-
وظیفه شناسیم مثلا!
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 08:59
در وصف کارمند وظیفه شناسی چون من !همین بس که روزی هم که ساعتها به عقب رفته اند فقط و فقط از سر وظیفه شناسی و احتملا نه از روی بی اطلاعی ،راس ساعت قدیم به اداره می آید .......... +کی این ساعتها اومدن عقبببببببببببببببببببببببببببببببببب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ +کی این ساعتهارو کشید عقب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ +آخه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 09:24
علیرغم میلم تصمیم بر این شد که امسال دانشگاه ثبت نام نکنم خوب وقتی همه چیز را سبک سنگین میکنم میبینم این منطقی ترین راه ممکنه از یک طرف بحث اماده سازی خونه و جابجاییمون هست که دستمون را از نظر مالی خیلی خالی میکنه و از طرف دیگه رادمهر هست و شیر خوارگی اش که جدیدن خیلی وابسته تر شده و هر چی سنش بالاتر میره انگار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 12:35
-
رئیس جدید....
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 10:59
هنوز رئیس جدید را ندیدم ....چیزهایی درموردش شنیدم اما خوب چون ایشون رئیس حوزه ما هستن و اصولا رئیس اداره من نیستن هنوز موفق به رویتشون نشدم .........قد کوتا تپل و گرد کچل با کفشهای کتانی و شلوارر پارچه ای اخم های گره خورده و بسیار غضبناک .....اینها مشخصاتی بودن که در اولین رونمایی ایشان از این اداره توسط همکار...
-
نفر آخر شدن هم ،چندان بد نیست!
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 08:58
از پنج شنبه صبح با سما آنچنان در پی جستجو و کاوش در این سایت دانشگاه آزاد بودیم که اگر قرار بود اتمی را بشکافیم اینقدر سختی نمیکشیدیم ....از طرفی سایت باز میشد شماره داوطلبی من اشتباه بود و وقتی شماره ام را پیدا کردم اینترنت سما قطع شده بود (اولش شماره داوطلبی دانشگاه دولتی را داده بودم به سما ) منم کلن بی خیالش شدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 08:53
زندگی زیباتر می شود اگر : 1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم . 2- برای کارهایمان برنامه ریزی کنیم و طبق برنامه انجام دهیم . 3- مجموعه ای از یک چیز (تمبر ، برگ ، سنگ ،کتاب و ...) برای خودمان جمع آوری کنیم. 4- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم. 5- زیر باران راه برویم . 6- گاهی در سکوت به صدای آب گوش...
-
ما با هم قهریم ......حرف هم نمیزنیم !
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 10:23
جالبی زندگی اینه که همیشه جریان داره فرقی نمیکنه تو خوشحال باشی یا غمگین فرقی نداره که مثلا سه روزه با شوهرت قهری یا آشتی این زندگی هنوز که هنوزه جریان داره و شاید برای من و مهدی تنها معنی زندگی توی لبخندها و شیرین کاری های پسرکمون خلاصه بشه تو غر غر کردنهاش یا آب بازی هاش توی دور زدنهاش با ماشین یا قربون صدقه های...
-
دلم اصلا اصلا سفر نمیخواد!
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 14:05
خوب که فکر میکنم میبینم تموم این زندگی ۴ ساله و چند روزه ما همه اش بر پایه یک چیز چرخیده فقط یک چیز و یک اصل خوشنودی خانواده اون ! این واقعیته که حتی برای جریحه دار شدن غرور بچه خواهرش توسط دستان خشونت بار من! از نیمه راه سفر برگشت میزنیم و و و جنگی تمام ناشدنی بین من و اون شروع میشه پ ن : آیا تعلل در دادن وسیله خانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 09:47
حقیقت داره دلتنگی..............
-
مسافرت
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 10:57
دلم ی سفر میخواد ی سفر خوب ی سفر به قول ریتا سه نفره کوچولو پست ریتا را که خوندم دوست داشتم منم شمال بودم مهدی هم هی میگه بریم سفر اما دلم رضایت نمیده میترسم چشمم ترسیده از بس رفتیم سفر و ی اتفاقی افتاد همش غرغر ناراحتی پیش اومد همین سفر اخری که رفتیم خوزستان با خانواده اش خوش که نگذشت هیچی از روی بد قولی مهدی تو...
-
آموزش زبان فارسی به سبک ترنجی !
