-
نتیجه آزمایش
شنبه 9 مهرماه سال 1390 09:42
الان ی کوچولو میتونم بگم خیالم راحته ...جواب آزمایشاتم اومد و اون همه سوراخ سوراخ شدنها و استرسها در نهایت ی نتیجه رضایت بخشی داشت...البته هنوز خودم نتیجه آزمایشاتم را به چشم ندیدم و به دستم نرسیده اما تلفنی از دکتر آزمایشگاه جویا شدم و اونها هم گفتن خدارو شکر وضعیت کروموزومهای نی نی نرماله ولی بیا این جواب آزمایشهاتو...
-
غیبت نوشت
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 10:00
سلام دیروز ی نامه دورادراز نوشتم از حال روز خودم توی این دو هفته ای که نبودم از عملم گفته بودم از چیزهایی که دیدم ازاتفاقایی که افتاد از نی نی گلی که الان دیگه میدونم یک پسمل بامزه است از ناراحتی هام از اینکه چقدر سوراخ سوراخم کردن واسه آزمایشهای گوناگون از آمینو سنتز با اون همه استرس طاقت فرسایی که هنوزم راحتم نکرده...
-
روزانه
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 09:32
۱ با شوشو و مرمری برای سونو رفتیم .....نی نی را هم دیدیم .........ی بچه شیطون و سر به هوا ...همچین پاهاش را توی هوا تکون میداد که نگو ......خیلی خیلی با مزه بود و هم من و هم شوشو از خوشحالی گریمون گرفت......صدای قلبش خیلی کوچولو و ظریف بود و البته زمانی هم که دکتر گذاشت تا صداشو بشنویم خیلی کمبود و اصلا من هیچی...
-
روزانه
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 10:56
شب که میشه موقع خواب ،اونقدر فکرهای رنگاوارنگ میاد توی ذهنم که نگوووووو همه فکرامو جمع میکنم توی قالب نوشته پروبالشون میدم فونتشونو عوض میکنم سبک سنگین میکنم اینو بنویسم اونو نگم تا خوابم ببره شب که میشه به خودم قول میدم حتما حتما تموم فکرامو بیارم توی وبلاگم تا ثبتشون کنم حالا که دفتری واسه ثبت ندارم و کلا هم دوست...
-
فینگیلی!
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 12:09
با سختی تموم و یا بهتر بگم با نذر ونیاز بالاخره تونستم وارد اتاق دکتر بشم ......اونقدر شلوغ بود که به نذر افتاده بودم که خدایا من این همه راه اومدم تازه ساعت 5.30 هم نوبت داشتم اما الان ساعت 7.49 دقیقه است و خانم دکتر هم ساعت 8 میخواد بره لااقل بتونم برم داخل..... که یهو اسممو صدا کردن ....اصلا استرس نداشتم به جز همون...
-
مهمونی
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 10:30
دیروز بعداز مدتها یک مهمانی رفتیم .......من بر خلاف همیشه ازین بابت خوشحال بودم آخه به خاطر این دایره ی دلِ مادر دقیقا داشتم فسیل میشدم و دیشب بالاخره یک قدمی در شکستن این فسیل خشکیده برداشته شد ....خداروشکر خانه شان پله نداشت ومنم به راحتی رفت و آمد کردم خواهرِ شوشویی خیلی گِلِه مَنده که چرا منزلشون نمیرم خودمم...
-
اگر روزی شوشویی خونه بود تعجب کنید......
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 09:40
از اول ماه رمضان تا الان ینی تا خود دیشب این جناب شوشویی ما به طرز حیرت آمیزی غیب شده ...باور ندارین پس گوش بدین ببینین من از دست این شوهر و این بابای بچه چی میکشم ..... سه شنبه اول ماه رمضان : آقای شوشویی ماموریت بودن .....آخر شب اومدن خونه ی چیزی برای سحری خوردن و خوابیدن چهارشنبه دوم ماه رمضان : آقای شوشویی از صبح...
-
آرزو نامه!
شنبه 15 مردادماه سال 1390 09:59
آیا واقعه ای خوشایند تر از ازین هست که وقتی خسته کوفته دَمغ از کار روزانه میری به سمت خونه ی غذای خوش بو و خوش پخت با لذت خورده شدن فراوون بیاد استقبالت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چیزی که من همیشه آرزوشو داشتم و سالها زندگی مجردی این امکان را بهم نمیداد و حالا به یُمن قدوم این دایره دلِ مادر و استراحت مطلقی که باز همون دایره...
