فیلم دیدن و یا حتی آشپزی من را درگیر خودش کرده هم تمرکزم را بیشتر میکنه و هم ی جور محاسبات دودوتا چهارتاییه این روزها سرم با جداول سودوکو ژاپنی گرمه .....همون جدول نه در نه با اعداد نه تایی غیر قابل تکرار در ستون و ردیفش حتی امروز چند تا ازین جداول را کپی کردم و با...
-
اندر باب ارباب رجوع های محترم
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 22:11
وقتی توی اداره ای کار میکنی که مرتبط با قشر پیر جامعه است باید پی همه چیز را به خودت بمالی ...غر زدنهاشونو تحمل کنی دردودل هاشونو گوش بدی دعواهاشونو راست و ریست کنی مشاور املاک بشی مشاور خانه خانواده شونم بشی تازشم دل به دلشون بدی که ی وقتی خدای نکرده ازت ناراضی نباشن ....و همه اینها مستلزم داشتن اعصابی فولادیه...
-
این روزهای من
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 13:14
ی ژاکت خوشگل برای پسملکی بافتم ...خودم که باورم نمیشد بتونم از عهده اش بر بیام مخصوصا اینکه آموزشم از راه دور و تلفنی بود ....ی ژاکت سفید با رگه های سبز و آبی و زرد ....برای یک سالگی پسملکی میشه و اون میتونه اون موقع بپوشه و پز مامانشو بده اتاق خوابمون را هم تقریبا درست کردیم صاحبخونه محترم جمعه صبح اومد و اتاق خواب...
-
خرید های پسملک
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 21:09
این چند روز همه اش به خرید برای پسملک گذشت ..... سعی کردم بر خلاف جهیزیه ام که اکثرشون به سلیقه مامان بود این بار همه را به سلیقه خودم انتخاب کنم و چیزهایی که میخواستم را براش برنامه بچینم و قبلش توی ذهنم پیاده شون کنم و بعد خریدم راانجام بدم و همه وسایل پسملکی را دوست دارم فقط برای خرید تختش یکم با مشکل مواجه شدم که...
-
برای پسرم ۲
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 09:22
حس خوبیه ...اینکه بدونی تنها نیسیتی اینکه بدونی با یکی همراهی یا بهتر بگم اینکه تو شخصِ خودِ خودِ تو که شاید تا الان زیر سایه پدر بودی یا مادر همسر یا حتی تنهاییات حالا بشی حامی برای ی موجود کوچولو موجودی که حتی نمیتونی دقیق بشناسیش یا دقیق تر زوایا صورتشو تصور کنی نه حتی چشمهاش و نه حتی لباش ... حس خوبیه که تو یهو...
-
برای پسرم ۱
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 10:51
خیلی دوست دارم ببینمت شاید بیشتر از همیشه برای باورِ داشتنت این تکونهای هر از چند گاهت مرا کفاف نمیده دوست دارم نوازشت کنم اون سر کوچولوی بدون مو را یا اون پوست نازک پشت گوشت یا حتی اون لثه های بدون دندونت با اون خمیازه بدون صدات یا حتی اون کش و قوسهای با عشوه و ناز با تموم وجود از ترسی که گاهی از بودنِ کنارت سراغم می...
-
نی نی نوشت
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 10:54
دو هفته از گرفتن رژیمم میگذره .....اونقدر سفت و سخت چسبیدم به این رژیم که نگرانم اگر خدا نکرده وزنم این دفعه هم زیاد بشه چه کنم ....الان از 68 کیلو سابق رسیدم به 76 ینی 8 کیلو اضافه وزن برای 6 ماه بارداری که این اصلا به گفته دکترم خوب نبوده .یادمه سری اول که برای چکاب رفته بودم حد مجاز اضافه وزن را برام 7 کیلو در نظر...
-
من هستم ....
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 11:54
بچه ها ببخشید ......چوب خط ننوشتن های من حسابی پر شده اما اینو به حساب تنبلی نذارین ....شاید اگر حساسیت های شوشو یی نبود که من از توی خونه بتونم بنویسم یا حتی وجود کار آموزم توی اداره یا مهم تر از همه این نی نی با مزه کوچولو ی من که با خونریزی ناگهانی اش به مامانش دوباره استراحت مطلق داده شاید اگر همه این عوامل نبود...
-
از همه جا
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 12:24
این هفته خیلی سرمون شلوغ بود ....کار آموز جدیدی آوردیم برای آموزش با کار آموز قبلی بحث لفظی داشتیم سر اینکه چرا یکی دیگه اوردین و برای اون ۶ ماه مرخصی زایمانت به من خبر ندادین ....عقد دختر خاله را داشتیم ...معضلی داشتیم به نام شوهر خاله که الان یک هفته با خاله محترم کلامی حرفی نزده ..... دل دردهای من و عوض کردن دارو و...
-
چرا؟
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 10:53
معضل بزرگی در خانواد ما وجود داره به نام شوهر خاله ! ینی هم خود شوهر خاله و هم خانواده و متعلقات ایشان اعم از خواهر های خدا نترس و برادر های بی غیرت و مادر و پدرپیر از خدا بی خبر معضلی که با ازدواج خاله گرامی ما به صورت فاجعه در اومد و زبانه های آتیشش دامن همه را گرفت و خودم هم همچنان از تیر ترکش های حرفها و نیش های...
-
اندر حکابات مبارزه ما با شوشوییمان !
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 10:35
شوشو جدیدا زده به کار ورزش .....خاطرات دوران جوانی ،دوستاشو دیدن و شنیدن اینکه استیلت را از دست دادی چقدر چاق شدی و ازین حرفها همه اش باعث شده صبحها زود از خواب بلند بشه و هی توی اتاق شروع کنه دویدن و نرمش کردن ......امروز هم مثل روزای قبل هی می دوید و نرمش میکرد ...حالا شاید تاثیر فیلم دیشب بود یا حس خوب خودم گفتم...
-
پسملکی
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 11:32
دیشب خواب پسملک را میدیدم .....ی بلوز سفید داشت با شلوار سورمه ای .....پوست سفید با لپ ها گل گلی ....شاید همون تصور من از پسملک بود....یکم شبیه شوشویی یکمم شبیه من ...با اون دستهای کوچولوش و لب و لوچه ای که از خوردن قره قوروت قرمز شده بود .....چقد توی خوابم دوسش داشتم .....انگار از به دنیا اومدنش تا۶ سالگی اش که سن...
-
روزانه
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 10:28
۱ اینجا هوا بدجورسرد شده ... طوری که ما بخاریهارا کار گذاشتیم و البته منم سرماخوردم و شوشویی هم سرما خورده من آبریزش بینی و عطسه های طولانی دارم شوشویی بدن درد و گلو درد من سرمایی ام و با کلی پتو ژاکت میخوابم شوشو با لباس راحت تابستونی ......کلن هر دو با این تفاسیر شدیدا سرما خوردیم و من که نمیتونم دارویی بخورم و...