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 11:09
بدو بدو دنبال وسایلم میگردم لنگه جورابم کمبربند اون شلوار جین آبیم که حالا باید برای ی شلوار کتون یشمی ام درش بیارم لنگه کفش رادمهرکم وسایل رادمهرک ظرف غذاش بازش میکنم غذاشو میریزم توش شیشه شیرش با شیر محلی پرش میکنم میزارم تو کیف توی همین فاصله میپرم دوش هم میگیرم به سرعت جن میام بیرون لاک خوشگل قرمزمو برمیدارم امروز...
-
تنهایی
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 11:52
تنهایی چیز غریبیه بعضی ادمها میان تا تنها باشن یا اینکه تنها بمونن بعضی ها عاشق تنهایین بعضی ها هم ازش فرارین بعضی ها هم برای داشتنش ارزو میکنن من خودم یکی ازون ادمهاییم که همیشه تنها بودم تنها زندگی کردم تنها فکر کردم تنها راه رفتم ناخواسته بوده اما مداوم وهمیشگی از وقتی یادمه از اون موقعی که دانشگاه قبول شدم تا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 09:25
زندگی زیباتر می شود اگر : 1- سعی کنیم بیشتر بخندیم. 2- تلاش کنیم کمتر گله کنیم . 3- کمتر حرف بزنیم و بیشتر گوش کنیم. 4- وقتی از خواب بیدار می شویم ، زنده بودن را حس کنیم. 5- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم. امروز یک روز مهم برای زندگی سه نفره ماست ..... امیدورام اتفاقات خوبی برامون رقم بخوره
-
دلم میخواست دخترک قاقالی لی بدست بودم !
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 11:23
گاهی دلم میخواست فقط ی دختر بچه لوس باشم ازون دختر بچه های لپ گلی که هر کی میدیدشون لپهاشو میکشه و میگه عجب دختر نازی! بعد همه دوست دارن بغلشون کنن نازشون کنن براشون قاقالی لی های جورواجور بخرن یا حتی بستنی های رنگارنگ دلم میخواد ازون دختر بچه های شیطون بودم که هر چی میگفتم گوش میدادن عجیب دیروز و امروز دلم میخواست...
-
فانتزی دخمل قاقالی لی به دست!
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 11:52
چن وقته ی فانتزی زرشکی زدم در حد لالیگا فکر که میکنم میبینم از همون روزی که اثرات اون افسردگی بعد از زایمان کم و کم رنگ تر شد فانتزی داشتن دخترم پررنگ و پرنگ تر شد بععععععععله ترنج قصه ما چن وقتیه فانتزیه داشتن ی دختر کوچولو ی خوشمل و خوشمزه ای را زده به نام هانا ....گاهی هم اسمشو با رادمهرکم مچ میکنم مثلا بهش میگم...
-
این روزها
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 13:01
مثل پنیر پیتزا میمونن این روزها کشدارِ کشدارِ کشدار
-
خوشم میاد1
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 11:40
خوشم میاد وقتی ی ادم جدیدو پر انرژی را میبینم تا ساعتها بهش فکر میکنم و انرژی میگیرم خوشم میاد وقتی میفهمم تصویرم توی ذهن ادمهایی که میشناسنم بسیار پررنگ و خندونه خوشم میاد وقتی میرم خونه خونه تمیز باشه خوشم میاد ازینکه برای شام غذای مورد علاقه مهدی را میپزم خوشم میاد وقتی با دست به رادمهرکم غذا میدم و اونم با ولع...
-
رادمهر +ننه قمر
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 10:33
رادمهر چن وقتیه ی دوست خیلی خوب پیدا کرده ....دوستی که از خودش قدش کوچیکتره اما سنش بیشتر دوستی که رادمهرک فسقلی من ،کنارش احساس بزرگی میکنه و پا به پاش راه میره حرف میزنه واین اخریها دوچرخه سواری یادش میده ....حتی زمانی که نمیخواد غذا بخوره اگه بگی برو ننه را بیار ،میره میاره و باهم غذا میخورن تازه لقمه هم دهانش...
-
کجا ممکن است پیدایش کنم؟(هاروکی موراکامی)
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 10:29
من،سی ساله ام. وقتی سی ساله میشوی ،میفهمی دنیا به آخر نرسیده.من به طور خاص از پیر شدن خوشم نمیآید;اما هر چه سن میگذرد ،بعضی امور هم اسان تر میشود.مهم این است که چه طور با آن برخورد کنی ........ داستان اخر-خواب این اولین کتاب ازاین نویسنده است که شروع کردم به نظر جالب می اومد ........مخصوصا اون پادر هواگونه ای که در...