-
حال و روز مادر شدن من!
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 09:40
دورزوه که حالت تهوع دارم مخصوصا عصر ها ...دلم بستنی هندوانه و کلا هر چیز یخکی میخواد که این حالت تهوع تو گلو مونده را فروکش کنه ....این حالت دقیقا از زمانی که به سه ماهگی وارد شدم شروع شده ولی خوب خدارو شکر اون لکه بینی ها دو سه روزه قطع شدن و ازین بابت خیلی خیلی خوشحالم امروز دوماه و دوروزمه ینی این نقطه کوچولوی دلم...
-
شما چی میگین؟
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 10:11
تقریبا هیچ وقت به این روشنی نمیدونستم که چی میخوام ....که تصمیمم چیه ؟که دودل نباشم و بدون هیچ فکر اضافه ای اونی که دلم میگه را انجام بدم .....الان اینو دقیقا میدونم که با توجه به تموم سختی کاردر اصفهان اما من آماده ام که همه اش را به جون و دل بپذیرم حاضرم حتی بیدارشدنهای اول وقت ساعات کار طولانی زیر آب زدن های...
-
ترنجک و کارهای نیمه تموم!
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 12:41
میخوام قبل از اینکه نی نی به دنیا بیاد تموم اون کارهای عقب افتاده را انجام بدم ....تموم اون خرده بدهی هام را بدم از هر کی میدونم که از دستم دلخوره دلجویی کنم و حتی ازون کشاورز ناشناسی که به اشتباه گردوی کالِش را از درخت کَندم حلالیت بگیرم ..... برنامه های زیادی برای بارداری ام داشتم که هنوز نتونستم انجامشون بدم ی...
-
بازم بحث انتقالی ترنجی!
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 11:59
من برای کار مجبور شدم تنهایی بارِ سفرم را ببندم و بیام به این شهر ....ی شهر سوت و کور و ساکت و البته خیلی خیلی سرد .......اوایل کار اینجا برام خیلی خوب بود محیطش آروم بود وکارم سبک ... هر از گاهی هم چیزهایی از قبیل سهام عدالت بود که نتونم نفس بکشم اونم دو ماهی یک بار .......در طول روز هم ماکسیمم ۱۵نفر ارباب رجوع داشتم...
-
من و نی نی و با بای نی نی
شنبه 1 مردادماه سال 1390 09:47
سلام سلام حالمون خوبه ...هم من و هم نی نی .......البته این را هم بگم این نی نی خان بد جور دوباره مامانشو اذیت کرده و دوباره مثل روزای اول شده و مجبوره تو خونه بمونه که اونم ی جورایی امکان پذبر نیست بابای نی نی هم خیلی خوب شده هون روز واسه مامان نی نی گل گرفت معذرت خواهی کرد و متوجه شده که کارش و حرفش اشتباه بوده و...
-
بدون شرح!
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 09:13
۱ ساعت ۴:۳۰بعد از ظهرِ از خواب بیدار میشم ....چون عادت به خواب بعد از ظهر ندارم هنوز گیجم ینی چطور بگم همیشه هر وقت از خواب بیدار میشم گیجم هم گیج و هم منگ ......دستهام توی موهامه یادم میاد نوبت دکتر دارم گوشی ام هم همین طور داره وَنگ میزنه ...میدونم کیه یکی از ارباب رجوع هامه حالشو ندارم بی خیالش میشم ......همین طور...
-
هفته نامه !
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 08:59
از دو روز پیش ، حالت تهوع و گرسنگی مفرطم شروع شده از صبح هر چی میخورم باز هم گرسنه ام و انگار سیری ندارم ....مامان میگه این بچه مثل خودت شکموهه خاله میگه حتما پسره مرمرک میگه حالا تا دلت میخواد با خیال راحت غذا بخوررررر حالا انگار من همیشه با خیال ناراحت غذا میخوردم هههههه خلاصه این غذا خوردن منم شده یک پروژه واسه...
-
تولدت مبارک ترنج بانو!
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 08:55
-
شاهنامه خوانی
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 11:15
در راستای تفکرات زیاد شوشویی برای انتخاب اسم و و بررسی های متمادی .دو اسم به نام های سهراب و مهتاب برای نی نی ما در نظر گرفته شد که بنده در کمالِ ناباوری آنچنان جیغ محکمی کشیدم که گوش فلک پاره شد و شوشو یی ناگزیر دستها را به بالا برده و سر تعظیمی فرو آورده و گفت هر چی تو بگی ..... در همین راستا از دیشب در جهت انتخاب...