-
فصل جدید زندگی من .......سلام
شنبه 22 تیرماه سال 1392 08:11
در آستانه سی سالگی ذهنم مدام و البته از روی عادت این شعر را تکرار میکنه "و این منم زنی تنها ...........در آستان فصلی سرد" نمیدونم چرا اما در ناخودآگاهم تعریفی از این شعر فروغ برای سی سالگی داشته ام ******************** تولد برای من همیشه بهترین یا شاید خاص ترین روز زندگی ام بوده برنامه های زیادی براش دارم...
-
موژان
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 11:50
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 10:53
قلبم ریش شد وقتی این ارباب رجوعه اسم پسرک بنده را آورد که :من چقدری دعا کردم خدا بچچه بهت داده و ایشالله خیر نبینین که دختر من را اینجا استخدام نکردین ! اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست هر چی از دهنم در میاد بارش کنم که خانم به اصطلاح محترم هیچکسی توی دنیا مسئول بی کفایتی خودت و دختر خانمت نیست .............شیرفهم...
-
غر غر های رفت و امدی من !
شنبه 15 تیرماه سال 1392 10:24
-
رادمهر در تی وی
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 09:46
دیشب خونه خواهر مهدی وقتی داشتم با مامان تلفنی صحبت میکردم و همین طور هم تی وی میدیدم که برحسب اتفاق داشت اخبار استان را پخش میکرد و همه هم بی توجه بودن از بس سرو صدا می اومد و همه با هم حرف میزدن .......یهو دوربین چشمان دکمه ای پسرکی را نشون داد که با بلوزی در شلوار و تکیه داده بر تخت نرده ای به لنز دوربین محترم زل...
-
رانندگی من
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 10:46
من همیشه رانندگی را دوست داشتم و بیشتر از اون سرعت را یادمه سال ۸۴ در اولین فرصتی که بدستم اومده بود رفتم و گواهینامه ام را هم گرفتم گواهینامه ای که تاریخی شد با اون آزمون شهر خنده دارش با پیکان قراضه و سه پسری که مثل من اومده بودن امتحان بدن و من شده بودم سردمدارشون واولین کسی که قرار بود خودشو محک بزنه یادمه وقتی...
-
Before Midnight
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:57
میدونین هیچ فیلمی به اندازه دوگانه Before sunriseو. Before sunset" و فیلم Eat Pray Love انقدر روی من تاثیر نذاشته ی جوری وجود این فیلمها حتی به نفسم بند شده جالبه بدونین توی اون سی روزی که خونه نبودم وقتی برای برداشتن وسایلم اومدم اولین چیزی که برداشتم همین فیلمها بود این فیلمها به خاطر روندشون نوع دیالوگ هاشون و...
-
1 -2- 3
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 12:18
1- روزهای خوبی هستن این روزهای گرم تابستون و این فصل فصل من و این ماه ماه من سلام تابستان دوست داشتنی سلام تیرماه مهربون و گرم من 2- دیشب با آقای شوهر توی مسیر اصفهان درد دل میکردم فارغ از هر چیزی مثل دوتا دوست شاید توی این چهارسال هیچ وقت هیچ وقت مثل دیشب از حرفهای دلم براش نگفته بودم و اون هم البته خوب گوش میداد...
-
دلم یک ترنج نو میخواد...........
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 09:14
دلم میخواد ی تغییراتی توی خودم بدم مثلا برم و موهامو کوتاه کنم یا اینکه رنگشون کنم یا شایدم فر دلم میخواد ی کوچولو لاغر تر بشم بعد یکم درد زانوهام بهتر بشه بعد تر برم دو چرخه بخرم ودو چرخه سواری کنم یا اینکه الان که دارم رانندگی میکنم اونقدر توی این کار ماهر بشم (هر چند هستم ) یا اونقدر اعتمادم بره بالا که دیگه خودم...
-
......
شنبه 1 تیرماه سال 1392 11:41
پر از خالی واژه مناسبی برای این روزهای من
-
.....
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 11:05
گاهی دلم برای ی کس هایی تنگ میشه برای ی چیزهایی که در گذشته من بودن و همونجا مدفون شدن گاهی دلم برای خیلی از اونها غنج میزنه و مثل اناری میشه که از آب لمبو شدن چکه چکه می کنه کاش میشد بی پروا در باغ گذشته قدم بزنی و به هر طرف که دلت خواست سرک بکشی کاش میشد حس الانت را به گذشته میکشوندی فکر الانت را برای ساختن بهترش...