-
اسم دخملی
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 10:12
از روزی که این احساس توی قلبم جوانه زده که ممکنه نی نی ما دخمل باشه ،همش به دنبال ی اسم مناسب براش هستم .....اسم گل پسمل مامانی که قبلا انتخاب شده باباش هم تائیدش کرده اما در مورد اسم دخملی هر چی فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم البته اینو هم بگم مشکل انتخاب اسم من نیستم ها بلکه بابایی سختگیرشه که نمیخواد اسمی باشه که تک...
-
سه گانه بچه گانه !
شنبه 18 تیرماه سال 1390 09:23
۱ با ترس وارد اتاق میشم ....ی آقایی اونجا جلوی تلویزیون کوچکی نشسته و با صندلی چرخ دارش خودشو به چپ و راست حرکت میده با دست اشاره میکنه که بشین روی تخت و از اون طرف بشو و دراز بکش....من هنوز میترسم بهتر بگم دلهره دارم....اون زمانم گذشته و امروز معلوم میشه که این بارداری واقعیه یا حاصل توهم جسم منِ! لباسمو میکشم بالا...
-
قسمت
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 08:48
داستان از اونجایی شروع شد که طی یک عملیات غافلگیری متوجه شدم که ......بعله منم بار دارم اونم چه باری ؟بارِشیشه ..............هنوز توی پوست خودم از بهت و خوشحالی نمیگنجیدم و میخواستم همه چیز را اینجا بنویسم که شوشویی زنگ زد........... ناراحت بود ....گریه میکرد ...... پدرش فوت کرده بود ...دقیقا ۸ ساعت بعد از نی نی دار...
-
آشتی هستیم مثلا !
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 10:03
مثل همه زن و شوهر ها که قهر میکنن ...ما هم قهریم ....البته نه قهرِِ قهر به صورت مطلق ی جورایی آشتی هم کردیم اما خوب تهِ تهِ دل من هنوزم قهره هنوزم دلگیره من توی قهر غذا نمیخورم اگه حتی بهترین غذای دنیا را داشته باشیم حرف نمیزنم اگه خوش صحبت ترین آدم توی دنیا هم اون موقع کنارم باشه کلن وقتی قهرم انگار با دنیایی قهرم...
-
خاک بر سرت ....ترنجی !
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 09:58
-
جهیز یه برون
جمعه 3 تیرماه سال 1390 17:41
تو خانواده مامان اینا هنوز خیلی از رسومات زنده است ....هنوز رسم های عروسی مثل سابقه ...رسم جهیزیه برون ...رسم حنابندان ....رسم داماد سلام ....هنوز با همون کیفیت سابق هنوزم جهیز برون با دود اسپند و صلوات و کل و شادی و رقص همراهه ...خونه داماد خوابیدن ومنتظر جهیزیه بودن..... شادی کردن وحتی گاهی دلخوری از کم توجهی...
-
مددکاری
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 11:19
دارم نامه مددکاری مینویسم ...با اینکه یک سالی هست که این سمت از دنباله اسمم برداشته شده اما خوب به علت کمبود نیروی انسانی در این قسمت و کلن واحد ما مجبور به رفع هر گونه مسئله مددکاری هستم و خدائیش کار فوق العاده سختیه چون به صورت نزدیک با دردها و غصه های مردم برخورد میکنی باید براشون راه حل مناسبی ارائه بدی و طبق...
-
گردگیری
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 10:31
از دیروز یکم کارهامو سر و سامون دادم ...بالاخره اینجارو ساختم ...یک حس جدیده اینکه از خونه قبلی ات با تموم علاقه و وابستگی بخوای و تصمیم بگیری به جای دیگه که مسلما بهتره و حال هوای تازه تری داره .نقل و مکان کنی .... خونه جدیدم را با این رنگ نارنجی اش با این اسم تازه ام . دوست دارم چون بیشتر سر ذوقم میاره ... نشاط و...
-
ما هم اومدیم ....
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 10:24
خوب ..... اونقدر این پرشین عزیز حرصمون داد ...اونقدر کفرمون را در آورد ....اونقدر روی اعصاب مبارکمان بسان یک بند باز ماهر ،آکروبات بازی کرد که من تمبل هم به فکر اسباب کشی افتادم و بار و بندیلمو جمع کردم پریدم اینجااااااااااااااااا